سحر جمعه کم بود..
عصر جمعه هم اضافه شد . . .
جمعه های این سالها دردِ عجیبی دارند . . .💔😭😭😭
🌸🍃 شـمـیـم بــاران
🌸🍃 @Shamim_Baran
انا لله و انا الیه راجعون
بریزید خونها را؛ زندگی ما دوام پیدا می کند. بکُشید ما را؛ ملت ما بیدارتر می شود، ما از مرگ نمی ترسیم؛
و شما هم از مرگ ما صرفه ندارید. دلیل عجز شماست که در سیاهی شب، متفکران ما را می کشید. برای اینکه منطق ندارید.
🌱امام خمینی (علیه الرحمه)
#شهیدمحسنفخریزاده
🌸🍃 شـمـیـم بــاران
🌸🍃 @Shamim_Baran
┄┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┄
💠 پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله:
🦋 «هر که دختری داشته باشد،
خداوند در پی یاری، کمک، برکت و آمرزش اوست».
📚مستدرک الوسائل ج15،صفحه115
#فرزندآوری
🌸🍃 شـمـیـم بــاران
🌸🍃 @Shamim_Baran
مهارتهای کلامی_7.mp3
12.95M
#مهارتهای_کلامی ۷
صمت و جوع و سحر و خلوت و ذکری به دوام ...
ناتمامانِ جهان را، کند این پنج، تمام 😊
تمام شدنِ مراتب انسانی و دَرنَوردیدن پلههای تکامل، مستلزم رعایت این پنج قانون است ...
▫️و سکوت، یکی از این قوانین رسانندهی این مسیر ....
#استاد_شجاعی 🎤
🌸🍃 شـمـیـم بــاران
🌸🍃 @Shamim_Baran
▫️▫️▫️
▫️▫️
▫️
#زندگی
آدمها را به میزان درکشان بسنج
نه به اندازه مدرکشان ...
چرا که فاصله ی زیادی
از مدرک تا درک وجود دارد ،
مدرکی که درک بالاتری به ارمغان نیاورد
کاغذ پاره ای بیشتر نیست ...
مهمترین نشانه ی درک بالاتر
" تواضع " بیشتر است ...
🌸🍃 شـمـیـم بــاران...
@Shamim_Baran
🍳 #آشپزی_شمیم_باران
🌻 #سوپ_جو_و_کلم_برگ 😋😋
مرغ رو تو آب میزاریم .یک عدد پیاز متوسط خورد میکنیم .حدود یه کاسه سوپ خوری کلم برگ رو خورد کنید وبزارید روی سوپ .
مقدار کلم سلیقه اییه ولی خوشمزه میشه .اصللللللا نگران مزه اش نشین😊
بهتون اطمینان میدم هیچ مزه وبوی بدی نمیده چون من خودم روی مزه ها حساسم دارم اینو میگم😉.
یه دونه گوجه ی بزرگ رنده کنید وبزارید روش . ادویه ونمک هم بزارید .
من وقت نداشتم از قبل جو رو بخیسونم .واسه همین هول هولی جو رو به صورت خشک تو آسیاب برقی گذاشتم وخورد کردم بعد شستم . حواستون باشه که زیاد آرد نشه. .ولی اگه از شب قبل جو خیسونده بشه که بهتره
بعد میزارین بپزه وقوام بگیره
موقع سرو روی سوپ چند برگ جعفری خورد کنید .کمی لیمو ترش تازه هم اضافه کنید .
مرغ رو هم از آب سوپ در بیارید وسرخ کنید وحین سرخ شدن دارچین و کمی نمک حتماا بزنید مزه اش فوق العاده میشه.
نوش جان
🌸🍃 شـمـیـم بــاران
🌸🍃 @Shamim_Baran
💢 یکی از معایب بزرگ تک فرزندی، وقتگیر بودن آن است.
❎ بر خلاف تصور برخی که گمان میکنند بچههای زیاد وقت بیشتری را از والدین میگیرند،
وجود چند فرزند موجب میشود والدین وقت کمتری را برای بازی با بچهها بگذارند .
✅ بهترین کسانی که وقت بچهها را پر میکنند، خود بچهها هستند.
در خانوادههای تکفرزند، تمام بار این حجم از بازی روی دوش پدر و مادر است.
