eitaa logo
طهارت نفس
2.8هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
2.2هزار ویدیو
24 فایل
هو الرزاق ﷽ ↶سلام لطفا دربرابر تبادل و تبلیغات کانال صبورباشید و به رشد کانال کمک کنید.🌼 💝جهت رزرو تبلیغ👈 @A_DMEN تبلیغات ارزان و بصرفه👇 https://eitaa.com/joinchat/3694068054Cced867b572
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 داستان کوتاه جالبه, بخونید می‌گویند که در ایام قدیم در یکی از پاسگاه‏های ژاندارمری سابق ژاندارمی خدمت‏ می‏‌کرد که مشهور بود به سرجوخه جبّار... این سرجوخه جبار مانند بسیاری از همگنان و همکاران خودش در آن روزگار سواد درست حسابی نداشت ولی تا بخواهی زبل و کارآمد بود و در سراسر منطقه خدمت او کسی را یارای نفس‏ کشیدن نبود.! از قضای روزگار، در محدوده خدمت‏ سرجوخه جبار دزدی زندگی می‌کرد که به راستی، امان مردم را بریده و خواب سرجوخه جبار را آشفته گردانیده بود... سرجوخه جبار با آن کفایت و لیاقتی که‏ داشت بارها دزد را دستگیر کرده، به‏ محکمه فرستاده بود ولی گردانندگان‏ دستگاه، هربار به دلایلی و از آن جمله‏ فقد دلیل برای بزهکاری دزد یاد شده، او را رها کرده بودند به گونه‏‌ای که گاهی جناب دزد، زودتر از مأموری که او را مجلوبا و مغلولا به‏ مرکز دادگستری برده بود به محل باز می‏‌گشت و برای دلسوزانی سرجوخه جبار مخصوصا چندبار هم از جلو پاسگاه رد می‏‌شد و خودی‏ نشان می‏‌داد یعنی که بعله... یک روز سرجوخه جبار که از دستگیری و اعزام بیهوده دزد سیه‌کار و آزادی او به ستوه آمده بود منشی‏ پاسگاه را فراخواند و به او دستور داد که قانون‏ مجازات را بیاورد و محتویات آن را برای‏ سرجوخه بخواند. منشی پاسگاه کتاب قانونی را که‏ در پاسگاه بود آورد و از صدر تا ذیل برای‏ سرجوخه جبار خواند. ماده 1...ماده 2...ماده 3...الی‌آخر... سرجوخه جبار که در تمام مدت خوانده‏ شدن متن قانون مجازات خاموش و سراپا گوش‏ بود، همین‏که منشی پاسگاه آخرین ماده قانون‏ را خواند و کتاب را بست حیرت‌زده و آزرده‏‌دل به منشی گفت: اینها که همه‏‌اش "ماده" بود آیا این کتاب حتی یک «نر» نداشت؟! آنگاه سرجوخه جبار به منشی گفت: ببین در این کتاب صفحه سفید هست؟!! منشی کتاب را گشود و ورق زد و پاسخ داد: قربان! در صفحه آخر کتاب به اندازه‏ نصف صفحه جای سفید باقی‏مانده است. سرجوخه جبار گفت: قلم را بردار و این مطالب را که می‏‌گویم‏ بنویس... و چنین تقریر کرد: «نر»سرجوخه جبار؛ هرگاه یک نفر شش‏ بار به گناه دزدی از طرف پاسگاه دستگیر و به محکمه فرستاده شود و در تمام دفعات از تعقیب و مجازات معاف گردد و به محل‏ بیاید و کار خودش را از سر بگیرد برابر «نر سرجوخه جبار» محکوم است به اعدام!! پس از اتمام کار منشی سرجوخه جبار، نخست آن را انگشت زد و مهر کرد و پس از آن دستور داد دزد را دستگیر کنند و به پاسگاه بیاورند. آنگاه او را در برابر جوخه آتش قرار داد و فرمان اعدام را درباره‏‌اش اجرا کرد. گویا خبر این ماجرا به گوش حاکم وقت‏ رسانده شد و حاکم دستور داد سرجوخه جبار را به حضورش ببرند. هنگامی که سرجوخه جبار به حضور حاکم‏ رسید، پرخاش‏‌کنان از او پرسید چرا چنان‏ کاری کرده است؟!! سرجوخه جبار پاسخ داد: قربان! من دیدم در سراسر قانون‏ مجازات هرچه هست ماده است ولی حتی یک‏ «نر» توی آن همه ماده نیست و آن‏وقت‏ فهمیدم که عیب کار از کجا است و چرا دزدی‏ که یک منطقه را با شرارت‏هایش جان به سر کرده است هربار که دستگیر می‏‌شود بدون‏ آن‏که آسیبی دیده باشد به محل‏ باز می‏‌گردد. این بود که لازم دیدم در میان‏ «ماده»های قانون مجازات یک «نر» هم باشد. این است که خودم آن نر را به قانون اضافه و دزد را طبق قانون اعدام کردم و منطقه را از شرّ او آسوده گردانیدم! ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ @faghatkhoda1397
📚 وای اگر پرنده‌ای را بیازاری پسرک بی‌آنکه بداند چرا، سنگ در تیرکمان کوچکش گذاشت و بی‌آنکه بداند چرا، گنجشک کوچکی را نشانه رفت. بال‌هایش شکست و تنش خونی شد. پرنده می‌دانست که خواهد مُرد. اما پیش از مردنش مروّت کرد و رازی را به پسرک گفت تا دیگر هرگز هیچ چیزی را نیازارد. پسرک پرنده را در دست‌هایش گرفته بود تا شکار خود را تماشا کند اما پرنده شکار نبود. پرنده پیام بود. پس چشم در چشم پسرک دوخت و گفت: کاش می‌دانستی که زنجیر بلندی است زندگی، که یک حلقه‌اش درخت است و یک حلقه‌اش پرنده. یک حلقه‌اش انسان و یک حلقه سنگ ریزه. حلقه‌ای ماه و حلقه‌ای خورشید. و هر حلقه در دل حلقه دیگر است. و هر حلقه پاره‌ای از زنجیر؛ و کیست که در این زنجیر نگنجد؟! و وای اگر شاخه‌ای را بشکنی، خورشید خواهد گریست. وای اگر سنگ‌ریزه‌ای را ندیده بگیری، ماه تب خواهد کرد. وای اگر پرنده‌ای را بیازاری، انسانی خواهد مُرد؛ زیرا هر حلقه را بشکنی، زنجیر را گسسته‌ای. و تو امروز زنجیر خداوند را پاره کردی. پرنده این را گفت و جان داد. و پسرک آنقدر گریست تا عارف شد. وای اگر پرنده‌ای را بیازاری...! نویسنده: عرفان نظرآهاری از کتاب: هر قاصدکی یک پیامبر است داستان‌های کوتاه جهان...! .═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ @faghatkhoda1397
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📺سخنرانی استاد دانشمند ✍️موضوع:اثر این منبرو خدا باید بذاره.. ‌‌‌‌ @faghatkhoda1397
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍سخنرانی استاد قرائتی 🎥موضوع: خاطره‌ای از استاد قرائتی از اظهار نظر یکی از مسئولین دولت‌های قبل درباره @faghatkhoda1397
پیرمردی فقیر، همسرش از او خواست شانه‌ای برایش بخرد تا موهایش را سر و سامانی بدهد. پیرمرد با شرمندگی گفت: نمی‌ توانم بخرم، حتی بند ساعتم پاره شده و در توانم نیست بند جدیدی بخرم. پیرزن لبخندی زد و سکوت کرد. پیرمرد فردای آن روز ساعتش را فروخت و شانه‌ای برای همسرش خرید. وقتی به خانه بازگشت، با تعجب دید که همسرش موهایش را کوتاه کرده و بند ساعت نو برای او گرفته است. اشک ‌ریزان همدیگر را نگاه می ‌کردند. اشک‌ هایشان برای این نبود که کارشان هدر رفته بود، بلکه برای این بود که همدیگر را به یک اندازه دوست داشتند و هر کدام بدنبال خشنودی دیگری بود. به یاد داشته باشیم عشق و محبت به حرف نیست، باید به آن عمل کرد. عمل است که شدت عشق را به تصویر می‌کشد. @faghatkhoda1397
