eitaa logo
فدائیان رهبر
2هزار دنبال‌کننده
45هزار عکس
35.4هزار ویدیو
180 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
📣 | لاله‌های لرستان 📝 روایتی از دیدار اخیر دست‌اندرکاران کنگره شهدای لرستان با رهبر انقلاب 🔹 پدر شهید روح‌الله عجمیان و برادر شهید وارد شدند و آن وسط‌ها نشستند. خودم را به پدر شهید رساندم و کنار پایش زانو زدم. همیشه به آرامش و صبوری این مرد غبطه می‌خورم. این حال از کجا نشأت گرفته؟ سلام و احوال پرسی کردم و بی مقدمه سر حرف را باز کردم. قبلاً هم به دیدار آمده‌اید؟ لبخندی گوشه لبش نشست و گفت: دیروز هم یک ساعتی همراه با بعضی شهدای اغتشاشات پارسال خدمت آقا بودیم. 🔹 حسینیه تقریباً پر شده بود. چهره مردی میانسال با ریش‌های سفید و موهای کم پشت توجهم را جلب کرد. چهره برایم آشنا بود ولی هرچه به مغزم فشار می‌آوردم فایده نداشت. ناگهان یادم افتاد او اسدالله اسدی دبیر سوم سفارت جمهوری اسلامی در اتریش است. او چندین سال به دلیل یک ماجرای پیچیده و عجیب در بلژیک زندانی بوده و به تازگی از بند اسارت آزاد شده... 🔍 ادامه را بخوانید👇 khl.ink/f/54260
🗳 | کمتر از ۲۰ دقیقه 👈 روایتی از حضور اول وقت رهبر انقلاب اسلامی در انتخابات چهاردهمین دوره ریاست جمهوری (بخش دوم) 🔹️مثل آب 🔹️بعدش هم مسابقه برای مستقر شدن روی سکوی سه‌پله بزرگی است که با فاصله و درست روبروی صندوق سیار شماره ۱۱۰ قرار گرفته. رقابت اصلی بین عکاسان و تصویربرداران برای کسب جایگاه استراتژیک‌تر است که بتوانند قاب‌های بی‌نقص‌تری ثبت کنند. 🔹️تعدادی از مسئولان برگزاری مراسم کنار سکو ایستاده‌اند و به اهالی رسانه خوش‌آمد می‌گویند. هجوم‌ بچه‌های رسانه به سمت سکو به مانند جریان آبی است که به یکباره، مانع از جلویش برداشته شده. یکباره کف حسینیه جریان پیدا می‌کند و جاری می‌شود. این وسط خیال‌جمع‌ترین‌ها، تصویربرداران صداوسیمایند که با دوربین‌های غول‌پیکرشان از قبل مستقر شده‌اند برای پخش زنده‌ی مراسم و بعدش هم بیانات رهبر انقلاب. 🔹️مسئولان صداوسیما برای اجرای برنامه زنده و گفت‌وگو با رهبر انقلاب، مهدی خسروی را انتخاب کرده‌اند. مجری برنامه‌ی مناظرات تلویزیونی نامزدهای ریاست جمهوری که در اجرای متعادل و عادلانه مناظرات عملکرد قابل قبولی داشت. درباره مناظرات و بازخوردهای نامزدها می‌پرسم. می‌گوید برنامه مناظرات شاید به لحاظ برنامه تلویزیونی و کار اجرا، پیچیدگی چندانی نداشته باشد اما به‌دلیل حساسیت‌های بسیار بالایی که دارد آن را بارز می‌کند؛ چرا که می‌تواند سبد رأی نامزدها را جابجا کند. 🔹️لابلای صحبت‌ها به مردم هم اشاره می‌کند که توقع داشتند قدری داغ‌تر و چالشی‌تر برگزار شود اما به هر دلیلی نامزدها بیشتر ترجیح دادند در فضای آرام‌تری مباحث خودشان را جلو ببرند و حرف‌ها در پس‌زمینه‌ی نسبتا آرام و اخلاقی جلو رود. 🔍 ادامه را بخوانید: khl.ink/f/56848
🗳 | کمتر از ۲۰ دقیقه 👈 روایتی از حضور اول وقت رهبر انقلاب اسلامی در انتخابات چهاردهمین دوره ریاست جمهوری (بخش سوم) 🔹️روی آنتن 🔹️تا گپ و گفت ما با خسروی تمام شود، عقربه‌ها هم به ساعت ۷ و ۵۵ دقیقه نزدیک می‌شوند. آنتن زنده در پیش است و خسروی هم می‌رود پشت تریبون. سلام و احوالپرسی با بینندگان و بعد هم توضیحاتی درباره‌ی این دوره‌ی انتخابات ریاست جمهوری و خبرنگاران و تصویربرداران و عکاسانی که چند متر آن ‌طرف‌تر از او همچنان مشغول کشمکش برای کسب جایگاهی بهترند و آمارهایی از تعداد صندوق‌ها و شرایط شرکت در انتخابات. 🔹️در میان همین توضیحات هم هست که آقا وارد حسینیه می‌شوند. با حرکتی چریکی خودم را از جلوی قاب زنده تلویزیون خارج می‌کنم تا تصویربردار بتواند با چرخش افقی، لحظه‌ی ورود را بگیرد. صدای شاترها اوج می‌گیرد و در ادامه هم متناسب با واکنش‌های آقا فراز و فرود پیدا می‌کنند. 🔹️مراحل قانونی ثبت تعرفه آقا انجام می‌شود و در نهایت هم انداختن برگه رأی به صندوق که در همان لحظه به‌دلیل جابجا شدن دوربین غول‌پیکر پخش زنده‌ی صداوسیما و خالی شدن عرصه، فرصت را مغتنم می‌شمارم و پلاتو می‌گویم. بیانات هم که شروع می‌شود، دوربین و دفتر و دستک را جمع می‌کنیم و با تصویربردار، خودمان را می‌رسانیم پشت جایگاه خبرنگاران. از قبل هماهنگ کرده‌ام که بعد از اتمام مراسم با چند خبرنگار خارجی گفتگو کنم. 