eitaa logo
فداییان بانوی دمشق
919 دنبال‌کننده
27.9هزار عکس
11.2هزار ویدیو
151 فایل
#شهدا_علمداران_سپاه_عشق با مطالب شهدایی، مهدویت، تحلیلی_بصیرتی و فرهنگی🌷 با ما همراه باشید 🌸ارتباط با خادم کانال🌸 @tasnim2060
مشاهده در ایتا
دانلود
🌙 🪴🐚به روز محشر در دل‌های محزون، شود هول قیامت هر دم افزون 🪴🐚 رسد چون نوبت عفو و شهادت، ندا آید که أین فاطمیون. 🌹 🌹 🕊🥀 🌹 💫
🌹 🐚🪴گاهی سختی‌ها واقعا مرا به تنگ می آورد و نمی دانستم چکار کنم. شوهرم گفت: بیا آیه «الیس الله بکاف عبده» را با معنی بنویسیم و بزنیم به دیوار خانه‌مان. یک کاغذ مقوایی را آورد و گفت خط تو قشنگ‌تره، بنویس. تأکید کرد معنی آن را هم بنویسیم تا بهتر متوجه شویم. 🪴🐚وقتی مستأصل می‌شدم آن را نشان می داد و می‌گفت: آیا خدا برای شما کافی نیست؟ می گفتم: راست می‌گویی. 🌷 🌷 🕊🥀 🌷
🌙 🌹رضا شب قبل از شهادتش خوابی دیده‌ و همه را بیدار کرده بود. گفته بود بیدار شوید، بیدار شوید من می‌خواهم شهید بشوم. 🌹 دوستانش گفته بودند حالا نصف شبی چه وقت این کارهاست؟! کو شهادت؟ 🌹 گفته بود: «من خواب دیدم امام حسین(ع) به خوابم آمد و گفت رضا تو شهید می‌شوی. اگر سرت را بریدند، نترس، درد ندارد.» 👤 راوی: همرزم شهید 🌷 🌷 🕊🥀 🌷 💫
🌙 در دشت شقایقى كه قربانگاه است از هر نفس لاله ،زمان آگاه است در معركه ى عاشقى "فاطمیون" لبخند رضایت رسول الله است 🌹 🌹 🕊🥀 🌹 💫
🌙 🌹ما در منطقه ای به نام «بحاریه» مستقر بودیم و درگیری در آنجا شدت داشت. بنده در خط پشتیبانی بودم اما عده ای از رزمندگان زخمی شدند. 🌹شهید واعظی را زمانی که تیر خورده و او را به عقب آورده بودند، دیدم. ایشان زمانی که می خواست نارنجک پرتاب کند، تک تیرانداز به سرش تیراندازی کرد و به شهادت رسید. 🌷 🌷 🕊🥀 🌷 💫
🌹 جان داد که در امان ببیند ما را خالی کند از یزیدیان دنیا را 🌷 🌷 🕊🥀 🌷
🌙 🌹خیلی غریب بود برای تشییع پیکرش حدودا بیست نفر آمده بودند محل تشییع پیکر شهید فلکه اول دولت آباد بود چون جمعیت خیلی کم بود اصلا تشییع پیکر انجام نشد و آمبولانس راهی بهشت زهرا شد و در بهشت زهرا چند قدم روی دستان خانواده های معظم شهدا تشییع شد موقع نمازش یک روحانی نبود که بر این شهید مظلوم نماز بخواند در آخر یک روحانی که رهگذر بود آمد بر پیکرش نماز خواند و در قطعه ۵۰ در کنار هم رزمانش آرام گرفت . 🌷 🌷 🕊🥀 🌷 💫
🌙 🌹دم دمای صبح باران شروع شد و هوا حس و حال عجیبی به خود گرفت، انگار آسمان مهربان شده بود و نم نم باران را به بچه های فاطمیون هدیه می داد. بعد از تثبیت منطقه به بچه ها استراحت دادیم و هر کس رفت یک گوشه ای تا خستگی در کند. سید علی اکبر اما انگار زیر آن نم نم باران، معامله دیگری داشت، کارهایش را انجام داده بود، از بچه ها حلالیت طلبیده بود و از صبح مدام می گفت : من امروز شهید می شوم، حلالم کنید. بچه ها فکر می کردند فضای جنگ و درگیری روی سید تاثیر گذاشته و به اصطلاح جوگیر شده و این حرفها را می زند، اما انگار به او الهام شده بود. 🌹زیر نم نم باران آمد، گفت تیربار من کجاست؟ گفتم تیربار برای چی سید؟ گفت می خواهم تمیزش کنم، یک کم کثیف شده، گفتم الان که باران می بارد، بگذار وقتی باران بند آمد بعدش این کار را انجام بده. 🌹با همان نگاه مهربانش نگاهم کرد، سرم را بالا کردم، چهره سید زیر نم نم باران و انوار صبحگاهی خیلی نورانی شده بود، با یک حس ملکوتی و لبخند آخرینش گفت : من امروز شهید می شم... گفتم تو الان هم شهید شدی برادر... هنوز حرفم تمام نشده بود که سید علی اکبر روی زمین افتاد. 🌷 🌷 🕊🥀 🌷 💫
