📕#داستانک
شخصی داخل مجلس شد.
فقیر بود و سر و وضع و لباسِ درست و حسابی نداشت.
جای خالی پیدا کرد و نشست.
کسی که پیش او بود، لباسش را کشید و خودش را جمع و جور کرد.
پیامبر اکرم ص گفت ترسیدی چیزی از ثروتت کم بشود؟
مرد گفت نه.
پیامبر اکرم ص گفت ترسیدی چیزی از فقر او به تو بچسبد؟
مرد گفت نه.
پیامبر اکرم ص گفت پس چرا این کار را کردی؟
مرد گفت اشتباه کردم، حاضرم نصف ثروتم را برای جبران اشتباهم به او بدهم.
مرد فقیر گفت نه، نمی گیرم، می ترسم بگیرم و روزی مثل او بشوم.
💕💕💕
🚨#داستانک
اتّفاق عجیب در نماز رهبر انقلاب
💠 آقای راشد یزدی نقل میکند موقعی که در ایرانشهر در محضر آیت الله خامنه ای در تبعید بودم، روزی عدهای از علما از قم برای ملاقات ایشان آمده بودند، وقت نماز همه برای اقامه نماز جماعت به امامت معظم له آماده شدند. همینطور که نماز جماعت بر پا بود، ناگهان بزغالهای وارد اتاق شد و شروع کرد به این طرف و آن طرف پریدن و در آخر، سجاده یکی از نمازگزاران را برداشت و با خود برد. چند نفر از نمازگزاران به کلی آرامش شان به هم خورد و خندیدند که یکی از آنها من بودم و از خنده ما دیگران نیز به غیر از حضرت آیت الله خامنهای خندیدند. ولی آقا نمازشان را بدون هیچگونه حرکت اضافی به پایان رساندند. بعد از نماز از آقا پرسیدم که شما چطور توانستید نمازتان را ادامه دهید؟ آقا فرمودند: در مورد چی(صحبت میکنید)؟ عرض کردم: به خاطر بزغالهای که وارد اتاق شده بود. آقا فرمودند: ذرّهای از این جریان را متوجه نشدم.
💕💕💕
#داستانک
🔰 حضرت شعیب میگفت :
گناه نکنید که خدا بر شما بلا نازل میکند..
یکی آمد و گفت من خیلی هم گناه
کردم ولی خدا اصلا بلایی بر من نازل نکرده!
خداوند به حضرت
شعیب وحی میکند که به او
بگو اتفاقا تو سر تا پا در زنجیر هستی..
آن فرد از حضرت
شعیب درخواست نشانه میکند.
خداوند میگوید به او بگو
که عباداتش را فقط به عنوان تکلیف
انجام میدهد و هیچ لذتی از آنها نمیبرد..
امام صادق علیه السلام فرمودند:
خداوند كمترين كاري كه درباره
گناهکار انجـام مـیدهد اين است كـه
او را از لـذّت مـناجـات محـروم ميسـازد.
💕💛💕
#داستانک
✔️قضاوت های امام علی ع
در زمان خلافت اميرالمومنين عليه السلام به آن حضرت گزارش رسيد كه چهار نفر در حال مستى يكديگر را با كارد مجروح نموده اند. امام عليه السلام دستور داد آنان را توقيف نموده تا پس از هشيارى به وضعشان رسيدگى كند، دو نفر از آنان در بازداشتگاه جان سپردند. اولياى مقتولين نزد اميرالمومنين عليه السلام آمده و خواستار قصاص از زندگان شدند، آن حضرت عليه السلام به آنان فرمود: شما از كجا مى دانيد كه اين دو نفر زنده ايشان را كشته اند و شايد خودشان يكديگر را مجروح نموده و مرده اند؟
گفتند: نمى دانيم، پس شما خودتان با استفاده از دانش خدادادى تان بين آنان حكم كنيد.
امام عليه السلام فرمود: ديه آن دو مقتول به عهده هر چهار قبيله است و بعد از اخراج خونبهاى زخمهاى دو نفر زخمى، باقيمانده به اولياى آن دو مقتول رد مى گردد.