✨﷽✨ ✍مرحوم قاضی در مسجد کوفه و مسجد سهله حجره داشتند و بعضی از شب ها را به تنهایی در آن حجرات بیتوته می کردند و شاگردان خود را نیز توصیه می کردند تا بعضی از شب ها را به عبادت در مسجد کوفه و یا سهله بیتوته کنند و دستور داده بودند که چنان چه در بین نماز و با قرائت قرآن و یا در حال ذکر، فکری برای شما پیش آمد و یا صورت زیبایی را دیدید و یا بعضی از جهات دیگر عالم غیب را مشاهده کردید، توجه ننمایید و دنبال عمل خود باشید. ♦️ علامه طباطبائی می فرماید: روزی من در مسجد کوفه نشسته و مشغول ذکر بودم، در آن بین یک حوریه بهشتی از طرف راست من آمد و یک جام شراب بهشتی در دست داشت وبرای من آورده بود و خود را به من ارائه می نمود. همینکه خواستم به او توجه کنم یاد حرف استاد افتادم و لذا چشم پوشیده و توجهی نکردم. پس آن حوریه برخاست و از طرف چپ من آمد و آن جام را به من تعارف کرد، من نیز توجهی ننمودم و روی خود را برگرداندم، پس آن حوریه بهشتی رنجیده شد و رفت و من تا به حال هر وقت آن منظره به یادم می افتد، از رنجش آن حوریه متأثر می شوم. 📚 کتاب مهرتابان. یادنامه و مصاحبات تلمیذ (سید محمدحسین حسینی تهرانی) و علامه طباطبائی). ‌‌‌ ┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅ @faghatkhoda1397
✏️ در روزگاران گذشته مادرشوهری عروس خودپسندی داشت که آشپزی کردن بلد نبود و معمولا این مادر شوهر بود که کارهای مربوط به پخت و پز خانه را انجام می داد. یک روز مادرشوهر مریض می شود و حالا نوبت عروس بود که برای اولین بار پلو بپزد، اما بلد نبود ، پس‌ عروس پیش خودش فکر می کند اگر از کسی نپرسد پلویش خراب می شود و اگر از مادرشوهرش بپرسد آبرویش می رود و مادر شوهرش او را سرزنش می کند که چرا تا به این سن رسیده است چیزی از آشپزی یاد نگرفته است . عروس پیش مادر شوهرش رفت و سعی کرد طوری سوال کند که او متوجه نشود که آشپزی کردن بلد نیست . از مادرشوهر پرسید : "چند پیمانه برنج بپزم که نه کم باشد ، نه زیاد ؟" مادر شوهر جواب سوال را داد و پرسید : "پختن آنرا بلدی ؟" عروس گفت : " اختیار دارید تا حالا هزار بار در خانه ی پدرم پلو پخته ام . ولی اگر شما هم بفرمائید بهتر است." مادرشوهر گفت ": اول برنج را خوب باید پاک می کنی ." عروس گفت :" میدانم .".... و مادرشوهر هر مراحله را به طور کامل توضیح می داد و عروس در پاسخ می گفت" : اینها را هم می دانم. " مادر شوهر از اینکه می دید، عروسش در پاسخ پیوسته می گوید:" خودم می دانم"، عصبانی شد ولی به روی خودش نیاورد و با خود فکر کرد به این عروس خودپسند درسی بدهد که تا عمر دارد فراموش نکند، پس گفت : عزیزم همه ی این کارها رو که کردی، " یک خشت خام هم روی پلو بگذار " و روی در دیگ هم آتش بریز و بگذار تا یک ساعت بماند تا برنج خوب دم بکشد ." عروس خانم باز در جواب گفت :" متشکرم ولی اینها را هم می دانستم ." عروس به تمام حرفها عمل کرد وآخر هم یک خشت خام هم بر روی پلو گذاشت . ولی بعد از چند دقیقه خشت بر اثر بخار دیگ وا رفت و داخل برنجها ریخت . عروس که رفت پلو را بکشد دید پلو خراب شده و نزد شوهرش گله کرد . شوهرش پرسید : چرا خشت روی آن گذاشتی ؟" عروس گفت :" مادرت یاد داد . راست که میگن عروس و مادرشوهر با هم نمی سازند ." مادر شوهر در همین حال سر رسید و خنده کنان گفت ": دروغ من در جواب دروغهای تو بود ، من اینکار را کردم تا خودپسندی را کنار بگذاری و تجربه دیگران را مسخره نکنی ." عروس گفت :" من ترسیدم اگر از شما مستقیما بپرسم، مرا سرزنش کنید ." مادر شوهر گفت : "سرزنش مال کسی است که به دروغ می خواهد بگوید که همه چیز را می دانم . هیچ کس از روز اول همه ی کارها را بلد نیست ولی اگر خودخواه نباشد بهتر یاد می گیرد @faghatkhoda1397
