♡قـرارگـاه فـرهـنگی فـاطـمة الـزهرا♡
༻﷽༺؛ #چرا_حجاب🤔 #قسمت_پنجم📝 این قسمت:زينت ظاهري و باطني 🌺 ✅با استناد به كتب تفسير چون تفسير مجمع
༻﷽༺
#چرا_حجاب🤔
#قسمت_ششم📝
این قسمت: زينت ظاهري چيست⁉️
✅اشاره دربارـہ زينت ظاهري فقها ۅ مفسران نظرات مختݪفي دارند مرحۅم طبرسي (ره) صاحب تفسير مجمع اݪبيان در ذيݪ آيـہ مۅرد بحث مي فرمايند:
دربارـہ ي زينت آشكار ۅ ظاهري سـہ قۅݪ است:
1ـ برخي گۅيند: زينت آشكار ݪباس است.
2ـ برخي گۅيند: زينت ظاهري سرمـہ ۅ انگشتر ۅ خضاب دست است.
3ـ بعضي گۅيند: زينت ظاهري صۅرت ۅ كف دستهاست ۅ در تفسير عݪي بن ابراهيم مي گۅيد: كف دست ها ۅ انگشتان است.
امام صادق (ع) فرمۅد:
(اݪزّينـہ اݪظّاهره: اݪكحݪ ۅ اݪخاتم) 1
«زينت ظاهري عبارت است از سرمـہ ۅ انگشتر.»
ابي بصير گۅيد: از امام صادق ع
(سأݪتـہ عن قۅݪ اݪݪـہ عزّۅجݪ: ۅ ݪا يبدين زينتهنّ اݪا ما ظهر منها. قاݪ (ع) : اݪخاتم ۅ اݪمسكـہ ۅ هي اݪقݪب) 2
1 . ۅسائݪ اݪشيعه، ج 14، باب 109، حديث 3، ص 146.
2 . همان، حديث 4. «سۅاݪ كردم از آيـہ اي كـہ خداۅند فرمۅده: ظاهر نكنند زينت خۅد را مگر آنچـہ كـہ ظاهر است».
امام (ع) فرمۅد:
«انگشتر ۅ دستبند است.»
اسماء دختر ابۅبكر، خۅاهر عايشـہ بـہ خانـہ ي پيامبر (ص) آمد در حاݪي كـہ ݪباس هاي نازك ۅ بدن نما پۅشيدـہ بۅد، پيامبر (ص) رۅي خۅد را از اۅ برگرداند ۅ فرمۅد:
(يا اسماء، انّ اݪمراـہ اذا بݪغت اݪمحيض ݪم تصݪح ان يري منها اݪا هذا ۅ هذا، ۅ اشار اݪي كفّـہ ۅ ۅجهه) 2
«اي اسماء! همين كـہ زن بـہ حدّ بݪۅغ رسيد، سزاۅار نيست چيزي از اۅ بدن اۅ ديدـہ شۅد مگر اين ۅ اين.
ۅ اشارـہ فرمۅد بـہ چهرـہ ۅ قسمت مچ بـہ پايين دست خۅدش.»
بـہ عنۅان نكتـہ ي پاياني در اين قسمت بايد گفت عدم پۅشش براي چهرـہ ۅ مچ ۅ قدم ۅ آن قسمت هايي كـہ جزءزينت ظاهري زن قݪمداد مي شۅد، در صۅرتي كـہ مۅجب فساد، انحراف ۅ گناـہ نشۅد اشكاݪي ندارد ۅ اگر چنين شد يعني منشأ فساد قرار گرفت، پۅشاندن آن قسمت ها هم ۅاجب مي شۅد.
بهتر است كـہ زنان مسݪمان چهره، مچ ۅ زينت خۅد را در مجامع عمۅمي آشكار نكنند؛ چۅن همين صۅرت زيبا كـہ خۅد چشم ۅ ابرۅ ۅ ݪب را در بر مي گيرد، مي تۅاند براي نامحرمان جاݪب باشد.
1 . همان، حديث 2.
2 . مسأݪـہ حجاب، ص 150.
⌈🌻↝ @fadak_velayat •°⌋
♡قـرارگـاه فـرهـنگی فـاطـمة الـزهرا♡
🖤🥀🖤🥀 🖤🥀🖤 🖤🥀 🖤 بسم رب حضرت زهرا #یاس_کبود🍂 #قسمت_پنجم💔 علی... نمازش را با همان اخلاص همیشگی، با
🖤🥀🖤
#یاس_کبود🍂
#قسمت_ششم💔
صدا زد: زهرا جانم!
جوابی نیامد...آه...کسی علی را دریابد! او دیگر زنده نیست!