🔹️آقا برگه رأی را به صندوق می‌اندازند. در ادامه و در پاسخ به سؤال خسروی، بیانات کوتاه ۲۶۶ کلمه‌ای دارند در باب اهمیت انتخابات. مثل‌ اکثر بیانات دو سال اخیر، همچنان کلیدواژه‌ی مردم، کانون مرکزی بیانات است: «کلمه‌ی جمهوری در جمهوری اسلامی حاکی از این است که در ذات این نظام، حضور مردم لحاظ شده؛ بنابراین دوام جمهوری اسلامی و قوام جمهوری اسلامی و عزّت جمهوری اسلامی و آبروی جمهوری اسلامی در دنیا متوقّف به حضور مردم است.» ۱۴۰۳/۰۴/۰۸ 🔹️دوام و قوام و عزت و آبروی جمهوری اسلامی گره می‌خورد با مردم. با همین نگاه است که ملاحظه‌ی جدّی و اولویت اصلی حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در انتخابات نه به رأی‌آوری فلان و بهمان نامزد بلکه به مشارکت مردم گره می‌خورد. 🔍 ادامه را بخوانید: khl.ink/f/56848
🗳 | کمتر از ۲۰ دقیقه 👈 روایتی از حضور اول وقت رهبر انقلاب اسلامی در انتخابات چهاردهمین دوره ریاست جمهوری (بخش آخر) 🔹️اعترافات فرنگی 🔹️خبرنگار سی‌ان‌ان در تحلیل نگاه آقا به انتخابات، نبض این محور اصلی را خوب گرفته بود. وقتی بعد از مراسم داشتیم با هم گفت‌وگو می‌کردیم حرف‌های قابل تأملی زد: «می دانم که مشارکت در اینجا همیشه یک امری کلیدی است. این چیزی است که ما بسیار دقیق به آن نگاه می‌کنیم. من فکر می‌کنم همه رسانه‌ها همین کار را خواهند کرد، چرا که رهبر عالی ایران گفته‌اند که برای ایشان مشارکت امری بسیار مهم است، بنابراین این چیزی است که ما هم آن را مورد بررسی قرار خواهیم داد.» سراغ چند خبرنگار دیگر غربی هم می‌رویم. محتاطانه ترجیح می‌دهند حرفی نزنند درست نقطه‌ی مقابل و برخلاف مدعای گفت‌وگو و آزادی بیان. حتی همین چند نفری که با آنها گفت‌وگو کردیم هم خیلی خودشان را در چارچوب رسمی نگاه‌داشته بودند. 🔹️نمونه‌اش همین خانم آلیسایِ ابتدای متن وقتی که حس می‌کنم بعد از بیان تجربه مثبتش از حضور در ایران موقعیت خوبی گیر آورده‌ام که گفت‌وگو را به نوع پوشش رسانه‌های آمریکایی از رویدادهای سیاسی این بکشانم، عذرخواهی می‌کند و جواب منفی می‌دهد: «I can’t say that». فلیتأمل المتأملون! 🔹️فردریک پلایت‌جین هم وقتی می‌خواهد در باب علت اهمیت پوشش این رویداد برای رسانه‌ی متبوع خودش توضیح دهد با همه رسمی و دیپلماتیک بودنش اما اعترافات جالبی بر زبان جاری می‌کند: «هر کسی رئیس جمهور ایران باشد، اقدامات ایران را شکل می‌دهد. اقداماتی که تأثیرات جهانی دارند. اقداماتی که در منطقه‌ی خاورمیانه بزرگ و در روابط ایران با آمریکا نیز اهمیت دارد. از آنجا که برای مدت بسیار طولانی، روابط بین ایالات متحده و ایران دشوار و پر از مشکلات بوده است، از اهمیت بسیار بالایی برخوردار بوده است. این روابط در خاورمیانه و جهان مهم بوده و هستند.» 🔹️خبرنگار آساهی شیمبون ژاپن با شمارگان ۱۰ میلیون نسخه‌ای در روز که دومین روزنامه‌ی پرتیراژ جهان محسوب می‌شود هم دیدگاه مشابهی درباره‌ی انتخابات ایران و اهمیت و ارزش خبری آن برای این روزنامه ۱۵۰ ساله‌ی سرزمین آفتاب تابان دارد‌. انگاری که نبض شرق هم در غرب آسیا می‌زند. جملاتی که سه روز قبل در همین حسینیه شنیدم را با خودم مرور میکنم: «شما اگر شجاعت ملّی داشته باشید، استقلال ملّی داشته باشید، ملّت ایران شخصیّت خود، توانایی خود، استقلال خود، قدرت پیشرفت خود را به دنیا نشان بدهد، احترامش در دنیا بسیار بیشتر و بالاتر خواهد شد؛ کمااینکه بحمدالله همین‌جور هم شده است.» ۱۴۰۳/۰۴/۰۵ 🔹️آقا که می‌روند، جمع داخل حسینیه هم از جوش و خروش می‌افتد. سکوی خبرنگاران و عکاسان که تا نیم‌ساعت قبل یکی از متراکم‌ترین نقاط روی کره‌ی زمین بود حالا خالی از جمعیت شده. ماراتن خبرنگاران، عکاسان و تصویربرداران بعد از ثبت رویداد حالا ناظر به سرعت انتشار و توزیع آن است. عقربه‌های ساعت به ۸ و ۲۰ دقیقه صبح نزدیک شده. کار که اول وقت و سر زمان خودش انجام شود لاجرم زود هم جمع و جور می‌شود؛ در کار خیر حاجت استخاره نبوده که کار در کمتر از ۲۰ دقیقه جمع شد. کنش سیاسی ۲۰ دقیقه‌ای که تا ساعتی دیگر قرار است سرخط رسانه‌های شرق و غرب شود. 🔍 متن کامل را بخوانید: khl.ink/f/56848
