🔴#رمان_عاشقانه_جذاب🤩😍
حامی قبل من به داخل قایق رفت و ته قایق نشست
اروم و با ترس و لرز پام رو می خواستم داخل قایق بذارم
حامی با یه لبخند شیطنت آمیز گفت:
_میترسی ؟
_ یه کم
_نترس, من مواظبت هستم, چیزی نمیشه
قایق تکون خورد یهو . . . 😱😱😱
🔻ادامه ماجرا درلینک زیر😍🤩👇
http://eitaa.com/joinchat/4183228450C622bb810b8