دیگه برا آمریکا از لــباس سبزا مایه نمیزاریم دهه هفتادیامون براشون کافیه😎✌️🇮🇷
به نظرم آمریکااسم و سن اینا رو نباید میگفت🤭🤫چون تُف سر بالا بود😂🌪
#دشمنجمهوریاسلامیغلطکرد ☄
#ایرانمن🇮🇷
#ابرقدرتپوشالی🌬
--------------------🎲--------
⸀ʜᵃᴹᶦˢʰᵉʙᵃʰᵃʳ|ھمیشھ بھاࢪ³¹³˼
اینجــا ایراטּ است🇮🇷
با #مردمینجیب ڪه با وجود تمام مشکلات و اعتراضات هیچگاه حاضر به برهم زدن #امنیت روانی و جانی مردمشان نیستند× و نجیبانه اعتراض خود را مطرح میکنند✔️ و صفشان از #اغتشاگران و #ضدانقلاب جداست↪️-
و نمیگذارند دشمنان ما شاد شوند و این اعتراض ها را به نفع خودشان هدایت کنند....
🛫| #ایرانِمن🇮🇷
🚀| #مردمِنجیبِسرزمینم🏕
-------------------🦋-------
⸀ʜᵃᴹᶦˢʰᵉʙᵃʰᵃʳ|ھمیشھ بھاࢪ³¹³˼
بسمالله
'برایآزادی'
《 #قسمتِاول 》
سرشو به اطراف میچرخونه، با دقت نگاه میکنه تا کسی نبینتش،
از خالی بودن فضا که مطمعن میشه دست میبره زیر مانتوش
و اسپریِ قرمز رنگی که خریده بود رو در میاره،
محکم تکونش میده و با ذوق درشو باز میکنه
و شروع میکنه به نوشتن:
#برای_زن_زندگی_آزادی
نگاهی به دست رنجش میندازه
با خشحالی دستشو بالا میبره تا دستِ دوستش کف دستش بشینه
_دمتگرم
سرش میچرخه سمتِ پسرای پشت سرش
لبخندی بهشون میزنه
و تابی به موهای لُختِ لَختی که رهاشون کرده توی باد میده
دستشو میبره بالا تا دستِ پسرِ لبخند به لبِ
پشت سرش هم بشه مُهر تایید کارش
خودشه!
انقلاب دستِ ماست!
پسرا که همشون پشتِ مان!
چند تا بچه بسیجیه ریشو کجای دنیا رو تشکیل میدن مگه؟
خیلی خشحالم بابتِ اینکه راهم از اونا جداست!
_خیابونای بعدی هم مونده بریم اونارم کامل کنیم
و بقیه رو دنبال خودش به خیابونای دیگه میکشونه..
《و اینگونه دیوار های خیابانها میشود
دفترِ مشقِ وطن فروشی، و یا شاید تن فروشی!
نه نه! شاید او نمیداند اصلا 'زن' یعنی چه
شاید اصلا نمیداند 'زندگی' یعنی چه
شاید اصلا نمیداند 'آزادی' یعنی چه..
شاید نمیداند زن بر مبنای آزادی برای زندگی خلق شد!
از همانجا که زهرا نامی محسن خود را فدای آزادگی کرد!
آری! زن، زندگیاش را داد تا تو آزاده باشی!
زهرا محسنش را داد، بازویش را داد،
پهلویش را داد،
برای اینکه نشوی بردهی دستِ قمفذ های بی وجود!》
دست به دست همدیگه کوچه هارو طی میکنن
حتی فکر به اینکه یک روز بدونِ سرکوفت و تذکر
و گیرهای الکی باهم به خیابونا بیان
لبخند تک تکشونو عمیق تر میکرد!
فکر به بوسههای بدونِ وحشت
فکر به آغوش های بدونِ محدودیت
فکر به تحصیلِ بدونِ قانون..
یا شاید هم فکر به سالنهای غذا خوریِ مختلط..
ذکر لب تکتکشونه،
'میسازیم از نو ایرانو!'
<ادامہدارد..>
#ایرانِمن🇮🇷
🇮🇷❥ھمیشھ بھاࢪ³¹³❥🇵🇸
بسمالله 'برایآزادی' 《 #قسمتِاول 》 سرشو به اطراف میچرخونه، با دقت نگاه میکنه تا کسی نبینتش، از
بسمالله
'برایآزادی'
《 #قسمتِدوم 》
تاریخ مینویسد..
برای این دردها، برای این زخمها
در تاریخ می آید کشوری مستقل،
ایستاده بر پاهای خویش
درد دید، درد کشید، درد چشید
اما ایستاد..
ایرانِ من، بمان!
پر قدرت تر از همیشه، با سلابتتر از همیشه
ایرانِ من، زخمهایت را دیدم،
نمک هایی که بر روی زخمهایت پاشیدند
و با آنبازی کردند
ایرانِ من، برخیز، بمان، میدانم،
تو از گذشته ها ایستاده بودی!
