حالِ من چون مهندسِ عمران
که زِ اوضاعِ کار حیران است
بعدِ عمری دوندگی پی بُرد
“خانه از پای بست ویران است”
حالِ من چون مهندسِ برقى ست
که از او بخت، سخت برگشته
فازِ او را نمی شود فهمید
بس که در قرض غوطه ور گشته
حالِ من چون مهندسِ شيمى ست
که به گازِ CO2 مسموم است
درد ها را اگر چه پنهان کرد
غُصّه اش مثلِ روز معلوم است
یا شبیهِ مهندسِ معدن
نور بر چهره اش نتابیده
در پیِ اکتشافِ سنگ است و
کشورش روی نفت خوابیده
یا هزاران مهندسِ دیگر
که از این رشته سخت بیزار است
گر چه عمری دوید در پیِ کار
در نهایت همیشه بیکار است
یا شبیهِ مهندسی که فقط
درس می خوانْد و چشم او چپ شد
بر خلاف تصوّرش ، آخر
جزوِ رانندگان اسنپ شد
حالِ من را مهندسی فهمید
که زِ دنیا ملال خاطِر شد
مدرکش را گذاشت در كوزه
از همه دل بُرید ... شاعر شد
#مهدى_خداپرست