📚 بندگی خدا «ابو نصر سامانی» وزیر سلطان طغرل بود، او عادت داشت، پس از نماز صبح بر سر سجاده می نشست اَوْراد و اَذْکار و دعا می خواند تا اینکه آفتاب طلوع کند، آنگاه به خدمت سلطان می رفت. یک روز صبح که آفتاب طلوع نکرده بود، سلطان کسانی را به دنبال وزیر فرستاد و به او گفت: برای امر مهمی وزیر را بگوئید بیاید. فرستادگان آمدند و او را بحضور شاه خواندند. وزیر چون ادعیه و اَوْرادَش تمام نشده بود، بفرمان شاه التفات نکرده، و به دعا و مناجات ادامه نمود. آنان به حضور سلطان آمده و او را از عدم توجه وزیر آگاه کردند. وزیر چون اَوْرادَش تمام شد، به خدمت سلطان آمد، شاه با نهایت خشم و غضب گفت: چه شده که به گفته ما اعتنا نمی کنی، و چرا وقتی فرمان ما به تو رسید به تأخیر انداختی؟! وزیر گفت: «شاها من بنده خدا هستم و چاکر شما، تا از بندگی خدا فارغ نشوم به چاکری نتوانم پرداخت». این کلمه در سلطان چنان اثر کرد که گریان شده و وزیر را تحسین کرد و گفت: «بندگی خدا را بر چاکری ما مقدّم دار تا به برکت آن سلطنت ما پابرجا باشد.» 📗 ✍ علی میرخلف زاده ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ @faghatkhoda1397
📚توحید ندای فطرت در کشور روم شهری بنام (اقسوس) وجود داشت که پادشاهی صالح بر آن حکومت می کرد. اما بعد از مرگ پادشاه، میان مردم اختلافی شدید به وجود آمد تا آنکه پادشاهی بنام (دقیوس) از سرزمین فارس به آن شهر حمله کرد و آنجا را به اشغال خود در آورد. دقیوس برای خود کاخ بزرگی ساخت و تاج پادشاهی بر سر گذاشت. کارگران بی شماری را به کار گمارد، کاخش از جواهرات زیاد برق می زد و برای ساخت تخت خود از طلا و نقره و آبگینه ها استفاده کرد و دانشمندان زیادی را در طراف خود جمع کرد. مردم شهر اقسوس در روز عید گرد خدایان خویش، جشن گرفته و به بت های خود تقرب می جستند ولی یکی از جوانان اشراف زاده که از خاندان اصیل شهر بود، به آنچه می دید اعتقادی نداشت و پرستش و عبادت اینگونه خدایان مورد توجه او نبود و موجب آسایش خاطر او نمی شد و به همین جهت در عقیده آنان تردید داشت و فکرش مضطرب و متحیر بود. لذا از جمع مردم جدا شد و مخفیانه از صفوفشان بیرون رفت تا به درختی رسید و در زیر سایه آن درخت با غم و اندوه، در تفکر فرو رفت، چیزی نگذشت که جوان دیگری نیز به او پیوست، او هم در عقیده مردم شک و تردید پیدا کرده و در آن متحیر و متفکر بود. جوان دوم هم از شرافت نژاد و اصالت خانواده برخوردار بود. سپس افراد دیگری نیز به آنها پیوستند تا تعداد آنان به هفت نفر بالغ شد و جملگی به عقیده مردم معترض و به خدایان آنها اعتقادی نداشتند. به زودی مهر و محبت بین آنها برقرار شد و در عقیده خود با یکدیگر مشترک شدند. آنها گرچه خویشاوندی نزدیک با هم نداشتند ولی با یکدیگر مأنوس شدند، سپس با فکر نافذ و فطرت سلیم خویش به تحقیق نظام خلقت و آفرینش پرداختند تا افکارشان به نور توحید منور گشت و به وجود خالق یکتا هدایت شدند و روحشان آسوده و قلبشان مطمئن شد. آنها تصمیم گرفتند که عقیده خود را محفوظ دارند تا کسی به رمز و راز آنها پی نبرد. دقیوس سه مشاور بنام های «ملیخا، مکسلمینا، میشیلنا» در سمت راست خود و سه مشاور بنام های «مرنوس، دیرنهوس، ساذریوس» در سمت چپ خود گماشته بود. جوانانی که با بت پرستی مخالفت کرده بودند و با یکدیگر متحد گشته بودند همین شش نفر مشاور دقیوس بودند. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ @faghatkhoda1397