در حالی که به طور طبیعی بسیاری از والدین حوصله و وقت کافی برای این اندازه بازی با کودک را ندارند.
#تک_فرزندی
#فرزند_آوری
#دوتا_بچه_کافی_نیست
🌸🍃 شـمـیـم بــاران
🌸🍃 @Shamim_Baran
♻️♻️♻️
♻️♻️
♻️
#داستان
👈 راه عذر بسته می شود
🌴امام صادق علیه السلام می فرماید:
زن زیبایی را روز قیامت در دادگاه عدل الهی حاضر می کنند که بخاطر جمال و زیبایی خود به گناه افتاده است؛
🌴می پرسند: چرا گناه کردی؟ در پاسخ می گوید: خدایا! چون مرا زیبا آفریدی به این جهت به گناه آلوده شدم. خداوند دستور می دهد مریم رامی آورند، و به آن زن گفته می شود که تو زیباتر بودی یا مریم؟ در حالی که او را زیبا آفریدیم، اما، او به خاطر جمال خود فریب نخورد.
🌴آن گاه مرد صاحب جمالی را در دادگاه حاضر می کنند که بخاطر زیبایی خود به گناه آلوده شده است می گوید: پروردگارا! مرا زیبا آفریدی و زنان به سوی من میل و رغبت پیدا کردند و مرا فریفتند و گرفتار گناه گشتم. در این وقت یوسف علیه السلام را می آورند و به او می گویند: تو زیباتر بودی یا یوسف؟ ما ره او جمال و زیبای دادیم ولی فریب زنان نخورد.
🌴سپس صاحب بلا را می آورند که به خاطر بلاها و گرفتاری هایش معصیت کرده است. او هم می گوید: خداوندا! بالها و مصیبت ها را بر من سخت کردی لذا به گناه افتادم. در این موقع ایوب علیه السلام را می آورند و به آن شخص می گویند: بلای تو سخت تر بود یا بلای ایوب؟ در صورتی که ما او را به بلای سخت مبتلا کردیم اما مرتکب گناه نشد.!
👌بدین گونه راه عذر و بهانه بر گناهکاران بسته می شود.
📚 بحار ج 47، ص 238
🌸🍃 شـمـیـم بــاران...
@Shamim_Baran
بسم الله الرحمن الرحیم
⭕️ مثل دی ماه سال قبل اشک نمی ریزم... خودم را نمی زنم...
بغض نمی کنم...
کمی شبیه سنگ شدهام!
شاید هم کوه بزرگی از یخ!
اصلا مغزم مجال عزاداری نمیدهد!
💢 چرتکه اش را درآورده و هر آنچه فراموش کرده بودم را محاسبه میکند.
بی انصاف دودوتایش هم دقیقا چهار می شود!
مثلاً تیتر افشاگرانه کیهان برای معرفی دانشمندان هسته ای به سازمان ملل...
سکوت مقامات!
و بعد از چند روز خوشحالی اسراییل از شناسایی دانشمندان مان.
☢️ صحبت های رییس کل امنیت ملی و تاکید بر برداشتن محافظین شخصیت ها!
تیتر مرموز روزنامه های اسراییل در ده روز گذشته!
تاکید و خوشحالی نتانیاهو که ایران انتقام نمی گیرد!
کاش پازلم خراب میشد.
مثلا یک تکه درست سرجایش نمی نشست!
💢 گوشه ی چرتکه ام حک می کنم:
یک چیزهایی را تو نمیتوانی حساب کنی! مثل خون مظلوم! آه مادر! و نفرین یک ملت!
اینها تمام محاسبات عالم را به هم میریزد.
می دانی....
اصلا از اسرائیل دلخور نیستم.
جنگ است دیگر...
او می زند و بعد یکی می خورد...
فقط میسوزم از زغالی که به اسم کباب روی آتش گذاشتند و بعد همان را پرت کردند توی صورتمان!
🔵 منتظر باش قلب سردم!!!
لطفاً تا آن روز از تپش باز نمان...
که انتقام اول باید از خودی ها شروع شود!!!
از همین کاخهای دم دستی مثل سعدآباد باید گذشت تا به باکینگهام و کاخ سفید رسید...
و ما به زودی می گذریم....
خشمم را زنده نگه می دارم....
م. رمضان خانی
#شهید_محسن_فخری_زاده
🌸🍃 شـمـیـم بــاران
🌸🍃 @Shamim_Baran
Reza Narimani - Khabar Che Sangine (1).mp3
19.59M
خبر چه سنگینه ..
خبر پر از درده ...💔😭
به یاد شهید دانشمند هسته ای
#محسن_فخری_زاده🌷🕊
🌸🍃 شـمـیـم بــاران
🌸🍃 @Shamim_Baran
عــــــــــــطر بــــــــــــــاران☔
#او_را....105 یکی دیگشون گفت -اره عالیه.منم یه پیشنهاد دارم.میتونیم روزهای جلسات ورودی های جدید رو
#او_را.... 106
اتفاقاتی که افتاده بود رو مرور کردیم و من غش غش و زهرا خیلی آروم و درحالیکه سعی داشت من رو هم آروم کنه،میخندیدیم.
خیلی برام جالب بود که جوری رفتار میکردن که انگار نه انگار با هم فرقی داریم.
اینقدر حواسم پرت خوشی های اون چندساعت بود که تا وقتی دوباره تو فشار عجیب داخل واگن قرار نگرفته بودم،نفهمیدم که باز برگشتم تو مترو!
- این چه کاری بود آخه؟!خب با تاکسی میرفتیم دیگه!
-وای این دوباره شروع کرد! ترنم نمیدونی وقتی لب هات روی همه چقدر خوشگل تر به نظر میای!
خندیدم و تو همون شلوغی با کیفم کوبیدم تو سر زهرا که باعث شد خانوم سن بالایی که کنارم بود و از تکون های من احتمالا داشت له میشد،اعتراض کنه!
نخودی خندیدم و به زهرا که داشت با لبخند به جای من معذرت خواهی میکرد نگاه کردم.
دوباره وسط جمعی قرار گرفته بودم که بوی لوازم آرایش و اسپری هاشون،فضا رو پر کرده بود.دوست نداشتم بازهم اعصابم خورد بشه اما اون جو راه دیگه ای جلوی پام نمیذاشت!
تو فکر و خیالات غرق بودم که زهرا مثل یه غریق نجات،به دادم رسید!
-بهت خوش گذشت؟
خودم رو جمع و جور کردم و لبخند زدم
-خب راستش آره!دوستای جالبی داری!
-آره خیلی بچه های خوبی هستن.تنها جمعی که خیلی دوستشون دارم،همین جمعه!
-چطور؟مگه دوست دیگه ای نداری؟
-خب چرا.اما بچه های هیئت منتظران با همه فرق دارن!
-چرا؟!
-خب میدونی...همه کسایی که تو این جمع هستن،یه هدف دارن و با هم عهد بستن که برای این هدف تا پای جون،جلو برن.برای همین روی خودشون کار کردن. اخلاقشون،برخوردشون،تفکرشون،کاراشون،با همه متفاوته!بخاطر همون هدف،همدیگه رو خیلی دوست دارن .به هم احترام میذارن. برای هم مهم هستن. خلاصه خیلی ماهن!اگر بازم دلت بخواد که باهام بیای،کم کم خودت میفهمی!
-جالبه!اتفاقا چندنفرشون شمارم رو گرفتن که بیشتر با هم در ارتباط باشیم.
چشم هاش از خوشحالی درخشید.
-واقعا؟!میگم که خیلی ماهن!
اینقدر با زهرا گرم صحبت شدیم که نفهمیدم کی رسیدیم خونه. وارد حیاط خوشگلشون که شدیم وایسادم تا ازش خداحافظی کنم .اصرارش رو برای موندن قبول نکردم و با بغل محکمی،بخاطر روز خوبی که گذرونده بودم،ازش تشکر کردم.
ماشین رو از پارکینگ خارج کردم و به طرف خونه به راه افتادم. طبق معمول،آهنگی که گذاشته بودم به مغزم اجازه ی فعالیت درست رو نمیداد. خاموشش کردم. تفاوت بین آدم ها،فکرم رو مشغول کرده بود. اینکه چقدر دغدغه هاشون با هم فرق
داره،فکرهاشون،رفتارهاشون،مدل زندگیشون و...
