AUD-20201208-WA0017.mp3
5.86M
💕 باران ببارد می روی....
💕 باران نبارد می روی .... 😢
🌸🍃 شـمـیـم بــاران
🌸🍃 @Shamim_Baran
لطفا در نظر سنجی مشارکت کنید ودر مورد برگزاری کلاس های هنری در کانال گزینه ی مورد علاقه ی خود را انتخاب کنید👇
EitaaBot.ir/poll/t9ksz?eitaafly
❤❤
❤
#قلب
🌷کلام برخواسته از قلب ...
نیرویی عظیم در قلب تو وجود دارد برای تجربه کردن ... این قدرت اصیل ، دفعه بعد که با فردی حرف می زنی ، تجسم کن که کلامت برخاسته از قلب است نه از ذهن ...
هنگام صحبت کردن حواست را روی کلامی که در قلبت داری ، معطوف کن ! ...
با این عمل موجی از شعف و شادمانی محض را در وجود خود حس می کنی و متوجه تاثیر قلبت بر فردی که با او حرف می زنی می شوی ...
قدرت قلب تو به افراد دیگر هم می رسد و چیزی نمی تواند مانع تابش این قدرت شود.
🌸🍃 شـمـیـم بــاران...
@Shamim_Baran
4_6019425849646776480.mp3
5.76M
الهی و مولای و خالفت بعض اوامرک...😭
بخشی از دعای کمیل
حاج منصور
#مناجات
🌸🍃 شـمـیـم بــاران
🌸🍃 @Shamim_Baran
#داستان_نوشته
💠 شرابی حلال در بهشتی کوچک
🔸 روزهای اول ازدواجشان بود.
یک روز همسرش به او گفت:
«پسرعمو! من در کشوری بزرگ شدهام که مردمش دوست دارند خانههایشان از سبزه و گیاه خالی نباشد و به درختکاری علاقه دارند.
🔹 من خودم مراقبت و آبیاری گیاهان و درختانی را که در منزل پدرم در قم بودند انجام میدادم و به این کار علاقه داشتم.
🔸 حالا دلم برای آن گلها و شکوفهها و گیاهان خوشبویی که نگه میداشتم تنگ شده😢. چه خوب میشد اگر تعدادی نهال و ظرفی که بتوانم آنها را در آن بکارم تهیه میشد».
🔹 شهید صدر قول داد این باغچه کوچک را فراهم کند و بعد در اولین فرصت، از منزل سیدمحمد صدر در بغداد تعدادی نهال کوچک و مقداری بذر آورد.
🔸 فاطمه نهالها و بذرها را در آن جعبهها کاشت و آنها را در اطراف حیاط خانه چید و اینگونه، خانۀ سیدمحمدباقر و همسرش بهرغم امکانات ناچیز و توان محدود، به باغی کوچک تبدیل شد.
🌳🌻🌳🌹🌳🌷
🔹 شهید صدر شیفتۀ این کار همسرش شده بود. بیشتر عصرها آنجا مینشست و در کنار آن گلها و گیاهان حال و هوایی تازه میکرد و از دیدنشان لذت میبرد. دوست داشت کتابها و یادداشتهایش را به آن حیاط کوچک سرسبز بیاورد و در آنجا به تفکر بپردازد و کارهای فکری و درسی همیشگیاش را انجام دهد.
🔸عصر یکی از همان روزها فاطمه با یک قوری چای به حیاط آمد و کنار سیدمحمدباقر که مثل هر روز در حیاط نشسته بود، نشست و دو استکان چای ریخت.
☕️♥️☕️
🔹 شهید صدر استکان چای را به دهانش نزدیک کرد و چشید. سپس غرق در لذت و عشق، نفس عمیقی کشید، در حالی که با لبخندی شوخطبعانه به فاطمه خیره شده بود....
☺️☺️☺️
🔸 گفت: «به به! نوشیدن این چای حرام است؛ 😉
چون با این وضعیت و در این باغچه دیگر شبیه شراب مستکننده است، نه چای».🤔
♥️انس و محبت میان شهید صدر و همسرش فاطمه زبانزد بود و شهید صدر ابایی از اظهار کردنش نداشت.
💕 همسرش را عاشقانه و با نامهای بهشت صدا میزد و به او حوریه من، نعیم من، جنت من، فردوس من و کلماتی زیبا از این دست میگفت. وقتی فاطمه همراه بچهها به قم رفته بود شهید صدر در نامهاش به آقا رضا صدر (برادر همسرش) نوشت: «به هر چیزی که آنجاست غبطه میخورم. چون همه چیز آنجا به فاطمه و بچهها از من نزدیکتر است»
😓😔😭👆
🌸🍃 شـمـیـم بــاران
🌸🍃 @Shamim_Baran