🍂🍁🍂🍁
#داستانک
✅چند پند حضرت لقمان به پسرش
1- بر کوتاه فکران و ضعیفان اعتماد مکن!
2- با خردمندان اهل ایمان مدام مشورت کن!
3- سخن سنجیدۀ همراه با دلیل را بیان کن!
4- سال های جوانی را غنیمت بدان!
5- هم مرد دنیا و هم مرد آخرت باش!
6- یاران و آشنایان را احترام کن!
7- با دوست و دشمن خوش اخلاق باش!
8- وجود پدر و مادر را غنیمت شمار!
9- معلم و استاد را همچون پدر و مادر دوست بدار!
10- کمتراز درآمدی که داری خرج کن!
11- درهمۀ امور میانه رو باش!
12- گذشت و جوانمردی پیشه کن!
13- هرچه می¬توانی با مهمان مهربان باش!
14- درمجالس و معابر چشم و زبان را از گناه باز دار!
15- بهداشت و نظافت را هیچگاه فراموش مکن!
16- هیچگاه دوستان و هم¬کیشان خود را ترک مکن!
17- به فرزندان خویش دانش و دینداری بیاموز!
18- سوارکاری و تیراندازی و... را فراگیر!
19- درهر کاری از دست و پای راست آغاز کن!
20- باهر کس به اندازۀ درک او سخن بگو!
❄️🖤❄️
#داستانک
شخصى محضر امام زين العابدين رسيد و از وضع زندگيش شكايت نمود.
امام فرمود: بيچاره فرزند آدم هر روز گرفتار سه مصيبت است كه از هيچكدام از آنها پند و عبرت نمى گيرد. اگر عبرت بگيرد دنيا و مشكلات آن برايش آسان مى شود.
مصيبت اول اينكه، هر روز از عمرش كاسته مى شود. اگر زيان در اموال وى پيش بيايد غمگين مى گردد، با اينكه سرمايه ممكن است بار ديگر باز گردد ولى عمر قابل برگشت نيست .
هر روز، روزى خود را مى خورد، اگر حلال باشد بايد حساب آن را پس بدهد و اگر حرام باشد بايد بر آن كيفر ببيند.
سپس فرمود: سومى مهمتر از اين است.گفته شد، آن چيست ؟
امام فرمود: هر روز را كه به پايان مى رساند يك قدم به آخرت نزديك شده اما نمى داند به سوى بهشت مى رود يا به طرف جهنم
📚بحار الانوار
❄️🌨☃🌨❄️
http://eitaa.com/joinchat/638320642Cd6d36bd3d5
✨﷽✨
#داستانک ✅ #راستگویی
✍پادشاهي تصمیم گرفت پسرش را جای خود بر تخت بنشاند، اما بر اساس قوانین کشور پادشاه می بایست متاهل باشد. پدر دستور داد یکصد دختر زیبا جمع کنند تا برای پسرش همسری انتخاب کند. آنگاه همه دخترها را در سالنی جمع کرد و به هر کدام از آنها بذر کوچکی داد و گفت: طی سه ماه آینده که بهار است، هر کس با این بذر زیباترین گل را پرورش دهد عروس من خواهد شد. دختران از روز بعد دست به کار شدند و در میان آنها دختر فقیری بود که در روستا زندگی می کرد. او با مشورت کشاورزان روستایش بذر را در گلدان کاشت، اما در پایان 90 روز هیچ گلی سبز نشد. خیلی ها گفتند که دیگر به جلسه نهایی نرو، اما او گفت: نمی خواهم که هم ناموفق محسوب شوم و هم ترسو! روز موعود پادشاه دید که 99 دختر هر کدام با گلهایی زیبا آمدند، سپس از دختر روستایی دلیل را پرسید و جواب را عیناً شنید. آنگاه رو به همه گفت عروس من این دختر روستایی است! قصد من این بود که صادق ترین دختر بيابم! تمام بذر گل هایی که به شما داده بودم عقیم و نابارور بود، اما همه شما نیرنگ زدید و گلهایی دیگر آوردید، جز این دختر که حقیقت را آورد.
💥زیباترین منش انسان راستگویی است!
🍃🌸🌺🍃