eitaa logo
『 استوری مذهبی 』🇵🇸
1.9هزار دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
15هزار ویدیو
118 فایل
بِسْمِ‌اللّٰهِ‌الرَحْمٰنِ‌الرَحیمْ @soada_ir @rahe_enqelab @khamenei_ir @ansomarg1402 @taammogh @hosin159 کپی‌حلال😍 تندخوانی سی جز قرآن👇 @qooran30 ارتباط با مدیر👇 @Shahr_e_yar ناشناس بگو https://harfeto.timefriend.net/17050879870754
مشاهده در ایتا
دانلود
بعضی ها وقتی گرفتار میشن میگن : خدایا مگه من چیکار کردم که باید انقدر بدبختی بکشم؟؟ اینا باید درست حرف بزننن باید بگن :  مگه من بد نماز میخونم که اونقدر گرفتار میشم ... 🌱 😌خودسازی❣ ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮    @estoory_mazhabi ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
💔 برای من یک روز مثل تمام روزهاست ؛ ولی برای او ! یک قرار است ...💫 و یک دل تنگ... و بوسه ای که هر هفته مینشاند بجای گونه ی پسر به روی سنگ ... شادےروح شهدا فاتحه وصلوات 🌷🍃🕊️ ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮    @estoory_mazhabi ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▫️با وجود تمام آشوبهای زمین، چرا ظهور اتفاق نمی‌افتد؟ 💥 الآن، ۳۱۳ نفر از یاران حضرت، کجا هستند؟ ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮    @estoory_mazhabi ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
🌴🌴🌴🌴🌴 ☀️☀️☀️☀️ 🌦🌦 🌼 نورانيت در قبر امام صادق (عليه‎السلام) فرمودند: وقتي مؤمني، ثواب قرائت آية الكرسى را به اهل قبور هديه كند، خداوند براي هر حرفى از اين آيه، فرشته‎اي قرار مي‎دهد كه خداوند را براى قاري آن، تا روز قيامت تسبيح كند. و به وى پاداش شصت پيامبر را دهد و خدا در هر قبرى از شرق تا غرب، چهل شمع از نور قرار مي‎دهد و قبرهاى آنها را وسعت دهد. ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮    @estoory_mazhabi ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌾به زمان بندی خدا اعتماد داشته باش 💫هر اتفاقی در زمانبندی خودش اتفاق خواهد افتاد ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮    @estoory_mazhabi ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
『 استوری مذهبی 』🇵🇸
🍃🌾🍃🌾🍃🌾🍃🌾🍃🌾 #شماره۲۹ مهربانی یـہ روز داشتیم با ماشیـن تـو خیابون مےرفتیـم سر یـہ چراغ قرمز ...🚦 پ
🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹 ۳۰ 💢خاطره ای از یک روحانی! ❗️«دخترهای دانشگاه باید اسلحه حمل کنند!»❗️ ساعت حدود 5 عصر بود و من مشغول نوشتن یک طرح برای باشگاه پژوهشی در کمیته ی فرهنگی بودم✍🏻 کاملاً تمرکز گرفته بودم که ناگهان یک دختر خانمی مانتویی، با ظاهری بسیار نامناسب وارد اتاق من شد و سلام کرد! جواب سلامش را که دادم بدون مقدمه گفت: «حاج اقا ببخشید می توانم به شما اعتماد کنم؟ بچه ها می گویند راز کسی را فاش نمی کنید!». من هم بگونه ای که خیالش را راحت کنم محکم گفتم: « مطمئن باش من در موضع مشورت به هیچ کس خیانت نمی کنم ». همین که خیالش راحت شد چند لحظه ای سکوت کرد و بعد با احتیاط گفت: «حاج آقا من یک سؤال شرعی دارم آیا دختران می توانند برای امنیت خود اسلحه همراه خودشان داشته باشند؟». شما بودی چی می گفتی؟ من که از تعجب نمی دانستم چه بگویم تمرکز گرفتم و با تامل گفتم: «منظورت را واضح تر بگو» آن دختر خانم که جرأت حرف زدن پیدا کرد بود گفت: «حاج آقا راستش را بخواهید من هر روز یک سلاح سرد امثال چاقو و ... با خودم دارم ولی می خواهم یک کلت کمری تهیه کنم!» توی این دانشگاه ما، چیزهایی آدم می بیند که در هیچ جای دنیا نمونه ندارد! گفتم: «آخه چرا؟» گفت: «حاج آقا من بعضی وقت ها که تا ساعت 9 یا 10 شب کلاس دارم وقتی به منزل بر می-گردم نزدیک ساعت 11 شب می شود برای همین وقتی از دانشگاه به طرف خانه می روم در پیاده رو پسرها اذیت می کنند و متلک می گویند. یا وقتی منتظر تاکسی می شوم ماشین های مدل بالابوق می زنند و اذیت می کنند! حاج آقا به خدا شاید وضع ظاهریم به نظر شما بد باشه ولی من اهل خلاف و رابطه های نامشروع نیستم من فقط دلم می خواهد خوش تیپ باشم!» من هم بدون مکث گفتم: «خوب از نظر دین هیچ طوری نیست شما اسلحه دفاعی داشته باشید اصلاً همه ی دختران برای دفاع از خود باید نوعی اسلحه حمل نمایند ولی نه هر سلاحی یک نوع سلاح است که خیلی هم قدرت تخریب و دفاعی بالایی دارد!» بنده ی خدا که منتظر موضع مخالف من بود با این حرف های من داشت شاخ در می آورد! برای همین خیلی زود گفت: «چی؟ چه؟ چه اسلحه ایی مجاز است؟ اسمش چیه؟». من که دیدم بدجوری عجله داره گفتم: «اگه بگم قول میدی یک هفته استفاده کنی اگه جواب نداد دیگه استفاده نکن». بنده خدا خیلی هیجان زده شده بود گفت: «قول می دم قول می دم ... قول مردونه!». گفتم: «اسم آن سلاح بی خطر و بسیار کار آمد چادر است! شما یک هفته استفاده کن ببین اگه کسی مزاحمت شد دیگه هیچ وقت به طرفش نرو!». با تعجب مثل کسی که ناگهان همه انرژی اش کاهش پیدا کرده باشد گفت: «چادر! اخه چادر ...». گفتم: «دیگه آخه ندارد یک هفته هم هیچ اتفاقی نمی افتد». با حالت نیمه ناامید تشکر کرد و رفت. و من ماندم و فکرِ مشغول، که ای بابا عجب کاری کردم نکند بنده خدا دیگر هیچ وقت سراغ چادر نرود نکند از مشورت کردن با روحانی بیزار شود. وجدانم، من را سرگرم این فکرها کرده بود که یادم افتاد به حرف امام خمینی عزیز(ره) که فرمودند: «ما مأمور به وظیفه هستیم نه مأمور به نتیجه!». لذا با خدای خودم خیلی خودمانی گفتم: «خدایا من سعی کردم وظیفه ام را انجام دهم انشالله مورد رضایت تو قرار گرفته باشد بقیه اش هم، هر چه تو صلاح بدانی...». مدت حدود یکی دو ماه از جریان گذشت و من به کلی فراموش کرده بودم تا اینکه روزی یک خانم محجبه به اتاق من آمد سلام کرد گفت: «حاج آقا من رو می شناسی؟». من هم هرچه فکر کردم به یاد نیاوردم برای همین گفتم: «بخشید شما را نمی شناسم». گفت : «من همان دختری هستم که ....... ادامه دارد ...... ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮    @estoory_mazhabi ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
من برای متنفر بودن از کسانیکه از من متنفرند وقتی ندارم .... زیرا من گرفتار دوست داشتن کسانی هستم که مرا دوست دارند ... ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮    @estoory_mazhabi ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5970039438049281637.mp3
3.75M
السلام علیک یااباعبدالله(ع)✋🤲🌾 (حزن آور ترین زیارت عاشورا) با صدای حاج مهدی سماواتے اگه توفیق نداریم بخونیم لاقل صوتش روبزاریم .و گوش کنیم🌷 التماس دعا 😭
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹 🌹 ﷽ جرعه ای از سلام علیکم 🌷🌷فرازهایی از فرمایشات گهربار مولی متقیان حضرت علی علیه السلام درنهج البلاغه🌷🌷🌷 نامه 👈( ۴) نامه به بعضى از فرماندهان ارتش خود روش گزينش نيروهاى عمل كننده: اگر دشمنان اسلام به سايه اطاعت باز گردند پس همان است كه دوست داريم، و اگر كارشان به جدايى و نافرمانى كشيد با كمك فرمانبرداران با مخالفان نبرد كن. و از آنان كه فرمان مى برند براى سركوب آنها كه از يارى تو سرباز مى زنند مدد گير، زيرا آن كس كه از جنگ كراهت دارد بهتر است كه شركت نداشته باشد، و شركت نكردنش از يارى دادن اجبارى بهتر است. ______________________________ 🌷 تعجیل در فرج حجت بن الحسن حضرت مهــــــــــــــــــــدی عجل الله تعالی فرجه الشریف صــــــــــــــــــــــــــــــلوات 🌷 خادم-قــــــــــم 🌹 🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 کپے باڐڪرڝݪۊاݓ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭕️گروهی از تروریست‌های مجاهد خلق قراره برای یادگرفتن جدید ترین متدهای آدمکشی به اسرائیل سفر کنند ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮    @estoory_mazhabi ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