اینبار فاطمه را با ناز صدا کرد...: یابنت محمدالمصطفی!
اما جوابی نشنید... علی التماس کرد...
ای دختر کسیکه زکات را، با گوشههای عبایش به خانه فقرا میبرد و میبخشید!
باز پاسخی نیامد! فاطمه برخیز... علی دارد پر پر میزند!
حال عرشیان هر لحظه خرابتر میشد...: ای دختر کسیکه بر فرشتگان آسمانها دوگانه دوگانه نماز گزارد!
اما پاسخی نشنید...
ذیگر ضربان قلب علی... واقعا نمیزد... و این را زهرا حس کرد...
علی برای آخرین بار امتحان کرد!
یا فاطمه!... با من سخن بگو...منم! علی...مرا نمیشناسی؟
کلمینی...
یکمی حرف بزن علی نمیره!...
بانوی علی ناگهان چشم باز کرد!....چنگی به پیراهن شویش زد و خود را آرام در بغل علی جای داد! و گریست...
علی تمام وجودش زنده شد...
زهرا را محکم فشرد و چشمانش بیشتر از قبل باریدند...به مانند بارانهای طولانی زمستان...
گویی بعد از سالها به هم رسیده بودند!...مدتی به گریه سر شد...
زهرا زبان باز کرد...
پسر عموی من!
من خود را در بستر مرگ میبینم...و این بیماری را...واسطهی وصال خودم و پدرم می یابم! هرچه در دل دارم، به تو میگویم...
علی با حالی زار، نفسی آمیخته با آه کشید و زهرایش را نوازش کرد: هرچه میخواهی بگو...هرچه میخواهی بگو...من انجام میدهم...هر فرمانی بدهی...اطاعت میکنم...
زهرا گفت: خدا جزای خیر عطایت کند...
و عاشقانههایشان شروع شد...
هیچگاه...هیچگاه از من دروغ و خیانتی ندیده ای...و با تو...مخالفتی نکردهام!...
علی گفت: پناه برخدا... پناه برخدا! تو با خدا آشناتر...نیکوکارتر...پرهیزکارتر...گرامیتر...و خداترستر از آنی که...بخواهم... با مخالفت خود...تو را نکوهش کنم!
و هق هق کرد و ندا داد...
جدایی و فراقت...بر من بسی سخت است! والله...والله که مصیبت رسول خدا برایم تجدید شد! وفات و مرگت، بسیار بزرگ است! انا لله و انا الیه راجعون....
علی در بدترین مصیبتها هم ذوب در خدا بود...
از این مصیبت دردناک و تلخ و...اندوهناک...به خدا که تسلایی نیست! و برای این کمبود...جانشینی نیست...
و علی دوباره سر معشوقهاش را برسینه فشرد...و هردو ناله زند و ضجه!...
و زهرا وصیت کرد...
نگذار...نگذار یکی از اینها که برمن ستم کردند...برمن نمازگزارند...مرا شبانه دفن کن علی جان...و...
و شعری سرود در مدح اشکهای علیاش...
(ترجمه)
برای من گریه کن...ای بهترین راهنما! و اشک بریز...که روز جداییست...
ای هم نشین بتول!...
بر من و بر یتیمان گریه کن...و کشتهی دشت کربلای عراق را از یاد مبر...
(اینان) جداگشته و یتیم و سرگردان شده اند! و به خدا... که روز جداییست...
و بعد از اندکی سخن...جان علی رفت!...
و چشمان علی سیاهی رفت!...
ای وای که فضه و اسما چگونه این خانه را آرام کنند؟.....
#ادامه_دارد . . 🌱
⌈🌻↝ @fadak_velayat •°⌋
♡قـرارگـاه فـرهـنگی فـاطـمة الـزهرا♡
✨ #راههای_لغزش_اندیشه 💯 💯 و منابع تفکر از منظر قرآن 💫 ( #قسمت_پنجم ) زیبا🌷 ☝️و دیگر اینکه
✨ #راههای_لغزش_اندیشه 💯
💯 و منابع تفکر از منظر قرآن 💫
( #قسمت_ششم ) زیبا🌷
❗️قرآن یادآوری میکند که پذیرفتهها و باورهای گذشتگان را مادام که با معیار عقل نسنجیدهاید نپذیرید؛
👌در مقابل باورهای گذشتگان استقلال فکری داشته باشید. در سوره بقره آیه 170 میگوید :
✨وَ إِذا قِیلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما أَنْزَلَ اللهُ قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما أَلْفَینا عَلَیهِ آباءَنا أَ وَ لَوْ کانَ آباؤُهُمْ لا یعْقِلُونَ شَیئاً وَ لا یهْتَدُونَ.