🏅 | شبیه آن رزمنده‌ها که دور امام حلقه زده بودند 👈 حاشیه نگاری دیدار مدال‌آوران المپیادهای علمی با رهبر انقلاب اسلامی ‌(بخش اول) 🔹️همه چیز در ۴۸ ساعت اتفاق افتاد؛ تماس اول، قطعی شدن نهایی دیدار، تماس دوم، تنظیم متن سخنرانی، مرور چندین و چندباره متن و اتو کشیدن چادر برای رفتن به خیابان کشوردوست. آن‌قدر همه‌چیز سریع بود که گمان نمیکردم این منم که ۱۰ صبح ۲۶ خرداد ماه، روبروی بیت رهبری در تقاطع نوشیروان ایستاده‌ام. من این روز را سال‌ها پیش تصور کرده‌بودم. حوالی سال ۹۶-۹۷. نوجوان سرخوش درس‌خوانی که مصرانه، شب و روز ادبیات می‌خواند تا مدال طلایش بهانه‌ای برای دیدار شود. اما حیف که گرمای دم ظهر خردادماه، اجازه مرور خاطرات نداد. متن سخنرانی ۳ دقیقه‌ای ام را برای بار آخر در گوشی‌ام مرور کردم. وسواس عجیبی این دم آخر به سراغم آمده بود… اول بسم‌الله بگویم یا اول سلام کنم؟ بگویم سلام‌علیکم یا سلام ساده؟ حضرتعالی درست‌تر است یا جنابعالی؟ نکند صدایم بلرزد؟ دستم چه؟ بنشینم یا بایستم؟ گیره‌ی روسری‌ام شل نشود آن وسط؟ آخرش چه بگویم؟ والسلام علیکم و رحمه‌الله و برکاته؟ زشت نیست؟ چقدر هوا گرم است! این دم آخری گرمازده نشوم! اصلا چرا راننده مرا سه چهارراه پایین‌تر پیاده کرد؟ همینطور که خودم را شماتت می‌کردم که چرا زودتر به این چیزها فکر نکرده‌ام، دیدم جمهوری، ختم به کشوردوست شد. 🔹️از سر کوچه تک و توک بچه‌ها را می‌دیدم که دم در، شناسنامه به دست منتظرند. برخی آشنا بودند و برخی نه. موج هیجان و تکاپوی‌شان از همینجا به صورتم میخورد. نزدیک‌تر شدم. برق چشمانشان، هر هفتاد نفر، چشمم را می‌زد. انگار همه دعوت بودیم به یک عید دیدنی. بی‌ربط هم نبود. دو روز دیگر عید قربان بود. هفته بعدش عید غدیر، فردایش عرفه! لباس‌های نو، مرتب با کفش‌هایی واکس‌زده. کمی این‌پا و آن‌پا کردم تا بلکه از جمعیت منتظر در صف، آشنایی پیدا کنم. با چند نفری صحبت کردم. سه تایشان مدال طلای المپیاد ادبی داشتند. در سال‌های مختلف. یکی دیگر مدال طلای المپیاد سواد رسانه‌ای بود و دیگری مدال طلای کشوری المپیاد زیست.کی فکرش را می‌کرد آن دهه هشتادی‌هایی که از نظر همه، عجیب و غریب بودند حالا افتخاراتی در سطح جهانی کسب میکنند و اینطور مشتاق عرضه کردن آن به آقا باشند؟ تعدادمان زیاد نبود. خانم‌ها روی هم رفته ۸-۹ نفر بودیم و تعداد آقایان بیشتر بود. گفته بودند دیدار غیررسمی است و برای همین تعدادمان کم است. 📥 مطلب مرتبط: مستند کوتاه پرچمداران خیزش علمی 🔍 ادامه را بخوانید: khl.ink/f/56858
🏅 | شبیه آن رزمنده‌ها که دور امام حلقه زده بودند 👈 حاشیه نگاری دیدار مدال‌آوران المپیادهای علمی با رهبر انقلاب اسلامی (بخش دوم) 🔹️همچنان در صف بودیم که سر و کله خیال، باز پیدا شد. دوباره نوجوان سرخوش درس‌خوانی را دیدم که اینبار دانشجو شده و سال اول کارشناسی است. نامش در قرعه‌کشی برای دیدار نخبگان درنیامده و نقشه‌هایش نقش برآب شده ولی... صدای مسئولان دم در، فکرم را خط زد. اصلا متوجه نشدم کِی صف حرکت کرد. کِی به در رسیدیم و کِی وارد شدم. برگه سخنرانی در دستم بود. فکر کردم اگر در کیف بگذارمش تا شود و چروک. اما الان وضع بهتری در دستم نداشت. از اینجا به بعدش را انگار گذاشته بودند روی دور تند. چیزی نگذشت که پس از ورود دیدم که مقابل یک ساختمان دو طبقه سفید رنگ ایستاده‌ایم. برخی از ما زودتر رسیده بودند. از پشت درب‌های شیشه‌ای، می‌دیدم که همگی در صف، برای نماز نشسته‌اند و انتظار می‌کشند. رفتیم داخل و در صف نشستیم. چای خوردیم و شیرینی نخودچی. صدای همهمه و نجوا فضا را پر کرده بود. هرکس از بغل دستی‌اش می‌پرسید آقا قرار است از کجا وارد شود؟ هرکس حدسی داشت. پشت آن درب‌های شیشه‌ای انگار زمان ایستاده بود. و ما جوانک‌های مدال در دست، سرخوش، میهمان بزرگ‌ترین مرد جهان بودیم! 