eitaa logo
اعتدال (عدالت‌پذیری)
131 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
765 ویدیو
42 فایل
ارتباط با مدیران کانال = hadi_moshfegh@
مشاهده در ایتا
دانلود
☝️☝️☝️پای‌مال شدن #۴۴سال_نیرنگ در تشییع پیکر آیت الله فاطمی نیا سلام و صلوات خدا و ملائک بر ملت و ایران 💪 یا با ملت‌ایران همراه شوند یا .
https://t.me/etedalhamrah/44939 . ماجرای واقعی خانواده‌ای که فرزندشان در تصادف دچار ضایعه نخاعی شد و در حرم امام رضا(ع) شفا پیدا کرد در برنامه «مثل ماه» شبکه سه سیما .
. ۱آیه_در۲روز سهم امروز و فردا ۶۷و۶۸سورۀهود 🌷 وَ أَخَذَ الَّذِينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دِيَارِهِمْ جَاثِمِينَ 🌷ترجمه 👇 و ستمگران را صیحه‌اى [آسمانى] فرا گرفت، پس داخل خانه‌های‌شان به روى درافتادند [و مردند]. 🌷 كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فِيهَا أَلَا إِنَّ ثَمُودَ كَفَرُوا رَبَّهُمْ أَلَا بُعْدًا لِثَمُودَ 🌷ترجمه 👇 آنچنان [قوم ثمود نابود شدند] كه گویى هرگز در آنجا ساكن نبوده‌اند، آگاه باشید كه همانا ثمود به پروردگارشان كفر ورزیدند. بدانید كه دور باد ثمود [از رحمت الهى] ✍️ در صورت تمایل، نکته‌ها و پیام‌ها آیه را اینجا ببینید👇 ا https://b2n.ir/w49332 🤲 پروردگارا 🤲 بشریت را در مقابل و شرارت‌های حاکمان محافظت بفرما .
. سه عجیب و یک‌ 🔻ا🔻 ✅ خبر اول: ، رکورد شیرخشک را شکست 🔻ببینید🔻 📡 دنیای اقتصاد ا https://b2n.ir/b25132 📡 پایگاه خبری دنیای برند ا https://b2n.ir/n19538 📡 آرمان ملی ا https://b2n.ir/f01130 📡 مستقل اونلی ا https://b2n.ir/r23985 ✅ خبر دوم: در شیر خشک شد 🔻ببینید🔻 📡 سی‌دِ وی نیوز ا https://b2n.ir/f80700 📡 گزارش دوم سی‌دِ وی نیوز ا https://b2n.ir/w53865 ✅ خبر سوم: در شیرخشک برای ، پیدا نمی‌شود 🔻ببینید🔻 📡 گاردین از ا https://b2n.ir/m62804 📡 فرانس۲۴ از ا https://b2n.ir/g84917 📡 تالاهاسی از ا https://b2n.ir/e22129 🔻🔻🔻 اما 🔻🔻🔻 نتیجه این☝️☝️ یعنی👇👇 داراییِ‌واقعیِ‌غرب، عبارت‌است‌از: و لشکر عظیمی از و با همین‌ها☝️☝️☝️☝️ را می‌دهند و افراد را 🔻و🔻 👈ملت‌ها را 👉 .
. ماجرای کودکی که ماه‌ها در کما بود و با عنایت امام رضا (علیه‌السلام) و با پرچم حرم ایشان شفا پیدا کرد و از کما بیرون آمد... 🔹روایت برنامه «مثل ماه» [شبکه سه سیما] https://t.me/etedalhamrah/44942 .
