eitaa logo
قرآن و عترت دانشگاه آیت الله العظمی بروجردی
73 دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
2.8هزار ویدیو
30 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
8.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 کشیش ارشد آمریکایی: ✅ رفتن به کربلا برای همه واجب است، اگر تا به حال کربلا نرفته اید، همین الآن برای رفتن به آنجا برنامه ریزی کنید. 📣 صحبتهای «کِنِث جی. فلاورز» کشیش ارشد کلیسای دترویت درباره تجربه اش از زیارت حرم حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام.. اللهم عجل لولیک الفرج🤲 https://eitaa.com/omid_klid_njat
تاریخ همان است؛ علمدار امان‌نامه نمی پذیرد ... @rustaei110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 ادای احترام خلبان عراقی به ساحت مقدس حضرت سیدالشهداء سلام الله علیه و زوار در
7.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 داستان سفر یک بلاگر امریکایی به کربلا و استوری هایش در ایام اربعین! @feragh_adyann
ابوریاض یکی از افسرای عراقی میگوید: توی جبهه جنوب مشغول نبرد با ایران بودیم که دژبانی من رو خواست و خبر کشته شدن پسرم رو بهم داد. خیلی ناراحت شدم. رفتم سردخانه، کارت و پلاکش رو تحویل گرفتم. اونا رو چک کردم، دیدم درسته. رفتم جسدش رو ببینم. کفن رو کنار زدم، با تعجب توأم با خوشحالی گفتم: اشتباه شده، اشتباه شده، این فرزند من نیست!! افسر ارشدی که مأمور تحویل جسد بود گفت: این چه حرفیه می زنی !؟ کارت و پلاک رو قبلا چک کردیم و صحت اونها بررسی شده. هر چی گفتم باور نکردند.کم کم نگران شدم با مقاومتم مشکلی برام پیش بیاد. من رو مجبور کردند که جسد را به بغداد انتقال بدم و دفنش کنم. به ناچار جسد رو برداشتم و به سمت بغداد حرکت کردم تا توی قبرستان شهرمان به خاک بسپارم. اما وقتی به رسیدم، تصمیم گرفتم زحمت ادامه ی راه رو به خودم ندهم و اون جوان رو توی کربلا دفن کنم. چهره ی آرام و زیبای آن جوان که نمی دانستم کدام خانواده انتظار او را می کشید، دلم را آتش زد. خونین و پر از زخم، اما آرام و با شکوه آرمیده بود. او را در کربلا دفن کردم، فاتحه ای برایش خواندم و رفتم. ... سال ها از آن قضیه گذشت. بعد از جنگ فهمیدم پسرم زنده است !! اسیر شده بود و بعد از مدتی با اسرا آزاد شد. به محض بازگشتش، ازش پرسیدم: چرا کارت و پلاکت رو به دیگری سپردی؟! پسرم گفت: من رو یه جوان بسیجی ایرانی اسیر کرد. با اصرار ازم خواست که کارت و پلاکم رو بهش بدم. حتی حاضر شد بهم پول هم بده. وقتی بهش دادم، اصرار کرد که راضی باشم. بهش گفتم در صورتی راضی ام که بگی برای چی میخوای. اون بسیجی گفت: من دو یا سه ساعت دیگه شهید میشم. قراره توی کربلا در جوار مولا و اربابم حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام دفن بشم، می خوام با این کار مطمئن بشم که تا روز قیامت توی حریم بزرگترین عشقم خواهم آرمید... شهید آرزو میکنه کنار اربابش حسین دفن بشه، اونوقت جاده ی آرزوهای ما ختم میشه به پول، ماشین، خونه، معشوقه زمینی، گناه و ... خدایا! ما رو ببخش که مثل شهدا بین آرزوهامون، جایی برای تو باز نکردیم... 📗 منبع: کتاب حکایت فرزندان فاطمه ۱ صفحه ۵۴