🔹️در همین گیر و دار نگاهم به بالای سرم افتاد. تصویری نقاشی شده از چهره امام بود. نمی‌دانم رنگ روغن بود یا چیز دیگری. اما عجیب، زنده بود. با آرنجم به بغل دستی‌ام زدم، تابلو را به او هم نشان دادم. جالب بود. او هم تابلوی به آن بزرگی را ندیده بود! لبخندی زد و گفت: یاد آن عکس امام افتادم که بسیجی‌ها و رزمنده‌ها دور تا دور امام نشستن و امام دارند سخنرانی میکنند. اشاره‌ای به کفش‌های دم در کرد و ادامه داد: کفش‌هایمان را هم مثل همان‌ها گذاشتیم پشت در! لبخندی زدم. تشبیهش را دوست داشتم؛ ما رزمنده‌های امروزیم! 🔹️همه منتظر بودیم. دوباره فرصتی شد و ذهنم رفت پیش نوجوان سرخوش درس‌خوانی که حالا سال اول کارشناسی ارشد بود. اینبار اما برخلاف همه دفعات قبلی فال به نامش افتاده بود و داشت وسط آرزوی ۶ ساله‌اش زندگی می‌کرد. در صف نماز، در یک دیدار جمع و جور، با یک برگه سخنرانی، ظهر خردادماه، منتظر آقا. سرم را بالا آوردم. دیدم همه در تکاپو هستند. دیگر داشت موعدش می‌رسید. صدای اذان در آن اتاق سپید، پیچید. الله اکبر… الله اکبر… . بلند شدیم. داشتم چادرم را مرتب میکردم که ناگاه همه همهمه‌ها سکوت شد. سرم را بالا آوردم. آقا آمدند. برعکس دیدارهای دانشجویی که در این لحظه صدای تکبیر و شعار بلند می‌شود، همه تن، چشم‌شده خیره به او بودیم، دست بر سینه برای عرض سلام و ارادت. آقا، گرم و صمیمی، آرام، با لبخندی ملیح وارد شدند. 📥 مطلب مرتبط: مستند کوتاه پرچمداران خیزش علمی 🔍 ادامه را بخوانید: khl.ink/f/56858
🏅 | شبیه آن رزمنده‌ها که دور امام حلقه زده بودند 👈 حاشیه نگاری دیدار مدال‌آوران المپیادهای علمی با رهبر انقلاب اسلامی (بخش سوم) 🔹️آقا از جلوی ما رد شدند… رفتند تا ابتدای صف نماز برسند. کمی که گذشت انگار تازه به خود آمدیم. صدای صلی‌علی‌محمد، نائب مهدی آمد بلند شد. او رد می‌شد و من با خودم ابیاتی از خواجه شیراز را می‌خواندم: آفتاب فتح را هر دم طلوعی می‌دهد از کلاه خسروی رخسار مه سیمای تو از رسوم شرع و حکمت با هزاران اختلاف نکته‌ای هرگز نشد فوت از دل دانای تو عرض حاجت در حریم حضرتت محتاج نیست راز کس مخفی نماند با فروغ رای تو 🔹️قامتِ نماز بستیم. بعد از نماز، حضرت آقا پدرانه، در بالای مجلس نشستند و ما هم دور و بر ایشان. لبخندی زدند و یکی یکی ما را از نظر گذراندند. دیدار غیررسمی ما، رسما شروع شد. کاغذم را در دستم می‌فشردم و انتظار ۳ دقیقه‌ای را می‌کشیدم که سال‌ها منتظرش بودم. مجری، که از بچه‌های المپیادی سال‌های قبل بود شروع کرد. خودش را معرفی کرد و پس از عرض ارادتی افرادی که میخواستند سخنی بگویند را معرفی کرد. اسمش را نمیشد سخنرانی گذاشت چون خیلی فرصتی نداشتیم. گفته بودند هرکس ۲-۳ دقیقه. 🔹️نفر اول، از بچه های المپیاد علوم پزشکی بود. از پویایی جامعه نخبگانی گفت و آقاهم در تایید سری تکان دادند. فرزند شهید بود و ما این را وقتی فهمیدیم که در انتهای متنش از آقا درخواست دعا در نماز شب، برای پدر مهندس شهیدش کرد. انگار همه چیز روی دور تند بود. مثل روزهای خوبی که همیشه زود شب میشود، نفر دوم هم ایستاد تا مطالباتش را بگوید. از وضعیت تربیت نخبگان گفت. از تجربه‌اش در کار با دانش‌آموزان و نیازهایی که جامعه نخبگان در امر تعلیم و تربیت دارد. او حرف میزد و من داشتم فکر میکردم کجای دنیا با نفر اول کشور میشود انقدر راحت حرف زد؟ اصلا کجای دنیا چند دانش‌آموز و دانشجو اینطور گرم و صمیمی طرح بحث و مساله میکنند و ابایی از چیزی ندارند؟ 🔹️چیزی نگذشت که نوبت به من رسید. نفر سوم بودم. مجری، اسمم را صدا زد. آقا در جمع، چشمی چرخاندند تا ببینند نوبت کیست که سخن بگوید. آمدم بایستم که آقا گفت: نیازی نیست. بنشینید. بعدا که فیلم دیدار را دیدم، تازه متوجه شدم که آقا چقدر دقیق و با طمانینه به حرف‌های ما گوش می‌کردند. وقتی متنم را میخواندم سرم پایین بود و دقیق این صحنه را ندیده بودم؛ متنم درباره ضرورت بازتعریف جایگاه نخبگان علوم انسانی و جای خالی‌شان در سیاست‌گذاری‌های کلان کشوری بود و در ادامه‌ش هم، مساله شاخص نخبگی و اینکه دقیقا نخبه، کیست؟ مجری دوبار تذکر زمان داد. سعی کردم سریع‌تر از حالت ممکن بخوانم تا تمام شود. آن سه دقیقه تمام شد. آقا، نکاتی را تایید کردند و توضیحی درباب یکی از موضوعاتی که در متن طرح شده بود، دادند. سعی کردم از فرصت پیش‌آمده کمال استفاده را ببرم. دعای عاقبت به خیری خواستم و انگشتر. آقا با روی باز هر دو را اجابت کردند و بعدش لبخندی زدند. من آنجا جایزه‌ام را گرفتم. لبخندم را گرفتم. انگشتر آقا در دستم نشست و حس کردم ثمره این ۶ سال انتظار در دستم است. 📥 مطلب مرتبط: مستند کوتاه پرچمداران خیزش علمی 🔍 ادامه را بخوانید: khl.ink/f/56858