عبدالله بن عوف گفته است: شبی خواب دیدم كه قیامت شده است و من را آوردند و حساب من را به آسانی بررسی كردند. آنگاه مرا به بهشت بردند و كاخ های زیادی به من نشان دادند. به من گفتند: درهای این كاخ را بشمار ؛ من هم شمردم 50 درب داشت . بعد گفتند: خانه هایش را بشمار. دیدم 175 خانه بود. به من گفتند این خانه ها مال توست. آن قدر خوشحال شدم كه از خواب پریدم و خدا را شكر گفتم . صبح كه شد نزد ابن سیرین رفتم و خواب را برایش تعریف كردم . او گفت : معلوم است كه تو آیه الكرسی زیاد می خوانی. گفتم : بله ؛ همین طور است. ولی تو از كجا فهمیدی. گفت برای اینكه این آیه 50 كلمه و 175 حرف دارد. من از زیركی حافظه او تعجب كردم. آنگاه به من گفت : هر كه آیه الكرسی را بسیار بخواند سختی های مرگ بر او آسان می شود ******** - آیه الكرسی نوری از آسمان است . - آیه الكرسی آیتی از گنج عرش است . - آیه الكرسی باعث ایمنی در سفر است - آیه الكرسی اعلاء ترین نقطه قرآن است . - ذكر رسول مكرم اسلام در بستر؛ خواندن آیه الكرسی بود . - با خواندن آیه الكرسی انسان دچار هیچگونه آفتی نخواهد داشت . - برای رفع فقر آیه الكرسی موثر است و كمك الهی از غیب می رسد . - همه چیز در آیه الكرسی است یعنی كرسی گنجایش آسمانها و زمین را دارد . - در تنهایی آیه الكرسی بخوانی باعث رفع ترس می شود و از سوی خدا كمك می رسد . - آیه الكرسی رادر نماز ها ؛ روزها؛ شبهای ایام هفته ؛ سفرها و در نماز شب و دفن میت بخوانید . - هنگام خواب نیز آیه الكرسی بخوانید زیرا با عث می شود خداوند فرشته ای نگهبان و محافظت بگمارد تا صبح سلامت بمانی . - هر گاه از درد چشم شكایت داشتی آیه الكرسی بخوانید و آن درد را اظهار نكنید آن درد بر طرف می شود و از آن عافیت می طلبید . - پیامبر اسلام (ص) : در خانه ای كه آیه الكرسی خوانده شود ابلیس از آن خانه دور می شود و سحر وجادو در آن خانه وارد نمی شود . - آیه الكرسی پایه و عرش الهی است و هدف از خواندن آن این است كه مردم در عبادت جز خداوند كسی را نپرستند و به ذلت فرو نروندو روح یكتا پرستی ایجاد كنند و از بندگی ناروا آزاد شوند و آیه الكرسی عقلها را بیدار و اله حقیقی را معرفی و خدای دانا و توانا را به مردم می شناساند - وقت غروب 41 بار آیه الكرسی را بخوانی حاجت روا می شوی ( 41 بار تا علی العظیم بخوان یعنی یك آیه ) مجرب است برای رفع هم و غم ؛ شفای مریض ؛ درمان درد؛ رحمت خداوند و زیاد شدن نور چشم آیه الكرسی را مدام بخوانید . - اگر مومن آیه الكرسی را بخواند و ثوابش را برای اهل قبول قرار دهد خداوند ملكی را بر او مقرر می كند كه برایش تسبیح كند . - آیه الكرسی در مزرعه و مغازه پنهان كردن باعث بركت مزرعه و رونق گرفتن كسب است . - از پیامبر نقل نموده اند كه : این آیه عظیم تر از هر چیزی است كه حق تعالی آفریده است - چند چیز حافظه را زیاد می كند یكی از آن خواندن آیه الكرسی است . - هر شب آیه الكرسی را بخوانی تا صبح در امان خدا هستی . - هر صبح آیه الكرسی را بخوانی تا شب در امان خدا هستی . - آسان شدن مرگ بوسیله آیه الكرسی است . - آیه الكرسی عظیم ترین آیه در قرآن است - برای حفظ مال و جان آیه الكرسی بخوان - آیه الكرسی سید سوره بقره است. ➫ @faghatkhoda1397