. ۱آیه_در۲روز سهم‌دیٖ و ام =۶۷و۶۸سورۀهود 🌷 وَ أَخَذَ الَّذِينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دِيَارِهِمْ جَاثِمِينَ ﴿۶۷﴾ 🌷 كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فِيهَا أَلَا إِنَّ ثَمُودَ كَفَرُوا رَبَّهُمْ أَلَا بُعْدًا لِثَمُودَ ﴿۶۸﴾ 🌷ترجمه 👇 و ستمگران را صیحه‌اى [آسمانى] فرا گرفت، پس داخل خانه‌های‌شان به روى درافتادند [و مردند].﴿۶۷﴾ آنچنان [قوم ثمود نابود شدند] كه گویى هرگز در آنجا ساكن نبوده‌اند، آگاه باشید كه همانا ثمود به پروردگارشان كفر ورزیدند. بدانید كه دور باد ثمود [از رحمت الهى]﴿۶۸﴾ ✍️ در صورت تمایل، نکته‌ها و پیام‌ها آیه را اینجا ببینید👇 ا https://b2n.ir/w49332 🤲 پروردگارا 🤲 بشریت را در مقابل و شرارت‌های حاکمان محافظت بفرما .
. ✅ حکایت : آیت‌الله شهید دستغیب در کتاب «داستان‌های شگفت» نوشته است: از «آقای سید محمد رضوی» شنیدم که فرمودند: زمانی دائی بزرگوارشان مرحوم آقای «میرزا ابراهیم محلاتی» به شدت بیمار شد، به طوری که اطبا از معالجه ایشان اظهار ناامیدی کردند، امر فرمودند، مرض‌شان را به عالم ربانی مرحوم «حاج شیخ محمد جواد بیدآبادی» که مورد علاقه و ارادت جناب میرزا بودند، خبر دهیم، ما هم به اصفهان تلگراف کردیم و مرحوم بیدآبادی را از مرض سخت میرزا با خبر کردیم، فوراً جواب دادند مبلغ دویست تومان صدقه دهید تا خداوند شفا عنایت فرماید. هرچند آن مبلغ در آن زمان زیاد بود، لکن هرطور بود فراهم آورده بین فقرا تقسیم کردیم و بلافاصله میرزا شفا یافت. مرتبه دیگر میرزای محلاتی به سختی مریض شدند و اطبا اظهار ناامیدی کردند، من ابتدا با تلگراف مرحوم بیدآبادی را با خبر کردم و با اینکه جواب تلگراف را قبول و درخواست کرده بودم، از ایشان جوابی نرسید تا بالاخره در همان مرض، میرزا مرحوم شدند آنگاه دانستم که سبب جواب ندادن مرحوم بیدآبادی این بود که اجل حتمی میرزا رسیده و با صدقه جلوگیری نمی‌شود. ✍ از داستان بالا، دو مطلب فهمیده می‌شود: اول: با صدقه ممکن است در شفای مریض تعجیل شود و حتی مرگ را به تأخیر اندازد دوم: اگر اجل حتمی کسی رسیده باشد و ادامه حیات شخص، مخالف حکمت حتمی خدا باشد، [[اگرچه دعا و صدقه پاداش دارد]] ولی مانع اجل‌حتمی نمی‌شود. ✅ حکایت : شهید دستغیب رحمه‌الله علیه در داستان سوم کتاب، نوشته است: چون در داستان یکم از مرض موت میرزا محلاتی ذکری شد دوست داشتم داستان موت ایشان را نیز نقل کنم. مرحوم حاج میرزا اسماعیل کازرونی می‌فرمود: میرزا محلاتی در ساعت احتضار، شروع کرد به خواندن آیات آخر سوره حشر و مکرر خواند تا مرتبه آخر در وسط آیه: [[هُوَاللَّهُ الَّذی لا اِلهَ اِلاّ هُوَالْمَلِکُ الْقُدّوُسُ السَّلامُ]] و همین‌جا روح شریفش به عالم اعلی ارتحال فرمود. و راستی که مرگ درحال تلاوت قرآن تمام سعادت است. 📡ا https://b2n.ir/r79234 از 👇 📚داستان‌های‌شگفت، شهیددستغیب داستان اول و سوم 🤲 پروردگارا 🤲 بشریت را در مقابل و شرارت‌های حاکمان محافظت بفرما .
