༻﷽༺؛
#چرا_حجاب🤔
#قسمت_دوم📝
📌این قسمت: حجاب🧕در اصطلاح
در اصطلاح واژه ي حجاب بيشتر در مورد پوشش زن به كار مي رود كه به اين معنا (پرده) يعني در پشت پرده بودن زن.
⛔️آنچه امروزه از كلمه ي حجاب برداشت مي شود، كمي متفاوت از كاربرد آن در گذشته است.
⚠️ امروزه حجاب يعني پوشش براي زنان، شايد به اعتبار پشت پرده واقع شدن زن باشد، به گفته ي مرحوم شهيد مطهري (ره) معناي اصطلاحي حجاب بيشتر در عصر ما پيدا شده است، اما فقها در كتب فقهي از واژه «ستر» به معناي پوشش استفاده مي كنند و كم تر از كلمه ي حجاب به معناي پوشش استفاده مي نمايند.
⌈🌻↝ @fadak_velayat •°⌋
♡قـرارگـاه فـرهـنگی فـاطـمة الـزهرا♡
🖤🥀🖤🥀 🖤🥀🖤 🖤🥀 🖤 بسم رب حضرت زهرا #یاس_کبود🍂 #قسمت_اول💔 چه آرام خوابیدهای بانوی من! بچهها چه آرا
🖤🥀🖤🥀
#رمان
#یاس_کبود
#قسمت_دوم💔
آنها دهانشان را به پوزخند کشیدند در حالی که خم بر ابرویشان هر لحظه غلیظتر میشد!
-این یاوهها و حرفهای زنانه را کنار بگذار...
دستهای علی مشت شده بود...ولی با نام خدا اندکی آرام گشت...فقط توانست جلوی انوار کوچک داخل خانه را بگیرد...
مرد صدایش را بالاتر برد...:به علی بگو بیرون بیا! دوستی و احترامی بین ما نیست...
+آهای! مرا از حزب شیطان میترسانی؟ در حالیکه حزب شیطان کوچک است؟(آیه قرآن)
-اگر بیرون نیاید به خدا قسم، هیزم آورده بر سرساکنان خانه بر میافروزم و هر که در این خانه است را میسوزانم...مگر آنکه علی را برای بیعت بیرونم بکشانیم و با خود ببریم...
و فاطمه ندا سرداد: ای دشمنان خدا و رسولش و امیرالمومنین...
اما با صدای"اُحرِقو دارها وَ مَن فیها" بسوزانید درب خانه را با هرکه در آن است"؛
نعرههای آتش برخاست... هیزمها فریاد اعتراض برآوردند...اما آتش به درب خانه درحال سرایت بود...بوی دود در خانهی معطر علی پیچید...درحالیکه حبیبهی محمد پشت در بود!ـ...
زهرا ناله کرد: یا ابتاه! یا رسولالله! بنگر که چه ظلمها بعد از تو از اینان دیدیم...
صدای ناله او، رعشه بر اندام دلها انداخت و اشکها برگونهها روان شد و بسیاری صحنه را ترک گفته...خود را از آن ولوله رهانیدندـ...
قنفذ، در را محکم هل میداد...تا باز کند! در آنِ لحظه، فاطمه برخاست! درب را در آغوش گرفت و با تمام بدنش،نمیگذاشت درب باز شود...ناگهان درب شعله کشید و حرارت آتش سر و صورت و بدن مادر انس و جن را می سوزاند...ناگهان مردی چونان با لگد به در نیم سوخته زد...چونان با لگد زد...که درب خانه به ناچار باز شد...و پیش از آنکه زهرا بتواند خود را کنار بکشد، در به آغوشش پناه برد...آنقدر سخت و سنگین، که کافی بود برای آخرین تقلاهای محسن در شکم مادر و شهادت او با جیغ بانوی علی... آنقدر سخت و سنگین که کافی بود برای بیمار شدن معشوقهی علی و شهادتش...
صدای ناله فاطمه برخواست...آمیخته با فریاد های وا ابتاه...و با وجود حال آشفتهاش بر خاست...اما از شدت جراحات و ضربات ناگهان بر روی دیوار افتاد... اما فاطمهی علی را رها نمیکردند...ماجرای گودال قتلگاه...داشت برای زنی تکرار میشد! اما اینبار بدون سر بریدن...