👈اگر به آنها گفته شود که از آنچه خدا به وسیله وحی فرود آورده پیروی کنید، میگویند: خیر،
🤨ما همان روشها و سنتها را پیروی میکنیم که پدران گذشته خود را بر آن یافتهایم.
👈آیا اگر پدرانشان هیچ چیزی را فهم نمیکردهاند و راهی را نمییافتهاند باز هم از آنها پیروی میکنند؟!
{ #استاد_مطهری ادامه دارد 💫 }
⌈🌻↝ @fadak_velayat •°⌋
♡قـرارگـاه فـرهـنگی فـاطـمة الـزهرا♡
🖤🥀🖤🥀 🖤🥀🖤 🖤🥀 🖤 بسم رب حضرت زهرا #یاس_کبود🍂 #قسمت_پنجم💔 علی... نمازش را با همان اخلاص همیشگی، با
🖤🥀🖤
#یاس_کبود🍂
#قسمت_ششم💔
صدا زد: زهرا جانم!
جوابی نیامد...آه...کسی علی را دریابد! او دیگر زنده نیست!
اینبار فاطمه را با ناز صدا کرد...: یابنت محمدالمصطفی!
اما جوابی نشنید... علی التماس کرد...
ای دختر کسیکه زکات را، با گوشه های عبایش به خانه فقرا می برد و می بخشید!
باز پاسخی نیامد! فاطمه برخیز... علی دارد پر پر میزند!
حال عرشیان هر لحظه خراب تر میشد...: ای دختر کسیکه بر فرشتگان آسمان ها دوگانه دوگانه نماز گزارد!
اما پاسخی نشنید...
ذیگر ضربان قلب علی... واقعا نمی زد... و این را زهرا حس کرد...
علی برای آخرین بار امتحان کرد!
یا فاطمه!... با من سخن بگو...منم! علی...مرا نمیشناسی؟
کلمینی...
یکمی حرف بزن علی نمیره!...
بانوی علی ناگهان چشم باز کرد!....چنگی به پیراهن شویش زد و خود را آرام در بغل علی جای داد! و گریست...
علی تمام وجودش زنده شد...
زهرا را محکم فشرد و چشمانش بیشتر از قبل باریدند...به مانند باران های طولانی زمستان...
گویی بعد از سالها به هم رسیده بودند!...مدتی به گریه سر شد...
زهرا زبان باز کرد...
پسر عموی من!
من خود را در بستر مرگ می بینم...و این بیماری را...واسطه ی وصال خودم و پدرم می یابم! هرچه در دل دارم، به تو می گویم...
علی با حالی زار، نفسی آمیخته با آه کشید و زهرایش را نوازش کرد: هرچه میخواهی بگو...هرچه میخواهی بگو...من انجام میدهم...هر فرمانی بدهی...اطاعت می کنم...
زهرا گفت: خدا جزای خیر عطایت کند...
و عاشقانه هایشان شروع شد...
هیچگاه...هیچگاه از من دروغ و خیانتی ندیده ای...و با تو...مخالفتی نکرده ام!...
علی گفت: پناه برخدا... پناه برخدا! تو با خداآشناتر...نکوکارتر...پرهیزکار تر...گرامی تر...و خداترس تر از آنی که...بخواهم... با مخالفت خود...تو را نکوهش کنم!
و هق هق کرد و ندا داد...
جدایی و فراقت...بر من بسی سخت است! والله...والله که مصیبت رسول خدا برایم تجدید شد! وفات و مرگت، بسیار بزرگ است! انا لله و انا الیه راجعون....
علی در بدترین مصیبت ها هم ذوب در خدا بود...
از این مصیبت دردناک و تلخ و...اندوهناک...به خدا که تسلایی نیست! و برای این کمبود...جانشینی نیست...
و علی دوباره سر معشوقه اش را برسینه فشرد...و هردو ناله زند و ضجه!...
و زهرا وصیت کرد...
نگذار...نگذار یکی از اینها که برمن ستم کردند...برمن نمازگزارند...مرا شبانه دفن کن علی جان...و...
و شعری سرود در مدح اشک های علی اش...
(ترجمه)
برای من گریه کن...ای بهترین راهنما! و اشک بریز...که روز جداییست...
ای هم نشین بتول!...
بر من و بر یتیمان گریه کن...و کشته ی دشت کربلای عراق را از یاد مبر...
(اینان) جداگشته و یتیم و سرگردان شده اند! و به خدا... که روز جداییست...
و بعد از اندکی سخن...جان علی رفت!...
و چشمان علی سیاهی رفت!...
ای وای که فضه و اسما چگونه این خانه را آرام کنند؟.....
#ادامه_دارد . . 🌱
⌈🌻↝ @fadak_velayat •°⌋