❣هر رفتاری با طرف #مقابلتون در دوران آشنایی داشته باشید، وی به همان رفتار شما #عادت می کند.
💕اگر #کوتاه بیایید باید تا #آخر کوتاه بیایید.
💕اگر #نادیده بگیرید باید تا #آخر عمر نادیده بگیرید.
💕#محبت، نادیده گرفتن، بخشش و امثالهم حد و #اندازه ای دارد.
♨️بیشتر از #حد آن شد میشود #توقع
✅متعادل رفتار کنید.
@ezdevajirani
❣هر رفتاری با طرف #مقابلتون در دوران آشنایی داشته باشید، وی به همان رفتار شما #عادت می کند.
💕اگر #کوتاه بیایید باید تا #آخر کوتاه بیایید.
💕اگر #نادیده بگیرید باید تا #آخر عمر نادیده بگیرید.
💕#محبت، نادیده گرفتن، بخشش و امثالهم حد و #اندازه ای دارد.
♨️بیشتر از #حد آن شد میشود #توقع
✅متعادل رفتار کنید.
@ezdevajirani
داستان #کوتاه
✍ابراهیم خواص گوید: شبی در بیابان گم شدم. صدای درندگان تمام بدنم را میلرزاند.
به 🕋خدا توکل کردم و آرامش بر من حاکم شد. مدتی به رفتن ادامه دادم، صدای خروسی شنیدم و یقین کردم به آبادی رسیدهام و دیگر طعمۀ درندگان بیابان نخواهم شد.
به نزدیک صدای 🐓خروس رسیدم؛ خرابهای دیدم، ناگهان سه راهزن مرا گرفتند و هرچه داشتم غارت کردند.😭
ناراحت و عبوس به گوشۀ دیگر خرابه رفتم و با 🕋خدای خود گفتم، من که توکل کردم، چرا با من چنین کردی؟!
خوابیدم و در عالم رؤیا خبرم دادند، توکل کردی ولی باید تا آخر میرفتی.
وقتی صدای خروس را شنیدی ترس تو از بین رفت و یقین کردی از خطر رها شدی و توکل تو کم شد. و ما نظر حمایت از تو برداشتیم وفرشتگان محافظت را امر کردیم تو را به حال امیدت که خروس بود رها کنند، پس گرفتار راهزنان شدی.
سحر برخیز و به خرابه برگرد.
طلوع آفتاب به خرابه رفتم و دیدم سه گرگ، راهزنان را طعمۀ خود کردهاند و هرچه از من به تاراج برده بودند آنجا بود.
توکلت علی الله
خدایا پناهم باش، من فقط به تو توکل میکنم.
@ezdevajirani
داستان #کوتاه
دخترکی دو🍎 سیب در دست داشت
مادرش گفت : یکی از سیب هاتو به من میدی ؟
دخترک یک گاز بر این🍏 سیب زد
و گازی به آن سیب !😐
لبخند روی لبان مادر خشکید !😔
سیمایش داد می زد که چقدر از دخترکش نا امید شده😑
اما دخترک یکی از🍎 سیب های گاز زده را به طرف مادر گرفت و گفت :
بیا مامان!😃
این یکی شیرین تره!!!!!!😍
مادر خشکش زد ...😱
چه اندیشه ای با ذهن خود کرده بود ...!🤔
پند #داستان
هر قدر هم که با تجربه باشید ، #قضاوت خود را به تاخیر بیاندازید 🙄
و بگذارید طرف ، فرصتی برای توضیح داشته باشد .... 🙏🤔😔
مبلّغ و معرّف ما باشید👇
کانال دورهمی متاهلین🌹👇
https://eitaa.com/joinchat/1522860112Cef35393f89
داستان #کوتاه
روزی دزدی در مجلسی پر ازدحام با زیرکی کیسهی💰 سکهی مردی غافل را می دزدد هنگامی که به💒 خانه رسید کیسه را باز کرد دید در بالای سکه ها کاغذیست که بر آن نوشته است: 🕋خدایا به برکت این دعا سکه های مرا حفاظت بفرما
اندکی اندیشه کرد سپس کیسه را به 👤صاحبش باز گرداند دوستانش او را سرزنش کردند که چرا این همه پول را از دست داد. دزدکیسه در پاسخ گفت:
صاحب کیسه باور داشت که دعا دارایی او را نگهبان است. او بر این دعا به 🕋خدا اعتقاد نموده است من دزد دارایی او بودم نه دزد دین او اگر کیسه او را پس نمیدادم، باورش بر دعا و🕋 خدا سست می شد.ان گاه من دزد باورهای او هم بودم. واین دور از انصاف است...!
