eitaa logo
🇮🇷❥ھ‍‌م‍‌ی‍‌ش‍‌ھ ب‍‌ھ‍‌اࢪ³¹³❥🇵🇸
446 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.4هزار ویدیو
104 فایل
‌࿐❅᪥•﷽•᪥❅࿐ لینک ناشناسمون⬇️ https://abzarek.ir/service-p/msg/1070119 یکےازخادمین: @Mahjour_313 _ کُپی؟ +اشکالی نداره ࣫͝ با یھ صلوات بࢪا ظهوࢪ⚘ +فور وارد ثواب داره😉 پیجـ🌻ـــمون تو اینستا: http://www.instagram.com/amajj.313 ━━⊰•✿❤✿•⊱━━
مشاهده در ایتا
دانلود
💗پروانه ای دردام عنکبوت💗 کارمن تمام شده بود که لیلا امدوگفت ام عمر میگه بیا,نهاررااماده کن.... میدانستم که درخانه ی اینها نهار معمولا یک نمونه غذاست اما امروز نمیدانم ازبخت بد ما یا واقعا وضعشان خوب شده بود که ام عمر روبه لیلا سفازش چندین غذا را داد وخودش رفت کنار شوهرخبیثش وبچه هایی که اززمانی امدیم چشممان به چشمشان نیافتاده بوداما صدایشان رامیشنیدیم,فقط یک بار بکیر را دیدم که زیرچشمی مرا میپایید . بساط نهار برپاشد ,چون ما کنیز زرخریدشان بودیم,ابوعمرامر کرد که به زیرزمین برویم ,ام عمر انگار بعداز ان کتک مفصلی که به من زده بود ,عقده از دست دادن پسرش التیام یافته بود وبه من هیچ نمیگفت وحتی نگاهی هم نمیانداخت ,انگار که سالهاست با من قهر بود. شکرخدا اینجوری برای من هم بهتر بود.وقتی میخواستیم برویم پایین,از انهمه غذای رنگ ووارنگی که اماده کرده بودیم, ابو عمر دوتکه نان خشک مثل کسی که جلوی سگش میاندازد جلویمان انداخت وگفت:بردارید ,این نهارامروزتان,اما اگر کنیزان حرف گوش کن ومودبی بودید جیره ی روزانه تان را چرب تر وبیشتر میکنم خیلی پست بود ومیخواست بااین کارش مارا حقیر وحقیرت کند...میدانستم نقشه ی شومی درسرش است که میخواهد انقدربر ماسخت بگیرد تا ما ذله شویم تاوقتی خواسته اش رامطرح کرد دست رد به سینه اش نزنیم. بدون توجه به تکه نان از کنارش گذشتم ولیلا هم همین کار راکرد. ناگهان با صدای فریاد خشمگین ابوعمر خشکمان زد:عفریته های پدر....س...گ ... به من کم محلی میکنید؟حرف مرا زمین میزنید؟ به سمت من ولیلا یورش برد وناگهان... 👩🏻‍🏫 🖊👩🏻‍🏫 👩🏻‍🏫🖊👩🏻‍🏫 🖊👩🏻‍🏫🖊👩🏻‍🏫 👩🏻‍🏫🖊👩🏻‍🏫🖊👩🏻‍🏫