🏅 | شبیه آن رزمنده‌ها که دور امام حلقه زده بودند 👈 حاشیه نگاری دیدار مدال‌آوران المپیادهای علمی با رهبر انقلاب اسلامی (بخش آخر) 🔹️پس از من، سه نفر دیگر هم صحبت کردند. همه مشتاق صحبت بودند اما خب، امان از زمان. پس از صحبت‌ها آقا کاغذی از جیب‌شان درآوردند و چند نکته کلیدی به ما گفتند. سراپا گوش شدیم و چشم. ما، جوان‌ها که این روزها بیشتر از هر زمان دیگری مستعد ناامیدی هستیم، با هر کلمه از صحبت‌های آقا سرشار از امید و شوق می‌شدیم. آقا از تاریخ گفتند. از اینکه ما جوان‌ها میتوانیم تاریخ‌سازی کنیم. از اینکه نخبگی و نخبگان، یکی از سرمایه‌ها و ثروت‌های کشورند. از اینکه خیلی کارها از دست ما بر می‌آید. از دعای کمیل گفتند. از اینکه قدرت تصمیم‌گیری در جوانی چقدر بیشتر است و چقدر به ما امیدوارند. امید! مثل همه چیزهای خوب دیگر، چیزی نگذشت که موعد دیدار، تمام شد. ایستادیم و هرکس در این لحظه‌های آخر درخواستی داشت. آقا در میان انبوه جمعیت که احاطه‌شان کرده‌ بود ایستاده بودند و به مدال‌ها لبخند میزدند. 🔹️این دیدار یکی از معدود دیدارهایی است که حاضران فقط از آقا هدیه نگرفتند بلکه به آقا هم هدیه دادند. همه افراد مدالشان را آورده بودند که به آقا هدیه دهند. آقا هم در واکنش به این هدیه‌ها خیلی پدرانه گفتند: «فرزندان عزیم! تشکر میکنم و مدالها را از شما من قبول میکنم منتها عقیده‌ام اینست که این مدالها باید دست خودتان باشد،‌ برمیگردانم این مدالها را به خودتان و نگه بدارید اینها را. و این مایه‌ی سرافرازی ماست ولو اینکه پیش شما باشد.» طولی نکشید که تشکر کردند و رفتند. 🔹️دل‌کندن، سخت‌ترین کار دنیاست. از آن اتاق سپید، از آن لحظات ناب، از آن لبخند و از آن دیدار. دیدار تمام شد… و ما دست پر به خانه برمی‌گشتیم. دست‌هایمان پر از لبخند او و چشمهایمان روشن از نور امید بود. 📥 مطلب مرتبط: مستند کوتاه پرچمداران خیزش علمی 🔍 متن کامل را بخوانید: khl.ink/f/56858
📢 | در حلقه‌ی بهارستان 👈 روایتی از نخستین دیدار نمایندگان مجلس دوازدهم با رهبر معظّم انقلاب اسلامی 🔸شوق دیدار 🔹از خیابان فلسطین که به کشوردوست می‌رسم، پا تند می‌کنم. تندیِ آفتاب بیشتر از گرمای ساعت هشت صبح است؛ به گرمای ظهرگاهیِ نیمه‌ی تابستان می‌ماند. پیشانی‌ام عرق کرده است. ناگهان دل‌شوره می‌گیرم! دست می‌کشم روی جیب پیراهن مشکی‌ام تا مطمئن شوم کارت دیدار را همراهم آورده‌ام. کارت را بیرون می‌آورم و یک بار دیگر نگاه می‌کنم. ـ برادر! کجا؟ سر می‌چرخانم، پاسدار جوانی نگاهم می‌کند و می‌خندد. ـ برای دیدار آقا آمده‌ای؟ بله ... بله ... ببخشید ... باید کارت را نشانتان می‌دادم 🔹به جیب پیراهنم دست می‌کشم، کارت نیست! دلهره و نگرانی می‌ریزد توی قلبم. با دستپاچگیِ تمام، دست راستم را به جیب کت می‌کشم. شقیقه‌هایم داغ شده است، قلبم تُندتُند می‌زند. پاسدار جوان ریسه می‌رود از خنده: استرس نگیر برادر! کارت که دستته. 🔹به دست چپم نگاه می‌کنم که کارت دیدار را محکم گرفته‌ام. خجالت می‌کشم. می‌خندیم هردویمان. اسمم را توی فهرست پیدا می‌کند و با خودکار آبی جلویش تیک می‌زند. 🔹صورت عرق‌کرده‌ام را که می‌بیند، خنده‌اش را پنهان می‌کند و دستش را روی شانه‌ام می‌زند: بچّه‌های خبرنگار همین الان رفتند سمت حسینیّه؛ پا تُند کنی بهشان رسیده‌ای؛ به سلامت؛ التماس دعا؛ آقا را دیدید از جانب ما بچّه‌های پاسدار هم سلام برسانید. 🔹خیابان منتهی به حسینیّه را می‌گیرم و تقریباً می‌دوم. خودم را می‌کشم زیر سایه‌ی درختان کنار حیاط... 🔍 متن کامل را بخوانید: khl.ink/f/57129