,*و این روزها عده ای هم دزد خزانه مردمند*
*و هم دزد باورهای شان ... !!!*
مبلّغ و معرّف ما باشید👇
کانال دورهمی متاهلین🌹👇
https://eitaa.com/joinchat/1522860112Cef35393f89
داستان #کوتاه
یک نفر یهودی، 💍انگشتر گرانقیمت خود را گم کرد، اتفاقاً یک نفر 👤مسلمان تهیدست آن را پیدا کرد، پس از آنکه برای مسلمان ثابت شد که انگشتر مال آن یهودی است، نزد او رفته و 💍انگشتر را به او داد. یهودی با شگفتی پرسید: آیا قیمت انگشتر را می دانستی؟ 🤔مسلمان: آری.
یهودی: آن گونه که پیداست، تو فقیر هم هستی. مسلمان: آری. یهودی: فکر نکردی که این 💍انگشتر را بفروشی و زندگی خود را تأمین نمایی، به ویژه اینکه یهودی بودن من بهانه خوبی بود که این انگشتر را تصاحب کنی! مسلمان: چرا همین فکر را کردم!🤔 یهودی: پس چرا 💍انگشتر را به من دادی، من که نمی دانستم تو پیدا کرده ای؟
مسلمان: ما به روز معاد معتقدیم، با خود گفتم اگر امروز این 💍انگشتر را به 👤صاحبش ندهم، فردای قیامت هنگام حساب و 📝کتاب، ممکن است وقتی که پیامبر ما حضرت محمد صلی اللّه علیه و آله همراه پیامبر شما حضرت موسی علیه السلام با هم نشسته باشند، تو شکایت مرا به پیامبر خود موسی علیه السلام کنی، و حضرت موسی علیه السلام این شکایت را به پیامبر ما حضرت محمد صلی اللّه علیه و آله کرده و بگوید این شخص که از امت تو است، چنین کاری کرده است، آنگاه پیامبر ما جواب پیامبر شما را نداشته باشد. من امروز برای اینکه آبروی پیامبرمان در روز قیامت را خریده باشم، 💍انگشتر را آوردم و تحویل دادم!😔😔😔😔😔
رسانه باشید و در ثواب نشر مطالب شریک شوید
#دورهمی_متاهلین🌹👇
https://eitaa.com/joinchat/1522860112Cef35393f89
داستان #کوتاه
یک نفر یهودی، 💍انگشتر گرانقیمت خود را گم کرد، اتفاقاً یک نفر 👤مسلمان تهیدست آن را پیدا کرد، پس از آنکه برای مسلمان ثابت شد که انگشتر مال آن یهودی است، نزد او رفته و 💍انگشتر را به او داد. یهودی با شگفتی پرسید: آیا قیمت انگشتر را می دانستی؟ 🤔مسلمان: آری.