🌙 در آخر قصه، نقطه آغازیم سر در ره شاه با کرم میبازیم با رجعت تک تک "محمدها" ما یک روز برای تو حرم میسازیم 🌹 🌹 🕊🥀 🌹 💫
🌙 🌺 🪴🐚پسرم از کودکی شوخ طبع و خوش اخلاق بود و همیشه به برادر کوچک خود می گفت که با سه خواهرمان خوب رفتار کن و با پرخاش با آنها حرف نزن چون وقتی ازدواج کنند و از پیش ما بروند دلت برای این روزها تنگ می شود و می گویی کاش با آنها اینگونه رفتار نمی کردم. 🪴🐚 وی با همه با ملامیمت ورفتار می کرد و در واقع از دوران کدوکی رفتار بزرگانه ای داشت و انگار از کودکی برای بزرگتر شدن علاقه داشت و همیشه خود را در جمع بزرگتر های خود میدید و همیشه حرف من و پدرش را گوش می کرد. 🌹 🌹 🕊🥀 🌹 💫
🌙 دل  در پناه زینب از آوارگی رست پیمان یاری با ابالفضل علی بست   افراشت در هر سو به عزت، بیرق خون  در هر کجا پیچید نام فاطمیون 🪴🐚در عاشورای سال ۹۲ پس از آزادسازی حجیره به شهادت رسید و اکنون در گلزار شهدای مشهد آرمیده و گویند در ایران هیچ کسی را ندارد.💔😔 🌹 🌹 🕊🥀 🌹 💫
🌙 🌹شهدای فاطمیون مظلومترین و غریب ترین شهدا هستند. مثل شهید زمان جعفری که هیچ اطلاعاتی ازش پیدا نکردیم و کسی براشون کار نکرده و اونها رو معرفی نکرد. 🌷 🌷 🕊🥀 🌷 💫
🌺 🌹وقتی سید احمد ده ساله شد خیلی دوست داشت با برادر بزرگترم که کلاس مداحی می رفت، او نیز به کلاس مداحی برود اما به خاطر مدرسه نمی توانست آنجا ثبت نام کند. 🌹 وقتی مدرسه اش تمام شد تابستان اولین کاری که کرد شرکت در کلاس مداحی بود. صدای خیلی خوبی داشت به طوری که همان اوایل در جلسات هفتگی مداحی می کرد. 🌹حدود سه سال در مهدیه اصفهان بعد از دعای ندبه کلاس مداحی داشت. شاگرد ممتاز کلاس مداحی مهدیه شد و او را بردند مشهد. سیزده ساله بود که از مادرم خواست که اجازه دهد کار و حرفه ای را یاد بگیرد. 🌹مادرم اول اجازه کار کردن به او را نمی داد اما سید احمد مادرم را قانع کرد و رفت سراغ مکانیکی. به مکانیکی علاقه داشت و مکانیکی را خوب یاد گرفته بود. صاحب کارش به او گفته بود برود و برق اتومبیل را هم یاد بگیرد. او برق اتومبیل را هم یاد گرفت و بعد از شش ماه مدرکش را هم گرفت. شانزده ساله بود که جنگ سوریه شروع شد. 🌷 🌷 🕊🥀 🌷
🌙 🌺مادر میگفت: سید حمیدم هیچ وقت لباس نو نمی پوشید... هر وقت لباس نویی برایش میگرفتیم فقط یک بار تن میزد تا ما ناراحت نشیم و بعد لباس کهنه ای می پوشید... لباس را به هم محلی های کم درآمدمان می داد... 🌴پدرش می گفت: موقع تشییع جنازه، بعضی کارگر هایی که سن بالایی هم داشتند آمده بودند... می گفتند او حق پدری بر گردن ما داشت... هر روزی که ما کار نداشتیم و پولی نبود، به ما کمک می کرد... 🌹 🌹 🕊🥀 🌹 💫