نامردی به دوطرف صورت حضرت زهرا چونان سیلی زد که چشمان زهرا به خون افتاد...
زهرا افتاد! و زمین پذیرای بانویش شد!
نامرد، که به یاد کینهاش از علی افتاده بود که چگونه، خون بزرگان عرب را در جنگهای پیامبر به زمین میریخت، حالا که به ناموس علی دست یافته بود تمام نفرت و کینهاش را در پایش جمع کرد و جوری به سینه و پهلوی زهرا لگد زد که صدای شکستنشان برخاست! و زهرا دلش برای این جماعت میسوخت که چگونه خود را نگون بخت می کنند!
نامرد که با شنیدن صدای شکستن استخوانها جریتر شده بود، تازیانه را از قنفذ گرفت و پیش از آنکه زهرا نفس بگیرد، با تمام زور و توانش آن را بر تمام بدن یاس علی فرود آورد و تن نحیف بانو، کبود شده، بازوانش مانند بازوبندی سیاه بالا آمد...
چه گویم من؟ کلمات تاب ندارند!
هیچکس دست بردار نبود و هر کدامشان به گونهای، بر فاطمه هجوم آورده بودند...نفس های ملیکهی علی تحلیل رفته بود...و باز هم پدرش را صدا میکرد: وای بابا! بابا! بابا...یا ابتاه...
لالهی رسول خدا زیر دست و پا در حال پرپر شدن بود...
دیگر زهرایی نمانده بود که از علی دفاع کند... داشتند به سمت علی هجوم میبردند....و نوبت نقشپردازی علی بود... فقط خدا میداند که این چند دقیقه بر علی چه گذشت...
با تنی که از شدت اندوه و خشم به رعشه افتاده بود...خود را به نامرد رساند...گریبانش را گرفت و به شدت کشید و بر زمین زد و بر بینی و گرنش کوفت...و فریاد زد...در حالیکه صدایش لرزه داشت...: قسم به خدایی که محمد را مبعوث کرد...اگر نبود کتابی از طرف خدا و اگر نبود عهدی که بارسول خدا کردم(شمشیر از نیام بر نخیزد و کسی کشته نشود) میفهمیدی که نمیتوانستی داخل خانه من شوی...و نامرد از دست علی رها شد و از مردم کمک خواست...
علی رفت تا بانویش را دریابد...
من نمیگویم چه شد، گویند در چشم علی
سیل دشمن بود پیدا، فاطمه پیدا نبود...(باور)
نفسهایش را گوشهای افتاده، پیدا کرد...در حالیکه همه از اطرافش به کمک عمر شتافته بودند... خشمگین بود و چشمانش به خون نشسته بودند... غیرت علی از فوران گذشته بود... صورت ماه گونه فاطمهاش به مانند خورشید، سوزان و تبدار و سرخ شده بود... این اولین بار بود که در هستی خورشید و ماه یکجا بودند..
ادامہدارد...🌱
#نشر_حداکثری♥️
.
⌈🌻↝ @fadak_velayat •°⌋
37.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#پست_ویژه 📣
✂️༻ آموزشخیاطی༺✂️
🌼خیاطی آسان و بدون الگو
🔸 #قسمت_دوم(پایانی)
🔰آموزش #مانتو شیک و پوشیده
دو تکه بدون الگو
🔰جنس پارچه: نخی یا ابروبادی یا کرپ ...
مقدار پارچه مورد نیاز:
🔹پارچه رویی:دوقد +10 سانت(یعنی از سرشانه تا هرجا که میخواید بلند باشه)
🔹پارچه سارافون زیری: یک قد از سرشانه تا پایین پا
#مانتو_بدون_الگو #بدون_الگو
#خیاطی_بدون_الگو #خیاطی_آسان
⌈🌻↝ @fadak_velayat •°⌋
♡قـرارگـاه فـرهـنگی فـاطـمة الـزهرا♡
✨ #راههای_لغزش_اندیشه 💯 💯 و منابع تفکر از منظر قرآن 💫 ( #قسمت_اول ) زیبا🌷 📖لغزشگاههای اندی
✨ #راههای_لغزش_اندیشه 💯
💯 و منابع تفکر از منظر قرآن 💫
( #قسمت_دوم ) زیبا🌷
✨قرآن کریم در آیات زیادی به شدت با پیروی از ظنّ و گمان مخالفت میکند و میگوید :
⚠️مادامی که به چیزی علم و یقین حاصل نکردهای آن را دنبال مکن {2}.