یاد دورهمی هایی افتادم که بعد از بی وفایی سعید و سارا،دیگه توشون شرکت نکرده بودم .توی اون جمع ها هم کم شوخی و بگو بخند نداشتیم اما یه چیزی تو دورهمی امروز بود که هیچ جای دیگه شاهدش نبودم !نمیدونم. شاید به قول زهرا، هدفشون بود که اینقدر دوست داشتنی ترشون میکرد!
به خیابون شلوغ و پر سروصدای رو به روم نگاه کردم و زیر لب زمزمه کردم "هدف...!"
"محدثه افشاری"
لطفا اسم نویسنده و لینک را در ارسال حفظ کنید
🌸🍃 شـمـیـم بــاران
🌸🍃 @Shamim_Baran
#او_را....107
"هدف"
به هدفی فکر کردم که چند وقتی بود داشتم برای رسیدن بهش تلاش میکردم.به آرامشی که کم کم داشت خودش رو بهم نشون میداد و به استعدادهایی که تازگی متوجه داشتنشون شده بودم!
به اینکه حداقل مثل قبلا الکی دور خودم نمیپیچم و با چشم بازتری زندگی میکنم.
به اینکه کم کم داره باورم میشه انسانم و قرار نیست هرطور که دلم میخواد زندگی کنم و انتظار موفقیت هم داشته باشم!
هرچند که گاهی یادم میرفت و تو عمل،خراب میکردم.
و هرچند که هنوزم اون چیزی که باید میشدم،نشده بودم!
اون شب دوباره دفترچه ای که از فهمیده های جدیدم پر کرده بودم رو ورق زدم و کتابی رو هم که در حال مطالعش بودم،به اتمام رسوندم.
صبح،راحت تر از روزهای قبل با صدای ساعتی که تازه خریده بودم،چشم هام رو باز کردم.
دوشی گرفتم و مشغول نظافت اتاقم شدم.
قرار بود مرجان برای ناهار بیاد پیشم.
روز قبل که شهناز خانوم برای نظافت اومده بود،ازش خواسته بودم پختن ماکارونی رو بهم یاد بده.
بعد از ریختن ماکارونی ها تو آب جوش رفتم تو اتاق تا یکم خودم رو مرتب کنم.
بعد از مدت ها آرایش ملایمی کردم و برگشتم آشپزخونه. و با ذوق فراوون غذا رو آبکش کردم!
بار اولی بود که دست به چنین کاری میزدم!
داشتم به کدبانویی و هنرمندی خودم میبالیدم که زنگ خونه به صدا دراومد.
با یه ژست خاص و کمی قیافه به استقبال مرجان رفتم!
-سلااااام عزیزممممم
اووووو!نگاش کن!چه عجب ما بعد مدت ها دوباره آرایش کردن ترنم خانوم رو دیدیم!! چه خوشششگل شدی!
-سلام خوش اومدیییی...
بعدشم من همیشه خوشگلم!😏
-آهان!بله!!
-نه تنها خوشگلم،بلکه کلی هم هنرمندم!
😎
چنان ناهاری برات پختم که انگشتاتم باهاش میخوری!
-بابا هنرمنددددد....!!
بعد صداش رو پایین آورد و یه جوری که مثلا من نشنوم دستاش رو گرفت رو به آسمون
-خدایا غلط کردم.اگه من زنده از این در برم بیرون قول میدم آدم شم!
با آرنج زدم تو شکمش
-دلتم بخواد دستپخت منو بخوری!از سرتم زیادیه!!
با کلی تعریف از غذا کشوندمش تو آشپزخونه و غذا رو کشیدم،اما خودمم مثل ماکارونی ها وا رفتم!!
با یه نگاه عاقل اندر سفیه بهم زل زد!
-این بود هنرت!!؟؟
حتما یه ساعت گذاشتی ماکارونی ها تو آب بجوشن!!
-وای مرجان!!مگه چنددقیقه باید میجوشیدن؟؟
-خسسسسته نباشی هنرمند!!برو،برو اونور بذار دوتا نیمرو بپزم،معدم داره خودشو میکشه!
مرجان دو تا تخم مرغ رو نیمرو کرد و به زور من رو کنار خودش نگه داشت تا طرز پختش رو بهم نشون بده!!
-عیب نداره.نمیخواد گریه کنی!به کسی نمیگم جای ماکارونی آش پخته بودی!