✨﷽✨ ✅داستان واقعی حاج حسین خیّر ✍امام زمان فرمودند ما این زیارتت را قبول نداریم! بار و بندیلش را بست و زد به دل جاده برای زیارت سیدالشهدا علیه‌السلام،با پای پیاده،مثل همین زائران اربعین خودمان، اسمش حاج حسن بود، حاج حسن خیّر، به عتبات رسید و یک دل سیر زیارت کرد،کاظمین، سامرا، کربلا،در مسیر بازگشت نه اینکه پیاده می آمد مسیر را، از خستگی خوابش برد... خواب امام زمان ارواحنافداه را دید،برای دستبوسی رفت خدمت حضرت لبخند ، آقا سوال کردند: «کجا بودی و به کجا می روی؟» جواب داد کربلا بودم و به شهر خودم باز می گردم، امام زمان ارواحنافداه فرمودند : «این چه کربلایی است که مقبول نیافتاده؟! » رنگ از رخسارش پرید، پرسید چرا زیارتم قبول نشده جانم بقربانتان؟ آقا فرمودند : «به حرم رفتی و برای ظهور ما دعا نکردی!، مگر نه اینکه من منتقم خون جدِ مظلومم حسین بن علی علیه السلام هستم؟» از خواب پرید و به کربلا برگشت... 💥حاج حسن زیارت ش قبول نشد، دعای فرج را نخوانده بود و دست خالی از زیر قبة الحسین باز گشته بود، می بینی اگر اینروزها زائر اربعينی را یا اینکه اصلا گرفته است اگر چشم حضرت زهرا سلام الله علیها تورا و خودت زائر اربعين هستی، حتماً و تا می توانی بازار دعایِ فرج مولا جانت را گرم کن،به همه ی مسافران جاده ی کربلا بگو مهمترین احتیاج و دعای ما ظهور امام زمانمان است... ذکرِ تعجیل فرج رمزِ نجاتِ بشر است ما بر آنیم که این ذکر جهانی بشود 📚پایگاه اطلاع رسانی خانه مهدویت ایران ‌‌↶【به ما بپیوندید 】↷ _________________ @faghatkhoda1397
✅عدم سرزنش دیگران به خاطر گناه ✍️امام علی علیه السلام: کسی که به واسطه گناه کسی را سرزنش کند، گذشت نکرده است. 📚 غررالحكم، حدیث9567 @faghatkhoda1397
✨﷽✨ 🔴خوب‌بودن را تجربه کنیم ✍تاجری بسیار ثروتمند، با خود عهد کرده بود در طول زندگانی خویش، یک روز از عمرش را خوب زندگی کند و به مردم مهربانی ورزد.در روز موعود، تصمیم گرفت عهد خویش را به‌جا بیاورد و به‌اندازه یک روز با مردم درشت‌خویی نکند و با آن‌ها با عطوفت رفتار کند. زمانی که از خانه خود خارج شد، پیرزنی گوژپشت از او خواست باری را که همراه دارد تا خانه‌اش حمل کند. تاجر با خود گفت: من با این همه ثروت و قدرت، حمال این پیرزن باشم؟ لحظه‌ای به فکر فرو رفت و به یاد عهد خویش افتاد. پس بار را برداشت و همراه پیرزن به راه افتاد تا به خانه‌ای خرابه رسیدند. دید سه کودک در آنجا مشغول بازی هستند. از پیرزن پرسید: این کودکان کیستند؟ پیرزن پاسخ داد: این‌ها نوه‌های من هستند که با من زندگی می‌کنند. پدر و مادرشان را سال‌هاست که از دست داده‌اند. تاجر پرسید: مخارج آن‌ها را چه کسی تامین می‌کند؟ پیرزن اشک از چشمانش سرازیر شد و گفت: به بازار می‌روم، میوه‌ها و سبزیجات گندیده‌ای که مغازه‌دارها آن‌ها را بیرون می‌ریزند، با خود به خانه می‌آورم و به آن‌ها می‌دهم تا گرسنگی‌شان رفع شود.تاجر نگاهی به کیسه‌هایی که در دستش بود انداخت و به سال‌هایی که متکبرانه زندگی خود را سپری کرده بود، افسوس خورد. آن روز تمام دارایی‌اش را به فقرا و درماندگان شهرش بخشید. شب‌هنگام که به بسترش می‌رفت، از خدای خویش طلب عفو کرد و به‌خاطر کارهایی که در گذشته انجام داده، شرمسار و اندوهگین بود. بعد از آن به خوابی ابدی فرورفت. بدون آنکه فردایی در انتظار او باشد. بیاییم خوب بودن را تجربه کنیم، حتی به‌اندازه یک روز. شاید دیگر فرصتی برای جبران نباشد. ‌‌‌‌ @faghatkhoda1397