یهودی: آن گونه که پیداست، تو فقیر هم هستی. مسلمان: آری. یهودی: فکر نکردی که این 💍انگشتر را بفروشی و زندگی خود را تأمین نمایی، به ویژه اینکه یهودی بودن من بهانه خوبی بود که این انگشتر را تصاحب کنی! مسلمان: چرا همین فکر را کردم!🤔 یهودی: پس چرا 💍انگشتر را به من دادی، من که نمی دانستم تو پیدا کرده ای؟
مسلمان: ما به روز معاد معتقدیم، با خود گفتم اگر امروز این 💍انگشتر را به 👤صاحبش ندهم، فردای قیامت هنگام حساب و 📝کتاب، ممکن است وقتی که پیامبر ما حضرت محمد صلی اللّه علیه و آله همراه پیامبر شما حضرت موسی علیه السلام با هم نشسته باشند، تو شکایت مرا به پیامبر خود موسی علیه السلام کنی، و حضرت موسی علیه السلام این شکایت را به پیامبر ما حضرت محمد صلی اللّه علیه و آله کرده و بگوید این شخص که از امت تو است، چنین کاری کرده است، آنگاه پیامبر ما جواب پیامبر شما را نداشته باشد. من امروز برای اینکه آبروی پیامبرمان در روز قیامت را خریده باشم، 💍انگشتر را آوردم و تحویل دادم!😔😔😔😔😔
رسانه باشید و در ثواب نشر مطالب شریک شوید
#دورهمی_متاهلین🌹👇
https://eitaa.com/joinchat/1522860112Cef35393f89
داستان #کوتاه
سعدی می گوید؛ در روزگار جواني، من در مدرسه ي نظاميه 📋 درس مي خواندم، شب و روز مشغول مطالعه و تحقيق بودم. يکي از دوستانم به من #حسادت مي کرد، اين قضيه را براي 👨🏫استادم تعريف کردم، او تا سخن مرا شنيد با عصبانيت گفت : عجب! تو حسد را از دوست خود نمي پسندي، آن وقت #غيبت کردن را روا مي داني؟! اگر او با حسادت به سوي آتش دوزخ مي رود تو با غيبت در همان راه حرکت مي کني !
رسانه باشید و در ثواب نشر مطالب شریک شوید
#دورهمی_متاهلین🌹👇
https://eitaa.com/joinchat/1522860112Cef35393f89
داستان #کوتاه
زن کشاورزی بیمار شد. کشاورز به سراغ مرد مقدسی رفت و از او خواست برای سلامتی زنش دعا کند. راهب دست به دعا برداشت و از 🕋خدا خواست همه ی بیماران را شفا بخشد. ناگهان کشاورز دعای او را قطع کرد و گفت:« صبر کنید. از شما خواستم برای زنم دعا کنید؛ اما شما برای همه ی مریض ها دعا می کنید.» راهب گفت:« برای زنت دعا می کنم.» کشاورز گفت:« اما برای همه دعا کردید. با این دعا، ممکن است حال همسایه ام که #مریض است، خوب شود و من اصلا از او خوشم نمی آید.» راهب گفت:« تو چیزی از درمان نمی دانی. وقتی برای همه دعا می کنم، دعاهای خودم را با دعاهای هزاران نفر دیگری که همین الان برای بیماران خود دعا می کنند، متحد می کنم. وقتی این دعاها با هم متحد شوند، چنان نیرویی می یابند که تا درگاه🕋 خدا می رسند و سود آن نصیب همگان می شود. دعاهای جدا جدا و منفرد، نیروی چندانی ندارند و به جایی نمی رسند.»
رسانه باشید و در ثواب نشر مطالب شریک شوید
#دورهمی_متاهلین🌹👇
https://eitaa.com/joinchat/1522860112Cef35393f89
داستان #کوتاه
شیخ رجبعلی خیاط در گرفتن 💴اجرت برای کار خیاطی،بسیار با انصاف بود. به اندازه ای که سوزن میزد و به اندازه کاری که میکرد مزد میگرفت. به هیچ وجه حاضر نبود بیش از کار خود از #مشتری چیزی دریافت کند از این رو اگر کسی میگفت که جناب شیخ اجازه بدهید أجرت بیشتری بدهم، قبول نمی کرد.
