قرار بود برای هنرجوها عکسی بفرستم از جایی که دارم تمرینهایشان را نقد میکنم. راستش زمانی که دخترم مدرسه بود و من با آرامش پشت میز مینشستم و کارم را انجام میدادم، سوژه جالبی برای عکاسی نبود و سختی کارم را نشان نمیداد. این عکس را اما امروز گرفتهام. زمانی که بعد از تمامشدن کلاس آنلاین لپتاپ را از زیر دستش کشیدم و رفتم توی اتاق. گفتم: «هر کار میخوای بکن فقط پیش من نیا» حرفم را گوش کرد. فقط یک بار قانون را زیر پا گذاشت. آن هم لحظهای که پرسید: «اشکالی نداره شنها رو با آردا قاتی کنم؟» و من گفتم: «نه»
هدایت شده از مجله مجازی واو
📚 پشت پرده کتاب معجزه
✍️ مریم اردویی
کتاب «معجزه» علاوه بر ایرادات جدی مبنایی، مروج تفکرات شکرآلود دیگری نیز هست. در خلال کتاب از مخاطب خواسته میشود سنگی جادویی با ویژگیهای خاص بیابد و هر شب قبل از خواب آن را لمس کرده و شکرگزاری کند! شیوهای شرکآلود که به تدریج سبب حذف احکام عبادی اسلام شده و ارتباط با کائنات را جایگزین ارتباط و انس با خداوند میکند، افرادی معنویتگرا اما شریعتگریز!
🔄شما میتوانید متن کامل معرفی کتاب معجره را در
🔗https://vaavmag.ir/2022/12/پشت-پرده-کتاب-معجزه-راندا-برن/
بخوانید.
از لحاظ روحی احتیاج دارم یه هفته برم تو یه روستای شمال کشور زندگی کنم. چند جلد رمان و لپتاپ هم ببرم که فقط بخونم و بنویسم. یه نفرم باهام بیاد برام غذا درست کنه و ظرفامو بشوره. تشک مواج هم برای جلوگیری از زخم بستر لازمم میشه.
خدایا منو به آرزوم برسون. خواهش خواهش🤲🤲
امروز عصر سفارش نوشتن یه روایت درباره تشییع حاجقاسم رو قبول کردم. از اون لحظه بغض داره گلومو خفه میکنه. چرا این داغ هیچوقت کهنه نمیشه؟ چرا هیچوقت به نبودنش عادت نمیکنم؟
😭😭😭
کارایی که من می خواستم فردا انجام بدم:
۱-نهاییکردن کارنامه هنرجوها
۲-نوشتن یادداشتی که سفارش گرفتم
۳-مطالعههای عقبافتاده
کارایی که فردا مجبورم انجام بدم:
*پیش دبستان* 🌈🌈🌈😷😕
با سلام
خدمت شما اولیا گرامی
بدلیل آلودگی هوا مدارس آموزش را بصورت برخط اجرا خواهند کرد.
دخترانمان طبق گروهبندی روزهای شنبه(سه گروه) وارد گروه خودشوند.
ساعت کلاس ها:
زنگ اول ۹ تا ۹:۳۰
زنگ دوم ۹:۴۵ تا ۱۰:۱۵
زنگ سوم ۱۰:۳۰ تا ۱۱
*برنامه هر گروه به شرح زیر است:*
گروه اول: ورزش/ کتابخانه/ زبان
گروه دوم: زبان/ ورزش/ کتابخانه
گروه سوم: کتابخانه/ زبان/ ورزش
*برنامهی شنبه ۱۰ دی ماه ۱۴۰۱*
مامان! من وقتی میرم زیر نور موهام طلایی روشنه وقتی میام کنار موهام میشه طلایی تاریک🤦🏼♀️
رفته است با مهدی، جمعهای بیاید باز
با امید آن دیدار، انتقام میگیریم.
محمدرضا وحیدزاده
بخشی از کتاب هزاران جان گرامی (مجموعه روایتهایی ازشهادت تا تشییع سردار)