eitaa logo
چادرم یادگار مادرم زهرا ♡‌•°
9.3هزار دنبال‌کننده
24هزار عکس
9.6هزار ویدیو
428 فایل
°• ❀﷽ ﴿مولاعلے(علیه السلام): هماناعفیف وپاڪدامݧ فرشتہ اےازفرشتہ هاست♥‌°﴾ . همھ چیزصلواتیست |میهمان مادَرماݧ حضرت زهرا(سلام‌الله‌علیها)هسٺیم . خادم : 📩|| @Farmandehh313 تبادلاٺ: 📋| @khademha شعبات: 🛒🛍 @Organic_saraye_bamboo@aramehaye_Jan
مشاهده در ایتا
دانلود
حاج رسول: 🌴 💠به حبیب گفتم: وضع خط خوب نیست، گردان را ببر جلو آهسته گفت: بچه‌ها به خاطر خوردن کنسرو فاسد همه مسموم شدند...!😔 ️امکان برگرداندن آن ها به عقب نبود. ▪️بچه‌ها با همان حال خراب شش روز در حال دفاع بودند...😱 حبیب گفت: اگه می‌تونی یکی از بچه‌های مجروح را ببر،🤕 گفتم: صبر کن با بقیه بفرستشون عقب. حبیب اصرار کرد. سابقه نداشت تا آن روز حبیب با من بحث کند. گفتم: باشه... 💠️دیدم با احترام زیاد، نوجوانی را صدا زد. ترکشی به سینه‌اش اصابت کرده بود و جای زخم را با دست فشار می‌داد. سوار شد، تا حرکت کردم صدای اذان از رادیو ماشین بلند شد. تصمیم گرفتم کمی با این نوجوان حرف بزنم. 🔸گفتم: برادر اسمت چیه؟ 🔹جواب نداد. نگاهش کردم، دیدم رنگ به رو نداره و چیزهایی می‌گوید.❗ فکر کردم لابد اولین بار جبهه آمده و زخمی شده، کپ کرده.✅ برا همین دیگه سوال نکردم‌. 👈مدتی بعد مودب و شمرده خودش را کامل معرفی کرد. 🔹گفتم: چرا دفعه اول چیزی نگفتی؟ 🔸گفت: 👌 ️نگاهش کردم.😳 ▪️از زخمش می‌زد بیرون... گفتم: ما که رو به قبله نیستیم.➡ تازه پسرجون بدنت پاک نیست.❌ لباست هم که نجسه...😒 💠گفت: حالا همین نماز را می‌خونیم تا بعد ببینیم چی میشه و ساکت شد.⏩ 🔹گفتم: نماز عصر را هم خوندی؟ 🔸گفت: بله 🔹گفتم: خب صبر می‌کردی را ببندند. بعد لباست را عوض می‌کردی، اون وقت نماز می‌خوندی. 👈گفت: معلوم نیست چقدر دیگه تو این دنیا باشم. فعلا همین نماز را خوندم. رد و قبولش با خدا.👌 گفتم: بابا جون تو چیزیت نیست. یک جراحت مختصره، زود بر می‌گردی پیش دوستات... 🔺با خودم فکر کردم یک الف بچه احکام نماز را هم شاید درست بلد نیست، والا با و تو ماشین که معلوم نیست کدوم طرفه نمی‌خونه. ️در اورژانس پیادش کردم. 🔹گفتم: باز همدیگر را ببینیم بچه محل! 🔸گفت: تا خدا چی بخواد. با برانکارد آمدند ببرنش. 🔹گفتم: خودش می‌تونه بیاد زیاد زخمش جدی نیست فقط سریع بهش برسید. ️بیست دقیقه‌ای آن جا بودم. ️بعد خواستم بروم رفتم پست اورژانس 🔹پرسیدم: حال مجروح نوجوان چطوره؟ گفتند: 🌷 با را روی هم گذاشت و رفت... 😭 💥تمام وجودم لرزید. بعدها نواری از شنیدم که پاییز ۶۰ در تجلیل از رزمندگان فرموده: 📢 خوب گوش کن چه می‌گویم. ◀ من می‌خواهم به تو یک بدهم که در این معامله سرت کلاه برود! 🔶️من حاضرم یک جا و و و و را و در عوض آن را که تو در و خوانده‌ای 🌿 ️ 🔺آیا تو حاضر به چنین معامله‌ای هستی؟ 🌷🌷🌷🌷 خاطرات سردار شهید ♡ㄟ(ツ)ㄏʝσɨŋ •♡| @fadaei_hazrat_zahra |♡•