یکی از روحانیون نقل می کند که: عبا و قبا و لباده ای را بردم و به جناب #شیخ دادم بدوزد، گفتم: چقدر بدهم؟ گفت: دو روز کار می برد، چهل تومان. روزی که رفتم 👕لباسها را بگیرم گفت: اجرتش بیست تومان می شود. گفتم: فرموده بودید چهل تومان؟ گفت: فکر میکردم دو روز کار می برد ولی یک روز کار برد!
منبع:کیمیای محبت ص۱۲۴
رسانه باشید و در ثواب نشر مطالب شریک شوید
#دورهمی_متاهلین🌹👇
https://eitaa.com/joinchat/1522860112Cef35393f89
داستان #کوتاه
یکی از علاقمندان و نزدیکان مرحوم آیت الله کوهستانی الله نقل می کند: یکی از اهالی محل از دنیارفت، ما به اتفاق عده ای از اهل محل جهت تجهیز میت در ⚰قبرستان بودیم. یکی از مؤمنین مشغول کندن قبر بود در این اثنا مرحوم آقاجان آیت الله کوهستانی برای اقامه 🕌نماز و تفقد از صاحبان عزا در مراسم شرکت کردند. 👤شخصی به آقاجان گفت: چه کار کنیم مرگ خیلی سخت است. 🕋خدا چگونه میخواهد با ما معامله کند. معظم له در جوابش فرمود: «اگر عمل داشته باشی چیزی نیست مثل این است که پیراهن کثیف را از تنت بیرون کنی و پیراهن تمیز بپوشی»
منبع:بر قله پارسایی ص۷۳۰
داستان #کوتاه
شیخ رجبعلی خیاط در گرفتن 💴اجرت برای کار خیاطی،بسیار با انصاف بود. به اندازه ای که سوزن میزد و به اندازه کاری که میکرد مزد میگرفت. به هیچ وجه حاضر نبود بیش از کار خود از #مشتری چیزی دریافت کند از این رو اگر کسی میگفت که جناب شیخ اجازه بدهید أجرت بیشتری بدهم، قبول نمی کرد.
یکی از روحانیون نقل می کند که: عبا و قبا و لباده ای را بردم و به جناب #شیخ دادم بدوزد، گفتم: چقدر بدهم؟ گفت: دو روز کار می برد، چهل تومان. روزی که رفتم 👕لباسها را بگیرم گفت: اجرتش بیست تومان می شود. گفتم: فرموده بودید چهل تومان؟ گفت: فکر میکردم دو روز کار می برد ولی یک روز کار برد!
منبع:کیمیای محبت ص۱۲۴
رسانه باشید و در ثواب نشر مطالب شریک شوید
#دورهمی_متاهلین🌹👇
https://eitaa.com/joinchat/1522860112Cef35393f89
داستان #کوتاه
زن کشاورزی بیمار شد. کشاورز به سراغ مرد مقدسی رفت و از او خواست برای سلامتی زنش دعا کند. راهب دست به دعا برداشت و از 🕋خدا خواست همه ی بیماران را شفا بخشد. ناگهان کشاورز دعای او را قطع کرد و گفت:« صبر کنید. از شما خواستم برای زنم دعا کنید؛ اما شما برای همه ی مریض ها دعا می کنید.» راهب گفت:« برای زنت دعا می کنم.» کشاورز گفت:« اما برای همه دعا کردید. با این دعا، ممکن است حال همسایه ام که #مریض است، خوب شود و من اصلا از او خوشم نمی آید.» راهب گفت:« تو چیزی از درمان نمی دانی. وقتی برای همه دعا می کنم، دعاهای خودم را با دعاهای هزاران نفر دیگری که همین الان برای بیماران خود دعا می کنند، متحد می کنم. وقتی این دعاها با هم متحد شوند، چنان نیرویی می یابند که تا درگاه🕋 خدا می رسند و سود آن نصیب همگان می شود. دعاهای جدا جدا و منفرد، نیروی چندانی ندارند و به جایی نمی رسند.»
رسانه باشید و در ثواب نشر مطالب شریک شوید
#دورهمی_متاهلین🌹👇
https://eitaa.com/joinchat/1522860112Cef35393f89