🏴 مشتاقیم به شما ✍ موکبداران عراقی راهپیمایی اربعین با رهبر انقلاب - بخش اول 🔹الاعرجی رگ عربی‌اش بالا زده. بدون متن و صرفاً با اتکا به حافظه‌ دارد حرف‌هایش را خطاب به رهبری ایراد می‌کند. انصافاً هم بدون تپق و چرخیدن حرف و عقب‌و‌جلو کشیدن کلمات سخن می‌گوید. صدایش هم آنقدر بلند هست که اگر بلندگو هم نباشد، در کل حسینیه بپیچد و همه بشنوند. از عربی‌ آنقدری بهره برده‌ام که بفهمم کلّیت حرفش چیست. با این حال برای محکم‌کاری، یک عربی‌بلد هم به عنوان مترجم همراه‌مان شده. شب قبل در جلسه هماهنگی در معارفه‌اش گفتند استاد نه تنها عربی بلد است که با لهجه عراقی هم حرف می‌زند. این یعنی نور علی نور! الاعرجی بعد از تمجیدهای بسیار می‌رسد به «ایران، عمق الاسلام!». رو می‌کنم به استادِ مترجم تا معنای دقیق جمله‌های سخنران را عینا یادداشت کنم. 🖼 ادامه در بخش دوم 🔍 متن کامل را بخوانید: khl.ink/f/43489
🏴 مانع غیرپیچیده‌ زبان ✍ موکبداران عراقی راهپیمایی اربعین با رهبر انقلاب - بخش دوم 🔹...پاسخ استاد، تاریخِ ترجمه را به دو قسمت مساوی تقسیم می‌کند: «می‌گه ایران، عمق اسلامه!» خیره می‌شوم به او و یکی دوباری پلک می‌زنم! با خودم کلنجار می‌روم که کمرش رگ‌به‌رگ نشود با این فشاری که به خودش می‌آورد. در نهایت اما خودم را می‌سپارم به واقعیت. واقعیتی که در سفر اربعین دو سال قبل هم تجربه‌اش کرده بودم. زمانی که در کربلا در منزل ابومحمد بودیم و او میزبان ما و جمع دیگری از شیعیان عربستان و بحرین و لبنان! آنجا هم همین مشکل غامض زبان وجود داشت اما... اما هم ما می‌فهمیدیم آنها چه می‌گویند و هم آنها می‌فهمیدند ما چه می‌گوییم بدون اینکه هر یک، زبان دیگری را بلد باشد. به قول تیتراژ یکی از سریال‌های دو دهه قبل رسانه ملی، «همزبونی‌ها اگه شیرین‌تره، همدلی از هم‌زبونی بهتره!» یک چیزهایی هست بالاتر از زبان و قومیت که انسان‌ها را به هم پیوند می‌زند و باعث می‌شود حرف همدیگر را بفهمند بدون اینکه برطبق قواعد کلاسیک زبان متوجه شوند چه می‌گویند! 🔹نمونه‌اش همین سیدجواد الاعرجی که پشت تریبون دارد با آن تونالیته‌ی بالا، رهبر جمهوری اسلامی را، نه یک روحانیِ اهل ایران یا رهبرِ دینی و سیاسی فارس‌ها که فرزند حسین(ع) می‌بیند و نواده‌ی رسول(ص) و پسر فاطمه(س)! بزرگِ موکب‌های نجف اشرف از جایگاهی با سیدعلیِ خامنه‌ای طرف شده که زبان و قوم و ملیت، نه اینکه محلی از اعراب داشته باشند که اصلا دیگر به چشم نمی‌آیند. حالا من این وسط کاسه داغ‌تر از آش شده‌ام و مترجم را برده‌ام زیر هشت که قرار بوده مجرای تخاطب ما با جماعت عرب‌زبان باشد ولی نیست. وجدانم هم محکمه‌ی صحرایی تشکیل می‌دهد و در دفاع از مترجم حکم صادر می‌کند: «سوراخ دعا را اشتباه گرفته‌ای؛ زبان آنقدرها هم که فکر می‌کنی مانع پیچیده‌ای نیست آقای خبرنگار!» در ادامه می‌گوید: «باید به سادگی بعد از پیچیدگی رسیده باشی که بتوانی این مساله را بفهمی آقای روزنامه‌نگار! درست مثل همین جوان عراقی که پشت سرت ...» فی‌المجلس صدایش را کم می‌‌کنم که بیش از این تحقیرم نکند! 🖼 ادامه در بخش سوم 🔍 متن کامل را بخوانید: khl.ink/f/43489
🏴 الحسین یجمعنا ✍ موکبداران عراقی راهپیمایی اربعین با رهبر انقلاب - بخش سوم 🔹...واقعیت، پیش از این هم خودش را تحمیل کرده بود. وارد حسینیه شده بودیم و هنوز آقا نیامده بودند. برایم سوال شده بود که در چنین دیدار پیچیده‌ای که میزبان، ایرانی است و مهمان هم عراقی، حاضران در حسینیه زمان ورود رهبری چه می‌گویند!؟ طبعا انتظار نداشتم مثل دیدارهای مردمی خودمان، فارسی شعار بدهند. نمونه‌ی مشابه قبلی این شکلی هم نبوده که تعیین کند چه باید گفته شود!؟ پس واکنش جمع چه خواهد بود!؟ واقعیت، همان حکم صادر شده جناب وجدان را تایید کرد زمانی که پیر و جوان عراقی از کت‌شلواری‌هایشان تا پیرمردهای دشداشه‌پوشِ عقال بر سر با حرارت فریاد می‌زدند لبیک یا حسین!... «زبان آنقدرها هم که فکر می‌کنی مانع پیچیده‌ای نیست آقای خبرنگار...» ببخشید ولی دوباره مجبورم صدای وجدان را منم! 🖼 ادامه در بخش چهارم 🔍 متن کامل را بخوانید: khl.ink/f/43489
🏴 همراهی الیاسری با وجدان خبرنگاری ✍ موکبداران عراقی راهپیمایی اربعین با رهبر انقلاب - بخش چهارم 🔹...صحبت‌های پرحرارت و البته طولانی الاعرجی که تمام می‌شود، مجری برنامه که به احترام مهمانان، مراسم را به زبان عربیِ زیبایی اجرا می‌کند از سیدهاشم الیاسری می‌خواهد پشت تریبون برود. پیرمردی موی‌‌سفید کرده و یحتمل در دهه‌های هفت‌و‌هشت زندگی با دشداشه و چفیه‌ی عربی و عقال مشکی‌رنگ بر سر. آرام و شمرده‌شمرده حرف می‌زند. حرف‌هایش را تا حد زیادی می‌فهمم. حماسه‌ی قبلی جناب مترجمِ همراه هم باعث شده که برای ترجمه‌ی عین حرف‌های الیاسری سراغش نروم. الیاسری نمونه‌ی تیپیکال یک بزرگِ عرب است. انگاری که بزرگ یک قبیله باشد. به زحمت صحبت می‌کند، حرفش را با سلام به پیامبر(ص) و خاندانش شروع می‌کند و بعد هم معرفی خیلی کوتاه خودش و موکبش و حتی شماره‌ی عمودِ محل استقرارشان. 🔹این را هم می‌گوید که موکب‌شان هر سال در طریق‌العلماء برپا می‌شود. ادامه‌ی حرف‌هایش که از روی یک متن نوشته‌شده می‌خواند در عین کوتاهی، سنگین و وزین است: «ما خادمان اهل‌بیت(ص) از جمهوری اسلامی تشکر می‌کنیم. آیت‌الله العظمی خامنه‌ای هم در ثواب پذیرایی از زائران حسینی با ما شریک است. ایرانی و عراقی، ید واحده هستند.» الیاسری اینها را می‌گفت و من متوجه حرف‌‌هایش می‌‌‌شدم بدون اینکه سراغ جناب مترجم بروم یا آویزانش شوم. پر بیراه هم نمی‌گوید این وجدانِ مادرمرده که زبان آنقدرها هم که فکر می‌کنم مانع پیچیده‌ای نیست. رها کنم تا نیامده و صدایش را به تحقیر بلند نکرده! 🖼 ادامه در بخش پنجم 🔍 متن کامل را بخوانید: khl.ink/f/43489
🏴 نقشه‌های عبث یک صدامِ نگون‌بخت ✍ موکبداران عراقی راهپیمایی اربعین با رهبر انقلاب - بخش پنجم 🔹...قبل از صحبت‌های الیاسری چند نفری از ابتدا و انتها و میانه‌ی جمع، بلند می‌شوند برای ابراز احساسات. چهار پنج نفری می‌شدند. عموماً شعر و شعار و ابراز احساسات و لابلایش هم شعار علیه آمریکا و صهیونیست‌ها. دلِ پری از آمریکایی‌ها دارند. حالا تصوّرش را هم بکنید این شعر و شعار با زبانی مثل عربی هم همراه شود که قابلیت‌هایش کلاه از سر هر زبان‌شناسی می‌اندازد. در ادامه هم قوت و فصاحت اعراب را هم بگذرید کنار موضوع تا گوشی دست‌تان بیاید فضا چقدر حماسی و درام است. از خدا پنهان نیست از شما هم نباشد برای منِ نوعی، قضیه یک وجه دیگر هم داشت. 🔹فکرش را بکنید. ۳۸ سال قبل که سردار خودخوانده قادسیه، اولین گلوله‌ی توپ را به سمت همسایه شرقی شلیک ‌کرد اگر به صدام می‌گفتند روزی خواهد رسید که جمعی از مردم عراق در روز روشن و جلوی چشم رسانه‌ها در قلب تهران، مهمان رهبر جمهوری اسلامی خواهند بود مغزش سوت می‌کشید. افسوس که شیشه عمر صدام ۱۳سال قبل شکست و این روز را ندید. جوان عراقی با حرارت دارد خطاب به سیدعلی خامنه‌ای ابراز احساسات می‌کند. لابلای حرف‌هایشان بسامد دو واژه هم خیلی بالاست: سلمان و سلیمانی! اوّلی یار ایرانی پیامبر(ص) بود و دومی سردار سرفراز این سال‌ها! دیدی آقای روزنامه‌نگار!؟ دیدی زبان آنقدرها هم که فکر می‌کنی مانع پیچیده‌ای نیست! 🖼 ادامه در بخش ششم 🔍 متن کامل را بخوانید: khl.ink/f/43489
🏴 یک بچه زرنگ ایرانی-عراقی ✍ موکبداران عراقی راهپیمایی اربعین با رهبر انقلاب - بخش ششم 🔹...مجری مراسم هم با عربی فصیح و زیبایش، ملاتِ بین سخنران‌ها می‌شود. بعد از مراسم پی‌اش را گرفتم. گفتند ظاهرا دو رگه ایرانی-عراقی است با این‌حال الله‌اعلم! حالا چه ایرانی-عراقی باشد چه نباشد توفیری در اصل قضیه نمی‌کند که هم فارسی را روان و سلیس صحبت می‌‌کرد و هم عربی را فصیح و یک‌دست. بچه‌ زرنگی هم بود در نوع خودش. وسط چنین دیدار تاریخی و مهمی که ثانیه ثانیه‌اش حساس است، مسلط که باشی هیچ، وسط جلسه برای شهدای ایرانی و عراقی و لبنانی و یمنی، رندانه فاتحه و صلوات هم بگیری. بگذریم از شعر-روضه‌ای که به زبان عربی خواند و قضیه تا سینه زدن هم داشت می‌رفت. تنها کسی که مجری در مصافش، شکست‌خورده بیرون آمد همان الاعجری بود که در ابتدای متن، ذکر خیرش رفت. 🖼 ادامه در بخش هفتم 🔍 متن کامل را بخوانید: khl.ink/f/43489
🏴 به احترام مرجعیت عراق ✍ موکبداران عراقی راهپیمایی اربعین با رهبر انقلاب - بخش هفتم 🔹...علی عبدالحسین عبود را شاید بتوان با معیارهای اداریِ امروزی، استانداردترین سخنران مراسم دانست. نماینده خدّام اهل‌بیت(ع) و موکب‌داران بغداد و کاظمین. حرف‌هایش را از روی متن می‌خواند؛ شمرده و آرام و متین. لابلای حرف‌هایش ذکر خیری هم از آیت‌الله سیستانی می‌‌کند. صلوات بلند و محکم و به شیوه‌ی عربی که جمع می‌فرستد، عمق نفوذِ مرجع بزرگ شیعیان عراق را نشان می‌دهد و حرمت و احترامی که برای او قائلند. این مهم البته در صحبت‌های رهبری هم بدون سهم نبود، وقتی که آقا تشکر صمیمانه خودش و ملت ایران را به موکب‌داران عراقی ابلاغ می‌کردند و در این بخش، پرونده جدایی برای مرجعیت عراق هم باز کرد و همچنین در جای دیگر اشاره‌ی مستقیمی هم به فتوایی که آیت‌الله سیستانی برای مبارزه با داعش صادر کردند. مبارزه‌ای که به تعبیر آقا، امنیتی را فراهم آورده که حالا زیر سایه‌ی آن، اربعین و پیاده‌روی اربعین دارد رشد می‌کند و می‌بالد و جهانی می‌شود. 🖼 ادامه در بخش هشتم 🔍 متن کامل را بخوانید: khl.ink/f/43489
🏴 دست‌خطی برای دعوت به اسلام ✍ موکبداران عراقی راهپیمایی اربعین با رهبر انقلاب - بخش هشتم 🔹...پشت‌بندِ عبود، سعید الصافی می‌آید پشت تریبون. شاعر خوش‌ذوق عراقی که ابیاتش نه فقط عراقی‌های حاضر در جلسه که ما را هم به وجد می‌آورد. می‌دانم! الان دوباره می‌گویید دیدی زبان مانع پیچیده‌ای نبود! قبل از ابیات غرایش هم پشت تریبون گفت من به نمایندگی از مردم ایران و عراق به استکبار می‌گویم که حسین(ع) دوباره ما را با هم جمع کرده است. کنایه سنگینی خطاب به غرب و پسله‌های پان‌ایرانیسم و پان‌عربیسم‌شان که نان‌شان در نقار و تفرقه‌ی بین فارس و عرب است. جناب الصافی منهایِ شعر زیبایی که سروده بود، خط قشنگی هم داشت. جناب مترجم که در حد ترجمه کردن عبارت «ایران، عمق اسلام است» به یاری‌مان آمده بود بعد از مراسم موفق شد الصافی را پیدا کند و متن دست‌نوشته‌اش را از او بگیرد. به قول یکی از رفقا، به هر که این خط زیبا را نشان بدهی اسلام می‌آورد! 🖼 ادامه در بخش نهم 🔍 متن کامل را بخوانید: khl.ink/f/43489
🏴 سلام بر حسین(ع) و روح‌های حل شده در او ✍ موکبداران عراقی راهپیمایی اربعین با رهبر انقلاب - بخش نهم 🔹...دو نفر بعدِ از الصافی هم یکی مداح است و دیگری روحانی جوانی که روضه‌ی سوزناکی به عربی می‌خواند و جمع را هم حسابی متأثر می‌کند. این را می‌شود از صدای گریه و سینه‌زنی جمع هم فهمید. توی آن وضعیت می‌روم توی نخ واکنش تصویربردار صداوسیما با آن دوربین بدقواره و بزرگی که روی سه‌پایه بزرگتری مستقر شده در سمت راست آقا! مداحی و روضه‌خوانی به زبان عربی بود. روح حرفه‌ای‌گری‌ آقای تصویربردار در ابتدای قضیه غلبه داشت بر علقه‌ی قلبی. زاویه دوربین را مدام تغییر می‌داد تا قاب‌های بی‌نقصی از آقا ببندد... در نهایت اما کم آورد و تسلیم شد. دو دستی چسبیده بود پشت دوربینی به اندازه‌ی خودش و مدام با لنز ور می‌رفت. در همان حال اما آرام آرام اشک‌هایش روان شد؛ بعضاً تکان‌های ریز شانه‌اش هم به چشم می‌آید. گاه‌گاهی که دستش رها می‌شد، سینه‌ای می‌زد. 🔹قبول جناب وجدان! قبول! بعضی چیزها هستند که فراتر از زبان و قومیت و ملیت می‌ایستند و کوچکی و ناقصی و نارسایی این خط‌کشی‌های انسانی را بدجور به رخ می‌کشند. فهم این چیزها دانستن زبان نمی‌خواهد؛ معرفت می‌خواهد و خلوص و سادگی. این‌شکلی که باشد دیگر فرقی نمی‌کند رهبر جمهوری اسلامی باشی یا جوان ساده‌ای که از جنوب عراق راهی انتهای خیابان فلسطین شده یا تصویربرداری که از رسانه ملی آمده برای پوشش تصویری مراسم. همه‌شان می‌فهمند روحانی جوان عراقی پشت تریبون دارد با سوز از چه چیزی حرف می‌زند. بعضی مفاهیم مثل اقیانوس، آدم‌ها را در بر می‌گیرند و خوش به حال آنهایی که در منتهای درجه معرفت، خودشان را می‌سپارند به این اقیانوس‌ها و حل می‌شوند در این روح‌های بزرگ. اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الْاَرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنائکَ... 🔍 متن کامل را بخوانید: khl.ink/f/43489