.
#حکایت
آیت الله شهید دستغیب در داستان ۷۶ از کتاب «داستانهای شگفت» نوشته است:
آقای «سید محمود عطاران» نقل کرد:
سالی در ایام عاشورا جزء دسته سینه زنان محله سردزک بودم، جوانی زیبا در اثنای زنجیر زدن، به زنها نگاه میکرد، من طاقت نیاورده، غیرت کردم و او را سیلی زدم و از صف خارج کردم.
چند دقیقه بعد دستم درد گرفت و متدرجا [کم کم] درد شدت کرد تا اینکه ناچار به دکتر مراجعه کردم.
دکتر گفت:
دلیل درد را نمیفهمم ولی روغنی است که دردش را ساکن میکند
روغن را به کار بردم نفعی نداشت و هر لحظه درد شدیدتر و ورم و آماس دستم بیشتر میشد.
به خانه آمدم و فریاد میکردم، شب خواب نرفتم، آخر شب لحظهای خوابم برد حضرت شاهچراغ علیهالسّلام را دیدم فرمود:
باید آن جوان را راضی کنی.
وقتی بیدار شدم، فهمیدم سبب درد چیست، رفتم جوان را پیدا کردم و عذرخواهی نمودم و بالاخره او را راضی کردم. در همان لحظه درد دستم آرام شد و ورمها تمام شد و معلوم شد که خطا کردهام و سوءظن بوده است و به عزادار حضرت سیدالشهداء علیهالسّلام توهین کرده بودم.
✍️ یادآوری:
از این داستان #سهنکته استفاده میشود:
✅ اولاً
سوءظن به دیگران گناه بسیار بزرگیست
✅ دوماً
سیدالشهدا علیهالسلام هوای عزادارانش را دارد
✅ سوماً
[بههر دلیلی] خداوند به راوی داستان (آقای «سید محمود عطاران») خیلی لطف داشته که نگذاشته مجازات این گناه به آخرت بیفتد و...
#پناه_بر_خدا
📡ا https://b2n.ir/r79234
از 👇
📚داستانهای شگفت
🤲 پروردگارا 🤲
بشریت را در مقابل #کرونا
و
شرارتهای حاکمان #آمریکا
محافظت بفرما
.