🚨 انتقام از جنازهی نیمهجان
⭕️ داستان محلهی ما زیباست. یک روزی محلهی ما جولانگاه اشرار و قدارهکشانی بود که به جان و مال مردم رحم نمیکردند. هر موقع میخواستند با لگد درهای خانهها را باز میکردند و وحشیانه وارد خلوتگاه اهالی محلهی ما میشدند. سر کوچهی ما پاتوق همیشگی آنها بود و زنجیر به دست، جولان میدادند و هرکس از آنجا عبور میکرد جیبش را با حقارت خالی میکردند.
⭕️ گذشت و یک روز پیرمرد کوچهی ما، جوانان محله را بیدار کرد و با اتحاد خود، عربدهکشان را در جنگی تمام عیار و طولانی از محله اخراج کردند. گرچه چند نفر از جوانان محلهی ما در این جنگ جانباختند اما، محله را به دست گرفتیم و کم کم آن را ساختیم.
⭕️ اکنون حدود ۴۴ سال است که محلهی ما از زمین تا آسمان فرق کرده است ولی پدران و اجداد آن قلدرانِ اخراج شده در پی انتقام از ما هستند.
⭕️ #اتفاق_فوقالعاده_مهم آن است که چند سالی است پای خود را دقیقاً روی گلوی آنها گذاشتهایم و پدر پیرمان میگوید من مرگ و #افول آنها را میبینم پس پای خود را از روی حنجرهشان برندارید صدای نفسهای آخر آنها را میشنوم.
و آنها برای نجات خود زیر پاهای ما در حال دست و پا زدنند. گاه مشت و لگد آنها در زیر چکمههای جوانان غیورمان، به #قاسمها و #صیادهای ما اصابت میکند اما آنها خود میدانند که برای ما #انتقام_از_جنازهای که پای خود را روی رگ حیات آنها گذاشتهایم معنا ندارد چرا که او سالها تحت سیطرهی چکمههای ماست و انتقامی بالاتر از این وجود ندارد.
و ما نیز بدون هیاهو فشار چکمهها را بیشتر میکنیم و البته فقط اوست که این فشار را احساس میکند گرچه در ظاهر، انتقامی نگرفتهایم.
✍ ابرقویی