به تو از دور سلام ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮    @estoory_mazhabi ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☘☘ مواظب رایحه حرفهامون باشیم، حرفها رایحه دارن ، بو دارن ،عطر دارن رایحه حرفهامون تا ساعتها روی جان و تن می نشینن… تا مدتها در فضا میمونن …. تا سالها در خاطره ها جا خوش میکنن … عطر حرفهامون ، هر چی باشه تند و تلخ، گرم و شیرین، تیز و شورانگیز ،آرام و روح انگیز و… ما رو درخاطره ها به یاد میارن… شمیم حرفهــات رو انتخـاب کن! بــدون که بــه یــاد میمــونن…! 🌺🌺🌺🌺🌺🌺 ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮    @estoory_mazhabi ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
‹🚔🔗›ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ • . تـوغَـم‌اَنگیزتَریـטּدور‌‌؎ِدورانِ‌مَنۍジ! . • ‹🚔🔗›ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ 🖤 ⃟🖇¦⇢ •• 🖤 ⃟🖇¦⇢ ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮    @estoory_mazhabi ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🍃🌼 🌸 ✨ ✨ مردی، اسب اصیل و بسیار زیبایی داشت که توجه هر بیننده‌ای را به خود جلب می‌کرد. همه آرزوی تملک آن را داشتند. بادیه‌نشین ثروتمندی پیشنهاد کرد که اسب را با دو شتر معاوضه کند، اما مرد موافقت نکرد. حتی حاضر نبود اسب خود را با تمام شترهای مرد بادیه‌نشین تعویض کند. باد‌یه‌نشین با خود فکر کرد: حالا که او حاضر نیست اسب خود را با تمام دارایی من معاوضه کند، باید به فکر حیله‌ای باشم. روزی خود را به شکل یک گدا درآورد و در حالی که تظاهر به بیماری می‌کرد، در حاشیه‌ جاده‌ای دراز کشید. او می‌دانست که مرد با اسب خود از آنجا عبور می‌کند. همین اتفاق هم افتاد... مرد با دیدن آن گدای رنجور، سرشار از همدردی، از اسب خود پیاده شد به طرف مرد بیمار و فقیر رفت و پیشنهاد کرد که او را نزدیک پزشک ببرد. مرد گدا ناله‌کنان جواب داد: من فقیرتر از آن هستم که بتوانم راه بروم. روزهاست که چیزی نخورده‌ام و نمی‌توانم از جا بلند شوم. دیگر قدرت ندارم. مرد به او کمک کرد که سوار اسب شود. به محض اینکه مرد گدا روی زین نشست، پاهای خود را به پهلوهای اسب زد و به سرعت دور شد. مرد متوجه شد که گول بادیه‌نشین را خورده است. فریاد زد: صبر کن! می‌خواهم چیزی به تو بگویم. بادیه‌نشین که کنجکاو شده بود، کمی دورتر ایستاد. مرد گفت: تو اسب مرا دزدیدی. دیگر کاری از دست من برنمی‌آید، اما فقط کمی وجدان داشته باش و یک خواهش مرا برآورده کن. "برای هیچ‌کس تعریف نکن که چگونه مرا گول زدی..." بادیه‌نشین تمسخرکنان فریاد زد: چرا باید این کار را انجام دهم؟! مرد گفت: چون ممکن است، زمانی بیمار درمانده‌ای کنار جاده‌ای افتاده باشد. اگر همه این جریان را بشنوند، دیگر کسی به او کمک نخواهد کرد. بادیه‌نشین شرمنده شد. بازگشت و بدون اینکه حرفی بزند ، اسب اصیل را به صاحب واقعی آن پس داد. ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮    @estoory_mazhabi ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ 🌸 🍃🌼 🌸🍃🌼🌸🍃🌼 ✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا