eitaa logo
ېامۿدؿ اڋرکڹے🌹
957 دنبال‌کننده
9.4هزار عکس
4.7هزار ویدیو
28 فایل
بسم رب النور .... کپی آزاد ارتباط با ما👇 @ashobedelambaraykarbala حداقل تا اینجا اومدی یه صلوات برا امام زمان بفرست 😉 لعنت اللـہ علے اسرائیل
مشاهده در ایتا
دانلود
25.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💚کلیپِ رَجز خوانیِ سربازِ دَهه نودیِ امامِ زمان(عَج الله ) @etyhhbi
اسلحه جنگ امروز چادر فاطمہ است بانوجـان! مبادا دلت از طعنہ ها بگیرد و اسلحه را زمین بگذاری :) @etyhhbi
امروز چادر بانوان‌‌ از عبای‌ من‌‌ باارزش‌تر است! بانوان‌ با حفظِ‌ حجاب‌ برتر خود مروج‌‌ دین‌ اسلام‌ هستند . ـ آیت‌ اللّٰه گلپایگانی ـ ـــــ ـــــ ـــــ ـــــ ـــــ ـــــ ـــــ | @etyhhbi
ازشیطان‌پرسیدند: گمراه‌ کردن‌ شیعیان‌ چه سودي دارد؟! گفت: امام‌ این ها كه بیاید روزگار من‌ سیاه‌ خواهد شد اینها که گناه‌ میکنند امامشان‌ دیرتر مےآید😔🌱 @etyhhbi
این اغتشاش‼️ یه چیزیو واس ما بچهای مذهبی ها بدجور ثابت کرد رسما به یقین رسیدیم چون به عینه دیدیم.... "✍محرم در طول تاریخ ادامه داره...." | @etyhhbi
جنگ‌امروز، اسلحه‌نمیخواهد. چادرمیخواهد . . . ! @etyhhbi
اینجا کوفه نیست ایــران است عهدی کہ بسته با ولایت ، هرگـز نمی‌شڪند .. اینجا ، " یکـی " نه ! " هزاران " حاج قاسم دارد آری ! سر ندارد قابلِ رهبر ، اگر ! فرمــان دهد @etyhhbi
با خامنه ای کسی نگردد گمراه او در شب فتنه می درخشد چون ماه در هر نفسم برای او می خوانم لا حول و لا قوة الا بالله "ای تمامِ وصیت حاج قاسم، دوستت داریم" @etyhhbi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه جایی نوشته بود : ما بسیجیا حقوق نجومی نداریم ولی غیرت نجومی داریم🇮🇷✌️🏻 ✋🏻 @etyhhbi
14.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اثر موسیقی بر اعصاب، فشارخون و حالات بدن استاد رائفی پور @etyhhbi
🌾 🌾قسمت عشق کتاب زینب، شش هفت ماهه بود ... علی رفته بود بیرون ... داشتم تند تند همه چیز رو تمیز می کردم که تا نیومدنش همه جا برق بزنه ... نشستم روی زمین، پشت میز کوچیک چوبیش ... چشمم که به کتاب هاش افتاد، یاد گذشته افتادم ... عشق کتاب و دفتر و گچ خوردن های پای تخته ... توی افکار خودم غرق شده بودم که یهو دیدم خم شده بالای سرم ... حسابی از دیدنش جا خوردم و ترسیدم ... چنان از جا پریدم که محکم سرم خورد توی صورتش ...حالش که بهتر شد با خنده گفت ... _عجب غرقی شده بودی... نیم ساعت بیشتر بالای سرت ایستاده بودم ... منم که دل شکسته ... همه داستان رو براش تعریف کردم... چهره اش رفت توی هم ... همین طور که زینب توی بغلش بود و داشت باهاش بازی می کرد ... یه نیم نگاهی بهم انداخت ... - چرا زودتر نگفتی؟ ... من فکر می کردم خودت درس رو ول کردی ... یهو حالتش جدی شد ... سکوت عمیقی کرد ... می خوای بازم درس بخونی؟ ... از خوشحالی گریه ام گرفته بود ... باورم نمی شد ... یه لحظه به خودم اومدم ... - اما من بچه دارم ... زینب رو چی کارش کنم؟ ...😢 - نگران زینب نباش ... بخوای کمکت می کنم ...😊 ایستاده توی در آشپزخونه، ماتم برد ... چیزهایی رو که می شنیدم باور نمی کردم ... گریه ام گرفته بود ... برگشتم توی آشپزخونه که علی اشکم رو نبینه ... علی همون طور با زینب بازی می کرد و صدای خنده های زینب، کل خونه رو برداشته بود ... خودش پیگر کارهای من شد ... بعد از 3 سال ... پرونده ها رو هم که پدرم سوزونده بود ... کلی دوندگی کرد تا سوابقم رو از ته بایگانی آموزش و پرورش منطقه در آورد ... و مدرسه بزرگسالان ثبت نامم کرد ...  🍃اما باد، خبرها رو به گوش پدرم رسوند ... هانیه داره برمی گرده مدرسه ... ادامه دارد... ✍نویسنده:
