#حضرت_معصومه_سلام_الله_علیها
#ولادت
#مربع_ترکیب
والشمس ضحها شب ما سحر آمد
المنت لله که این غصه سرآمد
صد چله گرفتیم که آخر خبر آمد
از کعبه ما جلوه توحید درآمد
با آمدنش ناظم منظومه ما شد
تاج سر ما حضرت معصومه ماشد
ریحانه موساست! تجلی به زمین کرد
پس اهل زمین را همگی عرشنشین کرد
خود را بغل معدن فیروزه نگین کرد
چشمان پدر را چقدر فاطمهبین کرد
بانی شده این فاطمه معراج پدر را
جبرییل به پابوسی او ریخته پر را
در بین کریمان شده مشهور کریمه!
زهراست چه نزدیک و چه از دور کریمه
سجادهنشین در وسط طور کریمه
یا فاطر و یا فاطمه یا نور کریمه
این آرزوی ماست سلیمان شده باشیم
با چادر تو تازه مسلمان شده باشیم
ارثیه زهراست که پای تو ورم داشت
محراب به یک جلوه تو قامت خم داشت
با بودنت این قوم چه میخواست؟ چه کم داشت؟
احساس عجیبی به شما قوم عجم داشت
در پای شما مردن ما عین حیات است
صحن تو برابر به تمام عتبات است
از آینه بندان حرم نور به ما خورد
در صحن تو بی بی سر ما خوب هوا خورد
در قم به مشام دل ما بوی رضا خورد
هرکس گذرش خورد به این میکده جا خورد
دیدند همه مرقد تو مرقد زهراست
بی بی به خدا گنبد تو گنبد زهراست
نومید رسیدیم که امید بگیریم
هر نیمه شب از ماه تو خورشید بگیریم
خوبست به امضای تو تأیید بگیریم
یعنی که ازین خانه روادید بگیریم
بیمارترینیم شفا را بده بی بی
پس تذکره کرببلا را بده بی بی
در کشور شیعه سفرت امن و امان بود
هر کوچه زمان گذرت امن و امان بود
بر روی شتر دور و برت امن و امان بود
افتاد به هرجا نظرت امن و امان بود
چشمان کسی خیره به محمل نشد اصلا
سد گذرت جمع اراذل نشد اصلا
جز گل به سرت از روی بامی نرسیدست
بر محمل تو چشم عوامی نرسیدست
پایت طرف بزم حرامی نرسیدست
راه تو به دروازه شامی نرسیدست
شلاق سراغ تن تو هیچ نیامد
آتش طرف دامن تو هیچ نیامد
اما به سر عمه به جز زخم ندیدند
قدیسه ما را سر بازار کشیدند
با هلهله و خنده از او خطبه شنیدند
بند دل او را ته گودال بریدند
قداره کشی آمد و سرزیر عبارفت
برنیزه ی اولاد زنا نورخدا رفت..
#سید_پوریا_هاشمی
#امام_حسن_عسکری #مدح_امام_حسن_عسکری
پری برای مناجات نیمه شب بدهید
نگار آمده پس باده روی لب بدهید
مرا همیشه فقیر الحسن لقب بدهید
مرا ز قوم بنی سامرا نسب بدهید
سرم که گرم تو شد خوب و سر به راه شدم
مسافر سفر "سُرِّ مَن راه" شدم
خوشم که محمل لیلی رکاب داد به من
مجال دیدن رویش به خواب داد به من
خمار بودم و ساقی شراب داد به من
شرابی از نجفِ بوتراب داد به من
که از نجف بروم سامرا و هو بکشم
حدیث عشق تو را به هزار سو بکشم
دلم به گیسوی تو بسته است وا نکنی
جدا شدم ز همه تا مرا رها نکنی
نیاید آنکه مرا خاک زیر پا نکنی
بگو چکار کنم گر مرا دعا نکنی
حرام باد نفس گرکه نیست پای شما
مباد سر به تنم گر نشد فدای شما
خدا نوشت خدایی کنی و سر باشی
برای من، منِ بی دست و پا پدر باشی
به شیعیان گرفتار خود سپر باشی
امام مفترض الطاعة بشر باشی
من آمدم به سویت از سوی ملیکه قم
مرا پناه بده ای امام یازدهم
تمام مردم ایران تب شما دارند
امید پر زدن سمت سامرا دارند
چه اشتیاق عجیبی به آن هوا دارند
به دل هوای ضریح جدید را دارند
پرم بده روی آن گنبدی که خورشید است
کسی شبیه تو آقا کجا و کی دیده است
خراب شد حرمت باز زود احیا شد
درِ حرم بروی خیل زائران وا شد
دوباره دور تو از زائران چه غوغا شد
ز نور گنبد تو کل شهر زیبا شد
میان صحن از بغض سینه میسوزد
دلم برای غریب مدینه میسوزد
اگرچه یک حسن فاطمه حرم دارد
ولی یکی دگرش غم بروی غم دارد
نه گنبد و نه ضریح و نه یک علم دارد
و صحن خاکی او اشک و روضه کم دارد
برای غربت او تا ابد سخن دارم
هرآنچه را که خدا داده از حسن دارم
🔸شاعر:
#سید_پوریا_هاشمی
#حضرت_معصومه #مرثیه_حضرت_معصومه
شوق نماز شُکر پدرها چه محشر است
وقتی خبر رسیده که نوزاد دختر است
دختر چه دختریست کریمه مطهر است
در یک کلام مظهر الله اکبر است
ریحانه بهشتی موسی بن جعفر است
بار دگر نشسته به منظور دیگری
موسای دیگری وسط طور دیگری
تابیده شد به عرش خدا نور دیگری
زهرا هبوط کرده زمین جور دیگری
خیر کثیر خانه باباست کوثر است
لولاک آمدست برای دو فاطمه
پیغمبران شدند گدای دو فاطمه
عالم فدای شرم و حیای دو فاطمه
ما سجده میکنیم به پای دو فاطمه
معصومه مثل مادر خود از همه سر است
نشنیده اند از لب او جز رضا رضا
دارد تپش تپش دل او یک صدا...رضا
طوری دل کریمه گره خورده با رضا
وابسته اش شدست دراین سالها رضا
خواهر نگو که دار و ندار برادر است
آمد به قم رسید گلستان درست کرد
چادر تکاند رحمت باران درست کرد
چه جنتی میان بیابان درست کرد
نوکر برای حضرت سلطان درست کرد
بختش بلند هرکه براین خانه نوکر است
جاده به جاده پشت سر یار راه رفت
بیمار بود با تن تبدار راه رفت
شکر خدا که دور ز اشرار راه رفت
در یک مسیر راحت و هموار راه رفت
این شأن واقعی نوامیس حیدر است
پادرد میکشید ولی خون جگر نبود
با مست های بی سرو پا همسفر نبود
آزرده از شلوغی بین گذر نبود
یعنی اسیر طعنه ی صدها نفر نبود.
حالا گریز روضه به یک جای دیگر است
آنجا که آفتاب بدون حجاب بود
رنگ کبود بر رخ زنها نقاب بود
پایین نیزه زیر کتک ها رباب بود
درآن میانه صحبت بزم شراب بود
بازین چه شورش است که هردیده ای تر است
🔸شاعر:
#سید_پوریا_هاشمی