🔍امروز از نظر فلسفی مسلّم شده است که یکی از عوامل عمده خطاها و اشتباهات همین بوده است.
🖌دکارت، هزار سال پس از قرآن اولین اصل منطقی خویش را این قرار داد و گفت :
🤚هیچ چیز را حقیقت ندانم مگر اینکه بر من بدیهی باشد و در تصدیقات خود از شتابزدگی و سبق ذهن و تمایل بپرهیزم،
👌و نپذیرم مگر آن را که چنان روشن و متمایز باشد که هیچگونه شک و شبهه در آن نماند{3}.
💰میلها و هواهای نفسانی
انسان اگر بخواهد صحیح قضاوت کند باید در مورد مطلبی که میاندیشد
کاملاً بیطرفی خود را حفظ کند؛
☝️یعنی کوشش کند که حقیقتخواه باشد و خویشتن را تسلیم دلیلها و مدارک نماید.
{ #استاد_مطهری ادامه دارد 💫 }
⌈🌻↝ @fadak_velayat •°⌋
♡قـرارگـاه فـرهـنگی فـاطـمة الـزهرا♡
راهنمای سفر ویژه #اربعین قسمت اول گرافیک و موشن: گروه هنری شرح نو موسیقی و نریشن: علی زکریائی ⌈🌻↝ @
6.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#قسمت_دوم
🎥کمیک موشن راهنما (ویژه اربعین)
کاری از گروه هنری شرح نو
نریشن و موسیقی: علی زکریائی
⌈🌻↝ @fadak_velayat •°⌋
♡قـرارگـاه فـرهـنگی فـاطـمة الـزهرا♡
🖤🥀🖤🥀 🖤🥀🖤 🖤🥀 🖤 *بسم رب حضرت زهرا #یاس_کبود🍂 #قسمت_اول* 💔 *چه آرام خوابیدهای بانوی من! بچهها چه
🖤🥀🖤🥀
*#یاس_کبود
#قسمت_دوم💔
آنها دهانشان را به پوزخند کشیدند در حالی که خم بر ابرویشان هر لحظه غلیظ تر می شد!
-این یاوه ها و حرفهای زنانه را کنار بگذار...
دست های علی مشت شده بود...ولی با نام خدا اندکی آرام گشت...فقط توانست جلوی انوار کوچک داخل خانه را بگیرد...
مرد صدایش را بالاتر برد...:به علی بگو بیرون بیا! دوستی و احترامی بین ما نیست...
+آهای! مرا از حزب شیظان می ترسانی؟ در حالیکه حزب شیطان کوچک است؟(آیه قرآن)
-اگر بیرون نیاید به خدا قسم، هیزم آورده بر سرساکنان خانه بر می افروزم و هر که در این خانه است را می سوزانم...مگر آنکه علی را برای بیعت بیرونم بکشانیم و با خود ببریم...
و فاطمه ندا سرداد: ای دشمنان خدا و رسولش و امیرالمومنین...
اما با صدای صدای"اُحرِقو دارها وَ مَن فیها" بسوزانید درب خانه را با هرکه در آن است"؛
نعره های آتش برخاست... هیزم ها فریاد اعتراض بر آوردند...اما آتش به درب خانه درحال سرایت بود...بو وی دود در خانه ی معطر علی پیچید...درحالیکه حبیبهی محمد پشت در بود!ـ...
زهرا ناله کرد: یا ابتاه! یا رسول الله! بنگر که چه ظلم ها بعد از تو از اینان دیدیم...
صدای ناله او، رعشه بر اندام دلها انداخت و اشک ها برگونه ها روان شد و بسیاری صحنه را ترک گفته...خود را از آن ولوله رهانیدندـ...