🌾 🌾قسمت من شوهرش هستم ساعت نه و ده شب🕘 ... وسط ساعت حکومت نظامی ... یهو سر و کله پدرم پیدا شد ... صورت سرخ با چشم های پف کرده ...از نگاهش خون می بارید ... اومد تو ... تا چشمش بهم افتاد چنان نگاهی😡 بهم کرد که گفتم همین امشب، سرم رو می بره و میزاره کف دست علی ...بدون اینکه جواب سلام علی رو بده، رو کرد بهش ...  - تو چه حقی داشتی بهش اجازه دادی بره مدرسه؟ ... به چه حقی اسم هانیه رو مدرسه نوشتی؟ ... 😡🗣 از نعره های پدرم، زینب به شدت ترسید ...😥😭 زد زیر گریه و محکم لباسم رو چنگ زد ... بلندترین صدایی که تا اون موقع شنیده بود، صدای افتادن ظرف، توی آشپزخونه از دست من بود ... علی همیشه بهم سفارش می کرد باهاش آروم و شمرده حرف بزنم ... نازدونه علی بدجور ترسیده بود ...😔 علی عین همیشه آروم بود ... با همون آرامش، به من و زینب نگاه کرد ...😊 _هانیه خانم، لطف می کنی با زینب بری توی اتاق؟ ... قلبم توی دهنم می زد ... 😰💗 زینب رو برداشتم و رفتم توی اتاق ولی در رو نبستم ... از لای در مراقب بودم مبادا پدرم به علی حمله کنه ... آماده بودم هر لحظه با زینب از خونه بدوم بیرون و کمک بخوام ... تمام بدنم یخ کرده بود و می لرزید ...  علی همون طور آروم و سر به زیر، رو کرد به پدرم ... _دختر شما متاهله یا مجرد؟ ... و پدرم همون طور خیز برمی داشت و عربده می کشید ...😡 - این سوال مسخره چیه؟ ... به جای این مزخرفات جواب من رو بده ... - می دونید قانونا و شرعا ... اجازه زن فقط دست شوهرشه؟... همین که این جمله از دهنش در اومد ... رنگ سرخ پدرم سیاه شد ...  - و من با همین اجازه شرعی و قانونی ... مصلحت زندگی مشترک مون رو سنجیدم و بهش اجازه دادم درس بخونه ... کسب علم هم یکی از فریضه های اسلامه ... از شدت عصبانیت، رگ پیشونی پدرم می پرید ... چشم هاش داشت از حدقه بیرون می زد ... _لابد بعدش هم می خوای بفرستیش دانشگاه؟ ... 👈ادامه دارد ... ✍نویسنده:
اعمال آخر شب👇🏻 1. وضو بگیرید 2 • قرآن رو ختم کنیم با خوندن : ⇣ { ٣ بار سوره توحید‌ } 3• پیامبران رو شفیع خودمون کنیم با ذکر : ⇣ { ۱ بار : أَللّهُمَّ صَلِ‌ عـلیٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَـجِّلْ فَرَجَهُمْ اَللهُمَ صَلِ عَـلےٰجَمیعِ الاَنبیاء وَالمُرسَلیݩ } 4 • مومنین رو از خودمون راضی کنیم : ⇣ { ۱بار : اَللّهُمَ اغْفِرلِلمؤمنین وَالمؤمِنات } 5 • یک حج و یک عمره به جا بیاریم : ⇣ { ۱ بار : سُبحانَ اللهِ وَالحَمدُالله وَلااِلهَ اِله الله وَاللهُ اَکبر } 6 • ثواب اقامه هزار ركعت نماز رو ببریم : ⇣ { ٣ بار: «یَفْعَلُ اللهُ ما یَشاءُ بِقُدْرَتِهِ، وَ یَحْكُمُ ما یُریدُ بِعِزَّتِهِ» } در آخر هم یه دعای کوچولو برا من بکنین🙂 با ما همراه باشید 👇🏻 eitaa.com/etyhhbi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⧼🌿🌸⧽ درجلسھ‌ی‌اول‌خاستگاری‌ باهمون‌شرم‌وحیاۍهمیشگـےپرسید: حوصلھ‌بزرگ‌ڪردن‌فرزندشھیددارۍ؟! میتونـےهمسرشھیدبشـے🙂🖐🏽!' -شھیدمسلم‌خیزاب ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
