#خاطرات_شهدا 🌷
💠 #صادق_واقعا_صادق_بود
🔹۵ دوست بودن، رفیق، مثل پنج انگشت، که #حامد(شهید حامد جوانی) شهید شد.
💠▫️چهار نفری هر شب یا میومدن خونمون گریه می کردن و التماس #دعا میگفتن که دعاکنم برن سوریه یا اینکه سر مزار حامد بودن..
💠▫️تا مدتی هم صادق و صالح مهمون ثابت حامد سر #مزار بودن. بعد مدتی بالاخره کارهای #سوریه همشون حل شد و قرار شد برن ولی #صادق موند برای دور بعد..
💠▫️شنبه شب یه #پیامی از طرف یکی از این چهار رفیق اومد: سه نفرمون مرد و یک نفرمون #زنده(شهید) موند...
💠▫️همون لحظه حاج آقا محکم زد روی پاش گفت #مطمئنم این یک نفر صادقه که رفت...براش خیلی #گریه کردم....برای حامد پسرم اشک نریختم، نه برای حامد حتی بقیه شهدا...
💠▫️ولی صادق( اشک در چشمان مادر جمع شده است)
صادق، واقعا صادق بود....
#شهادت خوبه، خوشحالم به آرزوش رسید ولی خیلی زود رفت...
✍راوی: مادر شهید مدافع حرم، حامد جوانی
#شهید_صادق_عدالت_اکبری🌷
#شهید_مدافع_حرم