قنفذ، در را محکم هل می داد...تا باز کند! در آنِ لحظه،فاطمه برخاست! درب را در آغوش گرفت و با تمام بدنش،نمی گذاشت درب باز شود...ناگهان درب شعله کشید و حرارت آتش سر و صورت و بدن مادر انس و جن را می سوزاند...ناگهان مردی چونان با لگد به در نیم سوخته زد...چونان با لگد زد...که درب خانه به ناچار باز شد...و پیش از آنکه زهرا بتواند خود را کنار بکشد، در به آغوشش پناه برد...آنقدر سخت و سنگین، که کافی بود برای آخرین تقلاهای محسن در شکم مادر و شهادت او با جیغ بانوی علی... آنقدر سخت و سنگین که کافی بود برای بیمار شدن معشوقه ی علی و شهادتش...
صدای ناله فاطمه بر خواست...آمیخته با فریاد های وا ابتاه...و با وجود حال آشفته اش بر خاست...اما از شدت جراحات و ضربات ناگهان بر روی دیوار افتاد... اما فاطمه ی علی را رها نمیکردند...ماجرای گودال قتلگاه...داشت برای زنی تکرار می شد! اما اینبار بدون سر بریدن...
نامردی به دوطرف صورت حضرت زهرا چونان سیلی زد که چشمان زهرا به خون افتاد...
زهرا افتاد! و زمین پذیرای بانویش شد!
نامرد، که به یاد کینه اش از علی افتاده بود که چگونه، خون بزرگان عرب را در جنگ های پیامبر به زمین میریخت، حالا که به ناموس علی دست یافته بود تمام نفرت و کینه اش را در پایش جمع کرد و جوری به سینه و پهلوی زهرا لگد زد که صدای شکستنشان برخاست! و زهرا دلش برای این جماعت می سوخت که چگونه خود را نگون بخت می کنند!
نامرد که با شنیدن صدای شکستن استخوان ها جری تر شده بود، تازیانه را از قنفذگرفت و پیش از آنکه زهرا نفس بگیرد، با تمام زور و توانش آن را بر تمام بدن یاس علی فرود آورد و تن نحیف بانو، کبود شده، بازوانش مانند بازوبندی سیاه بالا آمد...
چه گویم من؟ کلمات تاب ندارند!*
هیچکس دست بردار نبود و هر کدامشان به گونه ای، بر فاطمه هجوم آورده بودند...نفس های ملیکه ی علی تحلیل رفته بود...و باز هم پدرش را صدا میکرد: وای بابا! بابا! بابا...یا ابتاه...
لاله ی رسول خدا زیر دست و پا در حال پرپر شدن بود...
دیگر زهرایی نمانده بود که از علی دفاع کند... داشتند به سمت علی هجوم می بردند....و نوبت نقش پردازی علی بود... فقط خدا می داند که این چند دقیقه بر علی چه گذشت...
با تنی که از شدت اندوه و خشم به رعشه افتاده بود...خود را به نامرد رساند...گریبانش را گرفت و به شدت کشید و بر زمین زد و بر بینی و گرنش کوفت...و فریاد زد...در حالیکه صدایش لرزه داشت...: قسم به خدایی که محمد را مبعوث کرد...اگر نبود کتابی از طرف خدا و اگر نبود عهدی که بارسول خدا کردم(شمشیر از نیام بر نخیزد و کسی کشته نشود) می فهمیدی که نمیتوانستی داخل خانه من شوی...و نامرد از دست علی رها شد و از مردم کمک خواست...
علی رفت تا بانویش را دریابد...
من نمی گویم چه شد، گویند در چشم علی
سیل دشمن بود پیدا، فاطمه پیدا نبود...(باور)
نفس هایش را گوشه ای افتاده، پیدا کرد...در حالیکه همه از اطرافش به کمک عمر شنتافته بودند... خشمگین بود و چشمانش به خون نشسته بودند... غیرت علی از فوران گذشته بود... صورت ماه گونه فاطمه اش به مانند خورشید، سوزان و تب دار و سرخ شده بود... این اولین بار بود که در هستی خورشید و ماه یکجا بودند..*
ادامہدارد...🌱
#نشر_حداکثری♥️
.
⌈🌻↝ @fadak_velayat •°⌋