. ۱آیه_در۲روز سهم‌امروزوفردا👈۶۹سورۀهود 🌷 وَ لَقَدْ جَائَتْ رُسُلُنَا إِبْرَاهِيمَ بِالْبُشْرَى قَالُوا سَلَامًا قَالَ سَلَامٌ فَمَا لَبِثَ أَنْ جَاءَ بِعِجْلٍ حَنِيذٍ 🌷ترجمه 👇 و همانا فرستادگان ما (كه فرشتگانى به صورت انسان بودند)، ابراهیم را مژده آورده، گفتند: سلام، (ابراهیم نیز) گفت: سلام. پس زمانى نگذشت كه گوساله‌ى بریانى را (براى پذیرایى) نزد آنان آورد. ✍️ در صورت تمایل، نکته‌ها و پیام‌های آیه را اینجا ببینید👇 ا https://b2n.ir/e72760 🤲 پروردگارا 🤲 بشریت را در مقابل و شرارت‌های حاکمان محافظت بفرما .
. آیت‌الله شهید دستغیب در کتاب «داستان‌های شگفت» نوشته است: از مرحوم «حاج غلامحسین» مشهور به «تنباکو فروش»، شنیدم که گفت از مرحوم آقای حاج شیخ «محمد جعفر محلاتی» شنیدم که فرمود: هنگام بیماریِ مرحوم آیت‌الله میرزا شیرازی، از مراجع تقلید شیعه و «صادرکننده حکم تحریم تنباکو» [[[که موجب ناکامی انگلیس خبیث برای تسلط سرنوشت ملت ایران شد]]]، عده‌ای از بزرگان علما، اطراف بسترشان بودند و [به ایشان] گفتند: عده‌ای از اخیار [نیکوکاران] در هریک از مشاهد مشرفه مخصوصاً در حرم حضرت سیدالشهداء علیه‌السلام و در اماکن متبرکه مخصوصاً در مسجد کوفه معتکف شده‌اند و شفای شما را از خداوند خواهان‌اند وصدقه‌های بسیاری برای سلامتی حضرت‌تان داده شده است و خداوند از برکات دعاها و صدقه‌ها، شما را شفا می‌بخشد و برای مسلمانان نگاه می‌دارد. مرحوم میرزا پس از شنیدن این کلمات، فرمود: یا مَنْ لا یَرُدُّ حِکْمَتَهُ الْوَسائِلُ = ای کسی که وسیله‌ها [دعاها و درخواست‌ها] از حکمت حتمی او جلوگیری نمی‌کند. مرحوم حاج شیخ «محمد جعفر محلاتی» افزوده است: گویا به آن جناب الهام شده بود که اجل حتمی ایشان رسیده و باید رفت و لذا اشاره فرمود که این وسیله‌ها از ((حکمت حتمی الهی)) جلوگیری نمی‌کند. 📡ا https://b2n.ir/r79234 از 👇 📚داستان‌های شگفت، شهبد دستغیب، داستان دوم 🤲 پروردگارا 🤲 بشریت را در مقابل و شرارت‌های حاکمان محافظت بفرما .
. ۱آیه_در۲روز سهم‌دیروزوامروز=۶۹سورۀهود 🌷 وَ لَقَدْ جَائَتْ رُسُلُنَا إِبْرَاهِيمَ بِالْبُشْرَى قَالُوا سَلَامًا قَالَ سَلَامٌ فَمَا لَبِثَ أَنْ جَاءَ بِعِجْلٍ حَنِيذٍ 🌷ترجمه 👇 و همانا فرستادگان ما (كه فرشتگانى به صورت انسان بودند)، ابراهیم را مژده آورده، گفتند: سلام، (ابراهیم نیز) گفت: سلام. پس زمانى نگذشت كه گوساله‌ى بریانى را (براى پذیرایى) نزد آنان آورد. ✍️ در صورت تمایل، نکته‌ها و پیام‌های آیه را اینجا ببینید👇 ا https://b2n.ir/e72760 🤲 پروردگارا 🤲 بشریت را در مقابل و شرارت‌های حاکمان محافظت بفرما .
