مامان با عصبانیت ازم توضیح می خواست, هر کلمه ای که می گفت سرشار از حرص و جوش بود
زبونم قفل کرده بود, سکوتم بدتر مامان رو عصبانی کرده بود و فقط شدت گریه ام هر لحظه اوج می گرفت. در اتاق باز شد, باچشمای اشکیم نگاهم رو دوختم به در, دلم می خواست یه نفر بیاد و من رو از اتاق ببره بیرون و از این فشار روانی نجاتم بده
http://eitaa.com/joinchat/4183228450C622bb810b8
#عــــــاشــــقانهاےپاکــــــــمـــــذهبے