✨﷽✨ ✳ خدایا دیر آمدم اما... ✍ دستش را روی شانه‌ام گذاشت و گفت: «قاسم! تو مرا دوست داری؟» در حالی که با خود فکر می‌کردم چرا این سؤال را می‌پرسد، گفتم: «آقا بر منکرش لعنت.» به دیوار تکیه داد و گفت: «من اگر چیزی بگویم قول می‌دهی عمل کنی؟» با سرعت گفتم: «آقا شما جان بخواهید.» گفت: « از امشب بلند شو و بخوان.» نفسم در سینه حبس شد. پس از بهتی طولانی گفتم: «آقا شما می‌دانید که من اصلا نماز نمی‌خوانم! چه رسد به اینکه بخواهم نماز شب بخوانم... تا دیروقت در قهوه‌خانه هستم و صبح اصلا بیدار نمی‌شوم...» گفت: «هر ساعتی که نیت کنی، من بیدارت می‌کنم.» .. برخلاف هرروز که تا بعد از طلوع آفتاب می‌خوابیدم، در نیمه‌ی شب بیدار شدم. از جایم بلند شدم، دمپایی را پا کردم و به‌سوی حوض آب در وسط حیاط رفتم. خدایا این چه انقلابی بود که در من به‌پا شده بود؟ من که بودم؟ که بود؟ چشمانم را رو به آسمان گرفتم و از سویدای دلم جوشش چشمه‌ای را احساس کردم که با حقیقت لایزالی و آسمانیِ تکلم می‌کرد و می‌گفت: «خداوندا قاسم دیر آمده ولی مردانه چاکر درگاهت خواهد بود.» 📚 از کتاب | داستانی بر اساس زندگی اموزنده🎐 .: eitaa.com/etyhhbi
من از تو چیزی نمیخوام آقا! من به تو تا ابد بدهکارم...✋🏻 •♥️• .: eitaa.com/etyhhbi
بہ دلم لکـ زده.. با خنده تــو جـان بدهم! طرح لبخند تو، پایان پریشانے هاست... .: eitaa.com/etyhhbi
<✨❤️> -خواهران عزيز، مانند زينب زندگي كنيد، حجاب شما از خون سرخ من مهمتر است، شمشيري است و به چشم منافقان مي‌خورد. ┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄ .: eitaa.com/etyhhbi
💐💥نکته کاربردی امروز نهج‌البلاغه 💐💥 💐💥💐💥💐💥💐💥💐💥💐💥💐💥💐💥 حکمت ۳۸: درود خدا بر او که به‌ فرزندش امام حسن عليه السّلام فرمود: پسرم چهار چيز به خاطر بسپار (هشدارها)، كه تا به آنها عمل مى كنى زيان نبينى: 1- پسرم از دوستى با احمق بپرهيز، چرا كه مى خواهد به تو نفعى رساند امّا دچار زيانت مى كند. 2- از دوستى با بخيل بپرهيز، زيرا آنچه را كه سخت به آن نياز دارى از تو دريغ مى دارد. 3- و از دوستى با بدكار بپرهيز، كه با اندك بهايى تو را مى فروشد. 4- و از دوستى با دروغگو بپرهيز، كه او به سراب ماند: دور را به تو نزديك، و نزديك را دور مى نماياند. 💐💥💐💥💐💥💐💥💐💥💐💥💐💥💐💥 eitaa.com/etyhhbi
🔴تفاوت جست‌جوی خودکشی در گوگل فارسی و انگلیسی 🔹در گوگل فارسی روش‌های خودکشی و در گوگل انگلیسی تماس با امداد نمایش داده می‌شود eitaa.com/etyhhbi
وقتی یه رفیق قدیمی‌ بعد از مدتها بهتون زنگ میزنه که حالتون رو بپرسه، جمله‌ای که بعد از کلمه "راستی" می‌گه، جمله‌ايه که واقعا بخاطرش زنگ زده..😂😂 eitaa.com/etyhhbi
🔹آلبرت انشتین از دانشگاه اخراج شد ولی فیزیک را با فرضیه هایش دگرگون کرد! 🔸ونگوک در سراسر زندگی اش حتی یک تابلو هم نفروخت اما امروز آثارش میلیون ها دلار ارزش دارد! 🔹گابریل گارسیا مارکز برای نوشتن رمان صد سال تنهایی سه سال در را بر روی خودش بست. در این سه سال همسرش برای آنکه از گرسنگی نمیرند حتی پلوپز خانه را هم فروخت اما در نهایت اثری بی مانند خلق شد و برای نویسنده اش جایزه ی نوبل ادبیات را به ارمغان آورد! +این آدمها هیچ نبوغ خاصی نداشته اند، نبوغ آنها در شناخت خود و فریاد کردن خویشتن خویش بوده است. نبوغ آنها در دنبال کردن راه منحصر به فرد خودشان بوده است.نبوغ آنها در تواناییشان در جور دیگری فکر کردن و نپذیرفتن "قوانین بعنوان یک اصل غیر قابل تغییر" بوده است. نبوغ آنها در شهامت رو برو شدن با مشکلات است. eitaa.com/etyhhbi
رفیق واقعی اونیه که مطمئنی ویسشو نمیتونی جلو خونواده باز کنی😐😂😂 eitaa.com/etyhhbi