. یک کارون چشم‌انتظاری سال‌روز مبارک‌باد با تعدادی از دختران همکلاس رفته بودیم کنار کارون و با سر و صدای بسیار بازی می‌کردیم که جوانی که هم سن و سال خودمان بود، آمد از جلو ما رد شد و گفت: خواهرای من، حیف نیست آرامش اینجا را به هم می‌ریزید! هر کدام از بچه‌ها تکه‌ای انداختند، جوان سر به زیر انداخت و من جلو رفتم و... جواب داد: حکایت انسان، مثل حکایت کوزه آب است، کوزه خالی را وقتی فرو می‌بری توی آب، صدای قل قل کوزه زیاد است اما وقتی پر می‌شود، دیگر صدا نمی‌کند و آرام و سنگین و با وقار و با طمأنینه می‌شود. این را گفت و رفت و... گیج حرفش شده بودم و... گذشت و گذشت و گذشت تا اینکه صدام با تحریک آمریکا به ایران ما طمع کرد و عراق [[که حالا هستند و به‌دستور آمریکا مسلمانان را می‌کُشند]] به ایران حمله کرد و... همراه مدافعان ، سی و سه روز ایستادگی کردیم، روز سی و سوم بود که تا دهانه پل نو عقب کشیدیم. باید از پل نو می‌گذشتیم اما ارتش بعث بر آنجا تسلط داشت و راه را با رگبار گلوله بسته بودند... ناگهان صدای موتور یک قایق، صورت همه‌ی ما را به طرف کارون چرخاند. به سوی صدا خیره شده بودیم که قایق رسید کنار آب و صدایی آشنا به گوشم نشست که می‌گفت: من نمی‌تونم بیام کنارتر، تَه قایق گیر می‌کنه، بزنید به آب و بیایید بالا، عراقی‌ها پشت سرتون هستن! یکی از برادرها گفت: اول خواهرها سوار شوند. من که سرگردان صدای آشنای راننده قایق شده بودم و به قایق و رودخانه نزدیک‌تر بودم، قبل از دیگران زدم به آب و رفتم کنار قایق، توی نور کمرنگ مهتاب دیدمش، خودش بود! قلبم شروع کرد به تندتر تپیدن. گفتم: سلام! جواب داد: علیکم آبجی، بیا بالا. دستمالی که به گردن داشت به دست گرفت و انداخت طرف من. سر دستمال را گرفتم و پریدم لب قایق و گفتم: خدا رسوندت... اون روز هم خدا رسونده بودت... درحالیکه داشت بلند صدا می‌زد: نفر بعدی، آهسته چرخید طرف من و گفت: کدوم روز آبجی؟! گفتم: منو یادت نمیاد؟!... چقدر دنبالت گشتم! انگار یادش رفت که نفر بعدی را صدا کرده و او رسیده کنار قایق. خیره نگاهم کرد و گفت: صدات که آشناس... نکنه... حرفش را بریدم و گفتم: ها... خودمم... اون روز عصر... لب همین کارون... کوزه پُر قل قل نمی‌کنه! و... صبر نکرد بقیه حرفم را بشنود، دست‌هایش را برد طرف آسمان و با ناله گفت: خدایا شکرت... حالام که پیداش کردم... و گریه افتاد. گفتم: چی شده؟! با گریه جواب داد: قربون کارهای خدا... این همه وقت دنبالت گشتم اون وقت حالا باید پیدات کنم!!! شیطنت کردم و شرم‌آلود پرسیدم: چکارم داشتی؟! هنوز جوابم را نداده بود که یکی بچه‌های مدافع شهر [[که آمده بود کنار قایق]] انگار با گمشده من آشنا بود، گفت: برو نادر، برو! فهمیدم اسمش نادر است. دلم گرفته بود از دست نادر. دیگر تحویلم نگرفت. پیاده که شدیم بغض کردم. نادر می‌خواست برگردد که ناگهان انگار چیزی را به یاد آورده بود، داد زد: آهای! همه در جا میخکوب شدیم و نگاهش کردیم. گفت: بیایید نزدیک‌تر! برگشتیم توی آب. رو کرد به من و گفت: اسمت چی بود؟ بعض‌آلود جواب دادم: سعیده! تند گفت: سعیده خانم، زن من می‌شی؟ من حرف نزدم. نمی‌دانم چه کسی روی زبانم حرف گذاشت. گفتم: آره ... چفیه‌ای که دستم بود را بستم به دسته گاز قایق نادر و گفتم: اینم پیمان من با تو تا برگردی. ما از خرمشهر عقب نشستیم. هیچ خبری از نادر نبود تا هجده ماه بعد که روز ، خرمشهر آزاد شد ولی هیچ‌کس از نادر خبر نداشت. خرمشهر در حال پاکسازی بود به محض ، با عجله خودم را به آنجا رساندم و رفتم به همان نقطه‌ای که نادر را برای آخرین بار دیده بودم. دلم می‌گفت از او خبری می‌آید اما... ۴۲ روز، کار من همین بود که هرگاه فرصت پیدا می‌کردم، می‌رفتم کنار کارون و چشم انتظار نادر بودم، تا اینکه در روز چهل و سوم، کنار ساحل قدم می‌زدم و لابه‌لای نخل‌های سوخته و ویرانه‌های آنجا غوطه می‌خوردم، ناگهان پایم به جسمی سخت برخورد. قلبم شروع کرد به تپیدن، با چنگ زدن توی خاک، اطراف آن جسم سخت را پاک کردم، نشانه‌هایی از قایق شکسته و سوخته نادر پیدا شد. تند دویدم طرف برادران جهاد سازندگی... بیل مکانیکی آوردند و همه پیکره قایق را از گل و لای و خاک بیرون کشیدند، تکه‌ای سوخته و پوسیده از همان روسری که به دسته گاز قایق نادر بسته بودم هنوز وجود داشت اما خودش... کارشناسان گفتند: به احتمال زیاد خمپاره‌ای به گوشه قایقش اصابت کرده و او به رودخانه افتاده و طعمه آب‌های خروشان شده است! من هنوز به یاد نادر و به عشق او نفس می‌کشم، و خوشحالم اگر نادر نیست خرمشهر هست! من هنوز وفادارم به همان عشق کنار کارون! اختر دهقانی / ایران ✍خلاصه شده از 👇 📡ا mshrgh.ir/591614 .
. ۱آیه_در۲روز سال‌روز مبارک‌باد سهم‌امروزوفردا=۷۰سورۀهود 🌷 فَلَمَّا رَئٰآ أَيْدِيَهُمْ لا تَصِلُ إِلَيْهِ نَكِرَهُمْ وَ أَوْجَسَ مِنْهُمْ خِيفَةً قَالُواْ لَا تَخَفْ إِنَّآ أُرْسِلْنَآ إِلَى‏ قَوْمِ لُوطٍ 🌷ترجمه 👇 پس (ابراهیم) دید دست آنان به سمت غذا دراز نمى‌شود (و از آن نمى‌خورند)، نسبت به آنان ناخشنود شد و ترسى از آنان در دل او افتاد (كه شاید غذا نمى‌خورند تا نمك گیر نشوند و بتوانند براحتى سوء قصد خود را انجام دهند)، امّا میهمانان گفتند: نترس، همانا ما براى (قلع و قمع) قوم لوط فرستاده شده‌ایم. ✍️ در صورت تمایل، نکته‌ها و پیام‌های آیه را اینجا ببینید👇 ا https://b2n.ir/d01606 🤲 پروردگارا 🤲 بشریت را در مقابل و شرارت‌های حاکمان محافظت بفرما .