📚 کمک! ازمیان جنگل انبوه می‌گذشتم که ناگهان چه دیده باشم خوب است؟ تک شاخی که شاخش به شاخه‌ی درختی گیر کرده بود. تک شاخ داد می‌زد:(پیش از آنکه دیر شود لطفا یکی پیدا شود! ) من فریاد زدم:(نجاتت می‌دهم ) و او فریاد زد:(دست نگه دار!) (اول بگو ببینم چقدر طول می‌کشد؟ خیلی درد دارد؟ مطمئنی که شاخم خط بر نمی دارد؟ کج نمی‌شود؟ نمی‌شکند؟ محکم می‌کشی یا یواش؟ مزدت چقدر می‌شود؟ همین حالا دست بکار می‌شوی یا صبح روز چهارشنبه؟ در این کار تجربه داری؟ وسایل لازم چطور؟ از دانشکده‌ی شاخ رها کنی مدرک گرفته‌ای یا نه؟ گیرم که شاخ مرا رها کردی من در عوض چکار کنم؟ تعهد می‌دهی درخت هیچ آسیبی نبیند؟ چشمهایم را ببندم یا باز باشد؟ باید بایستم یا نشسته خوب است؟ راستی جواز کار و بیمه هم داری؟ دستهایت را خوب شسته‌ای یا نه؟ وقتی رها شدم آنوقت چه؟ ضمانت می‌دهی که شاخم دوباره گیر نکند؟ چگونه؟ کی؟ کجا؟ به من بگو چرا...؟ ) فکر می‌کنم هنوز آنجا با چشم‌های گریان نشسته باشد. نویسنده: شل سیلوراستاین شاعر، نویسنده، کاریکاتوریست و خواننده آمریکایی، در 25 سپتامبر 1930 در شیکاگو متولد شد و در 10 مه 1999 بر اثر حمله قلبی درگذشت. داستان‌های کوتاه @faghatkhoda1397
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍️سخنرانی حاج آقا دانشمند 🎬موضوع: عقلانیت در انتخاب همسر @faghatkhoda1397
✨﷽✨ ✅استمرار بر خواندن زیارت عاشورا ✍دستگاه سیدالشهدا سفینه ی نجات است . زیارت عاشورا پلی است به سوی استجابت دعا و ارتباط معنوی با پروردگار متعال و برائت جستن از اعدای اهل بیت علیه السلام .بر خواندن این زیارت مداومت کنید که آثار عجیبی دارد . آنان که به خواندن زیارت عاشورا استمرار دارند اثر خواندن این دعا را را دیده و می بینند . آیت الله میرزا جواد تبریزی(ره): اگر می توانی هر روز زیارت عاشورا بخوانی، بخوان* 🔹علقمه از حضرت باقر علیه السلام نقل می کند که فرمود: ای علقمه! اگر می توانی هر روز با زیارت عاشورا حسین بن علی علیه السلام را درخانه ات یا جایی که هستی، یا هر سرزمینی از زمین خدا که هستی، زیارت کنی، انجام بده که تمام ثواب های این زیارت برای تو منظور خواهد شد. 📚مستدرك ‏الوسائل، ج10 ،ص309 به نقل از المزارالقدیم @faghatkhoda1397
فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ 💌 پس مرا یاد کنید تا شما را یاد کنم. 📖 بقره آیه ۱۵۲ @faghatkhoda1397
🔴 همراهی عمل صالح و عمل زشت ✍ قاضی سعید قمی به نقل از مرحوم شیخ بهایی می‌گوید: در اصفهان رفیقی داشتم که خیلی وقت‌ها به قبرستان می‌رفت و بر سر مزاری به دعا و تفکر مشغول می‌شد. روزی دیدمش رفتم. از او پرسیدم: در قبرستان چیز عجیبی ندیده ای؟ گفت: چرا دیروز جنازه ای را آوردند و در گوشه ای به خاک سپردند. پس از مدتی بوی بسیار خوشی به مشامم رسید که از بوهای دنیایی نبود. متحیر شدم و به اطراف نگاه کردم ببینم این بو از کجاست. ناگهان صورت جوانی بسیار زیبا را دیدم که با لباسی فاخر نزدیک همان قبر رفت و ناگهان ناپدید شد. طولی نکشید که بوی گند بسیار متعفنی به مشامم رسید که تا به حال چنین بویی به این بدی را نبوییده بودم. ناگهان سگی را دیدم که بوی گند از او بود. او هم به طرف همان قبر رفت و یکدفعه ناپدید شد. در همین لحظات تحیر و تعجب دیدم همان جوان زیبا و معطر با حال بد و مجروح از قبر خارج شد و از همان راهی که آمده بود بر گشت. دنبال او رفتم و از او خواهش کردم حقیقت حال را برای من بگوید. گفت: من عمل صالح این مرد بودم و مأمور بودم با او باشم. ناگاه سگی را که دیدی آمد که او گناهان و عمل زشت او بود. و چون اعمال زشتش بیشتر بود، بر من غلبه کرد و نگذاشت با او باشم و مرا بیرون کرد و فعلاً با او هست تا پاک شود و نوبت من فرا رسد تا بتوانم با او باشم. شیخ بهایی بعد می‌فرماید: این مکاشفه صحیح است، چرا که مسألة تجسّم اعمال و به صورت‌های مناسب آخرتی درآمدن، از عقاید مسلّم ماست. گندم از گندم بروید جو ز جو این همان مطلبی است که بارها عرض شد که بهشت و جهنم را از جای دیگر برای ما نمی آورند. ما با خود از اینجا می‌بریم و همین اعمال خوب یا بد ما مصالح @faghatkhoda1397
مراقب تربیت فرزندانمان باشیم⛔️ حرفی که ما در پستوی خانه میزنیم کودکانمان با فریاددر کوچه و خیابان خواهند گفت📣 @faghatkhoda1397
🌷 دیدار دانشجوی شراب خوار با آیت الله بهجت(ره) ✍ وقتی رسیدیم پیش آقای بهجت…بچه ها تک تک ورود میکردن و سلام میگفتن، آقای بهجت هم به همه سلامی میگفت…منتظر بودم آقای بهجت به من نگاهی بکنن…اما اصلا صورتشون رو به سمت من برنمیگردوندن…در حالی که بقیه رو تحویل میگرفتن…یه لحظه تو دلم گفتم:"میگن این آقا از دل آدما هم میتونه خبر داشته باشه…تو با چه رویی انتظار داری تحویلت بگیره؟ تو که میدونی چقدر گند زدی…!” خلاصه خیلی اون لحظه تو فکر فرو رفتم…تصمیم جدی گرفتم که دور خیلی چیزا خط بکشم، وقتی برگشتیم همه شیشه های مشروب رو شکستم، کارامو سروسامون دادم، تغییر کردم، مدتی گذشت، یکماه بود که روی تصمیمی که گرفته بودم محکم واستادم، از بچه ها شنیدم که یه عده از بچه های دانشگاه دوباره میخوان برن قم، چون تازه رفته بودم با هزار منت و التماس قبول کردن که اسم من رو هم بنویسن… دم در سرم رو پایین انداخته بودم، تو حال خودم بودم که دیدم بچه ها صدام میکنن: "حمید حمید! حاج آقا باشماست." دیدم آقای بهجت به من اشاره میکنن که بیا جلوتر…درگوشم گفتن: 👌 یکماهه که امام زمانت رو خوشحال کردی. @faghatkhoda1397
🌷 شخصی از آیت الله بهجت(ره) پرسید : دست به هر شغلی می زنم ناکام می شوم برای بهبودی درآمد و زیاد شدن روزی چه کنم؟ ✅ فرمودند : ✍ «زیاد استغفار کنید و اگر نتیجه نداد بدانید یا کم استغفار کرده اید یا با اعتقاد کامل نگفته اید.» 👌 در روایت با هر سه لفظ آمده است که اگر کسی " ملازم " استغفار باشد ، یا " پیوسته " استغفار کرد ، خداوند او را از هر همّ و غمی رها می کند و از هر تنگنایی راه برون رفت برای وی قرار می دهد و از جایی که گمان نمی کرد روزی اش می دهد. کمی @faghatkhoda1397
ما آمده ایم زندگی کنیم تا قیمت پیدا کنیم نه اینکه با هر قیمتی زندگی کنیم. زندگی ما حکایت یخ فروشی است که از او پرسیدند فروختی؟ گفت: نخریدند، ولی تمام شد! 💐حضرت آیت الله بهجت ره کمی @faghatkhoda1397