کاش میتوانستم به آغوش بگیرمت
کنار خودم بنشانمت و بگویم:
بگو! صحبت کن با من، از زخمهایت بگو
از زخمهای وطنی بگو، از زخم های خارجی بگو
بگو که تو تنها کسی هستی
که به سخنگفتن از دردهایت حق میدهم.
گاهی میگویم اصلا اگر تو انسان بودی
شاید شبیه 'زهرایعلی' بودی
همان قدر خونین، همان قدر زخمی
شاید همانقدر کبود:)
آری!
درست است!.. تو فرزند زهرایی ایرانِ من!
چشم از خطهای تو دفتر میگیره
و سرشو بالا میاره تا عکس العمل بچه های کلاسو ببینه
عدهای از بچه ها سرشون پایین بود
عدهای اشک از گونههاشون پاک میکردن و با لبخند زل زده بودن بهش
و اما یک عده با پوزخند بهش زل زده بودن
سعی کرد اهمیت نده، سر چرخوند سمت معلم
تا عکس العمل معلم رو ببینه که صدای یکیاز بچه ها بلند شد
_به افتخارِ غیرتِ ایرانیت
و شروع کرد به دست زدن
به سمتِ صدا میچرخه،
صدای دستا کمکم بالامیره و
تقریبا کلِ کلاس
الان دارن برای دخترِ انشاء خوانِ امروز دست میزنن
یا بهتر بگم، شاید برای بهترین انشاءِ اون روز دست میزدن!
از پای تخته زل میزنه به بچه ها،
_ممنون دخترم
سرش به سمت معلم میچرخه
با لبخندی پر از حرف زل میزنه به معلم،
معلم لب میزنه: عالی بودی، عالی!
بغض گلوش رو میگیره، و اصلا نمیدونه چرا!
بعد تشکر از معلم به سمت نیمکتش میره
قبل نشستن صدای یکیاز بچه ها نظرشو جلب میکنه
_دمت گرم، خدا قوت بهت!
لبخندی میزنه و سر پایین میندازه
اشکی که از گوشهی چشمش جاری میشه رو آروم پاک میکنه.
<ادامهدارد..>
#ایرانِمن🇮🇷
🇮🇷❥ھمیشھ بھاࢪ³¹³❥🇵🇸
بسمالله 'برایآزادی' 《 #قسمتِاول 》 سرشو به اطراف میچرخونه، با دقت نگاه میکنه تا کسی نبینتش، از
بسمالله
'برایآزادی'
《 #قسمتِدوم 》
تاریخ مینویسد..
برای این دردها، برای این زخمها
در تاریخ می آید کشوری مستقل،
ایستاده بر پاهای خویش
درد دید، درد کشید، درد چشید
اما ایستاد..
ایرانِ من، بمان!
پر قدرت تر از همیشه، با سلابتتر از همیشه
ایرانِ من، زخمهایت را دیدم،
نمک هایی که بر روی زخمهایت پاشیدند
و با آنبازی کردند
ایرانِ من، برخیز، بمان، میدانم،
تو از گذشته ها ایستاده بودی!
کاش میتوانستم به آغوش بگیرمت
کنار خودم بنشانمت و بگویم:
بگو! صحبت کن با من، از زخمهایت بگو
از زخمهای وطنی بگو، از زخم های خارجی بگو
بگو که تو تنها کسی هستی
که به سخنگفتن از دردهایت حق میدهم.
گاهی میگویم اصلا اگر تو انسان بودی
شاید شبیه 'زهرایعلی' بودی
همان قدر خونین، همان قدر زخمی
شاید همانقدر کبود:)
آری!
درست است!.. تو فرزند زهرایی ایرانِ من!
چشم از خطهای تو دفتر میگیره
و سرشو بالا میاره تا عکس العمل بچه های کلاسو ببینه
عدهای از بچه ها سرشون پایین بود
عدهای اشک از گونههاشون پاک میکردن و با لبخند زل زده بودن بهش
و اما یک عده با پوزخند بهش زل زده بودن
سعی کرد اهمیت نده، سر چرخوند سمت معلم
تا عکس العمل معلم رو ببینه که صدای یکیاز بچه ها بلند شد
_به افتخارِ غیرتِ ایرانیت
و شروع کرد به دست زدن
به سمتِ صدا میچرخه،
صدای دستا کمکم بالامیره و
تقریبا کلِ کلاس
الان دارن برای دخترِ انشاء خوانِ امروز دست میزنن
یا بهتر بگم، شاید برای بهترین انشاءِ اون روز دست میزدن!
از پای تخته زل میزنه به بچه ها،
_ممنون دخترم
سرش به سمت معلم میچرخه
با لبخندی پر از حرف زل میزنه به معلم،
معلم لب میزنه: عالی بودی، عالی!
بغض گلوش رو میگیره، و اصلا نمیدونه چرا!
بعد تشکر از معلم به سمت نیمکتش میره
قبل نشستن صدای یکیاز بچه ها نظرشو جلب میکنه
_دمت گرم، خدا قوت بهت!
لبخندی میزنه و سر پایین میندازه
اشکی که از گوشهی چشمش جاری میشه رو آروم پاک میکنه.
<ادامهدارد..>
#ایرانِمن🇮🇷