زدم تو سرش
-کو گریه کنم؟
بعدم با اعتماد به نفس کامل دستم رو زدم به کمرم و ادامه دادم
-بالاخره اتفاقه!پیش میاد!
مرجان با پوزخند سر تا پام رو نگاه کرد و ماهیتابه رو گذاشت روی میز.
بعد از خوردن غذا رفتیم تو حیاط و زیر درخت ها،نشستیم روی چمن.
-ولی جدی میگم .خیلی خوشگل شدی!دلم برای این قیافت تنگ شده بود!!
-منم جدی میگم ،من همیشه خوشگلم ولی در کل،مرسی!
-ترنم نمیخوای این لوس بازیهارو تموم کنی؟؟یعنی چی این کارات آخه!؟؟
-مرجان تو وقتی میخوای هیکلتو قشنگ کنی،تموم سختیهای ورزش و رژیم و همه رو تحمل میکنی .منم میخوام زندگیم رو قشنگ کنم،پس می ارزه سختیاش رو تحمل کنم!
دهنش رو کج کرد و ادام رو درآورد.
-مسخره بازی در نیار مرجان!خودتم میدونی. من دو راه بیشتر ندارم. یا زندگیم رو تموم کنم،یا زندگیم رو عوض کنم!
نگاهش رو به چمن ها دوخت و مشغول بازی با اونها شد.
-باشه،عوض کن .ولی نه با این لوس بازیا!!اصلا تو خیلی بد شدی!!نه بهم میگی کجا میری،نه میگی چیکار میکنی.
😔
به طرز مشکوکی تو چشمام زل زد:
-اصلا تو که عشق سیگار و مشروب بودی،چجوری ترک کردی؟؟
نکنه رفتی کمپ!؟نکنه این چرندیات رو اونجا بهت یاد دادن!؟
با تعجب نگاهش کردم و یهو زدم زیر خنده.
-دیوونه!!مگه من معتادم !؟
با حالت قهر روش رو برگردوند و اخماش رفت تو هم.رفتم جلوتر و بغلش کردم.
-آخه خل و چل!من چی دارم از تو قایم کنم!؟فقط میخواستم مطمئن شم راهی که میرم درسته یا نه،بعد دربارش حرف بزنم!
-اولا خیلی چیزا قایم کردی،بعدم خب حالا اگه مطمئن شدی،بگو ببینم چی به چیه.
دستم رو زدم به کمرم و طلبکارانه نگاهش کردم
-چیو قایم کردم ؟؟
اونم مثل من گارد گرفت و ابروهاش رو بیشتر به هم گره زد
-اون دوشب کجا بودی؟الان کجا میری که به من نمیگی؟
-اگر همه دردت اون دو شبه،باشه.خونه یه پسره بودم.
چشماش از تعجب گرد شد😳
-پسر!!؟؟کی؟؟
-آره.نمیدونم.نمیدونم کی بود و از کجا اومد و کجا رفت!اما اومد،یه چیزایی گفت و غیب شد...
سعی داشتم بغض گلوم رو پنهان کنم😔
-دیگه هم ندیدمش.😞
"محدثه افشاری"
لطفا اسم نویسنده و لینک را در ارسال حفظ کنید
🌸🍃 شـمـیـم بــاران
🌸🍃 @Shamim_Baran
🌙🌙🌙🌙🌙
شبا برو در خونه خدا و از بدیات بگو...
خدا بنده ی اقرار کننده به گناه رو دوست داره♡
تو بگو بد کردم
بگو نفهمیدم..
دیدی بعضی ازین بچه هارو؟
سرشونو میندازن پایین،
میگن ببخشید:)
مامانه بغلش میکنه میبوسدش
نازش میکنه
میگه الهی فداتشم ...♡
انگاری عزیزتر میشه!
یادت باشه؛
خٌـدابدون مـَنوتو همخداسـت ،
اما مـنوتو
بـدونِ خدا
هیچینیـستیم :)
🌸🍃 شـمـیـم بــاران
🌸🍃 @Shamim_Baran
سلام
صبحتون بخیر
ان شالله از این به بعد هر روز صبح زود یک آیه از قرآن کریم رو میزاریم با توضیحات و تمثیلات شیرین استاد رنجبر... امیدواریم که گوش بدید و لذتش رو ببرید🌹
۹۹/۹/ ۹