🌙 دل  در پناه زینب از آوارگی رست پیمان یاری با ابالفضل علی بست   افراشت در هر سو به عزت، بیرق خون  در هر کجا پیچید نام فاطمیون 🌹 🌹 🕊🥀 🌹 💫
🌙 در دشت شقایقى كه قربانگاه است از هر نفس لاله ،زمان آگاه است در معركه ى عاشقى "فاطمیون" لبخند رضایت رسول الله است 🌹 🌹 🕊🥀 🌹 💫
🌙 🪴🐚به روز محشر در دل‌های محزون، شود هول قیامت هر دم افزون 🪴🐚 رسد چون نوبت عفو و شهادت، ندا آید که أین فاطمیون. 🌹 🌹 🕊🥀 🌹 💫
🌙 🌹بزرگترین علاقه اش خدمت به اهل بیت بود. یادم است یک بار خیلی سرمان شلوغ بود. ایام شهادت یکی از اهل بیت علیهم السلام هم بود. من گفتم: من می روم هیأت و تو بمان کارها را انجام بده. 🌹گفت: عمو جان درسته شما بزرگتری و اوستای ما هستی، اما ما هم با اهل بیت کار داریم. دیگه نتوانستم چیزی بگویم. با هم رفتیم هیأت و بعداً با کار بیشتر جبران کردیم. 🌷 🌷 🕊🥀 🌷 💫
🌙 🪴🐚چند روز قبل از شهادت؛ "سید جواد" شیرینی در دست وارد مقر شد. خوشحال بود و می گفت: بخورید... این شیرینی خوردن دارد، آخه شیرینی شهادت منه... من دیگه بر نمی گردم... بعدا نگید شیرینی نداده رفت. همه خندیدم و کسی حرف جواد را جدی نگرفت. 🌹 🌹 🕊🥀 🌹 💫
🌙 🌹مردم این زمانه مرا سرکوب می‌کنند که کجا می‌روید؟ و برای چه کسی می‌جنگید؟ امّا اینان غافلند که ما خود نمی‌رویم، گویی ما را صدا می‌زنند، قلبمان پایمان را به حرکت وا می‌دارد، جز این که دختر علی(علی‌ السلام) و سه ساله حسین(علیه‌السلام) بر روی اسم ما مهر شهادت زده‌اند. من جوابی جز این ندارم که خون ما رنگین‌تر از خون قاسم و علی اکبر حسین(علیه‌السلام) نیست... 🌷 🌷 🕊🥀 🌷 💫
🌙 🌹پدرم خیلی به حضرت زینب س ارادت داشتند و همیشه خطبه‌های حضرت زینب رو برامون میخوندن و هدف اصلیشون دفاع از اسلام و شیعیان بود. 🌹خیلی خیلی به صله رحم اهمیت میدادند همچنین همیشه نمازشان رو سر وقت میخوندند بسیار مهربان بودن و خیلی زیاد دختراشونو دوست داشتن. 🌷 🌷 🕊🥀 🌷 💫
🌙 🍃سال ۶۴ محمدرضا برادرم به دنیا آمد. پدرم از تولد او خیلی خوشحال بود، به هر حال اولین پسرش بعد از سه دختر بود، تا هفت روز‌ش شد، او را عقیقه کرد. 🍃 محمدرضا بچه شیرینی بود و از کوچکی اخلاق‌های خاصی داشت، مثلا با اینکه سنش کم بود و خیلی متوجه فضای اطرافش نبود، اما غیرت بسیار زیادی داشت. هر چه بزرگتر می‌شد، به لحاظ اعتقادی بیشتر به پدرم شباهت پیدا می‌کرد. 🍃 به حجاب بسیار اهمیت می‌داد و مثل پدرم سخت‌گیر بود. با اینکه از ما کوچک‌تر بود، ولی دائم نصیحت می‌کرد و تذکر می‌داد. 🌹 🌹 🕊🌾 🌹 💫
🌙 دل  در پناه زینب از آوارگی رست پیمان یاری با ابالفضل علی بست   افراشت در هر سو به عزت، بیرق خون  در هر کجا پیچید نام فاطمیون 🌹 🌹 🕊🥀 🌹 💫
🌹 فاطمیون را نمودی با وقار دشمن دین را نمودی شرمسار درس آزادی به دنیا داده‌ای از ازل با عشق مولا زاده‌ای در دفاع از دختر شیر خدا با جوانان رشید گشتی فدا در شجاعت مقتدای تو علی پیروی کردی ز عباس علی فاطمیون عاشق دخت علی‌ست عاشق شیر خدا و هم نبی‌ست 🌿 🌿 🕊🥀 🌿
🌙 فاطمیون لشکر دشمن شکن لشکر بی‌ادعا و خط شکن فاطمیون لشکر عالی مقام پیرو راه حسین(ع) است در مرام 🌹 🌹 🕊🥀 🌹 💫