#بهجت_اینگونه_بود ...
🔻 خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیتالله بهجت قدسسره:
صورتش پر از خاک بود. خیلی از بچهها شهید شده بودند. امید به پیروزی نداشت و این را باید از بقیه مخفی میکرد. همه، حواسشان به او بود. فرماندۀ لشکر بود. رفت توی سنگر، گوشی را برداشت.
*
هنوز خوابم نبرده بود. به عقربههای ساعت خیره شده بودم. تلفن زنگ زد. این وقت شب؟! گوشی را برداشتم. صیاد شیرازی بود. میگفت: «عملیات گره خورده و اگر ادامه بدهیم، بهضرر ماست!» اول با امام قدسسره تماس گرفته بود. ایشان فرموده بودند: «تلفن بزنید به آقای بهجت، بگویید دعا کنند.»
به آقا گفتیم؛ گفتند: «بگویید دعا کردهام!»
*
با حیرت بهمیدان نبرد خیره شده بود، باورش نمیشد!
دشمن داشت از چیزی فرار میکرد...
بر اساس خاطرۀ: همرزم شهید صیاد شیرازی، به نقل یکی از مرتبطین با آقا
📚 این بهشت، آن بهشت، ص٣۴
@faghatkhoda1397
#بهجت_اینگونه_بود
آیت الله بهجت(ره)اینبار هم مثل خیلی وقتهای دیگر پول دادند و گفتند: روضه حضرت زینب بخوان.
دل به دریا زدم و پرسیدم: شما هربار میگویید روضۀ حضرت زینب بخوان، چی هست در این روضه؟
گفتند: به برکت این توسل، خیلیها حوائجشان را گرفتهاند...
براساس خاطره مداح مجلس روضه ✅
.@faghatkhoda1397
#بهجت_اینگونه_بود ...
🔻 خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیتالله بهجت قدسسره:
همیشه اول روضه، از آقا امام زمان عجلاللهتعالیفرجهالشریف میخواندم.
آن روز هم غزلی خواندم در وصف عارض و قامت،
از مو و روی یار غایب از نظر...
آقا بلافاصله پیغام فرستاد که به فلانی بگویید: «اینقدر وصف چشم و ابرو و چهره نکند!»
مقام امام عجلاللهتعالیفرجهالشریف را وصف کند، عظمتش را...
بر اساس خاطرۀ مداح مسجد معظمله
📚 این بهشت، آن بهشت، ص41
@faghatkhoda1397
#بهجت_اینگونه_بود ...❗️
🔻 خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیتالله بهجت قدسسره:
مراسم ختم که تمام شد، جمعیتی دور آقا حلقه زدند؛ دوست داشتند به آقا نزدیکتر شوند، التماس دعا بگویند، دستش را ببوسند. وسط شلوغی، جوانی آمد جمعیت را کنار بزند که ناخواسته با آقا برخورد کرد؛ آقا محکم به زمین خورد، طوری که عمامه از سرش افتاد.
جوان ترسید؛ هاجوواج نگاهش را به سمت مردم چرخاند، از خجالت سرخ شد؛ مردم نگران آقا بودند. آقا بلند شد، بدون معطّلی؛ عمامهاش را که بر سر گذاشت، گفت: «این عبای ما کمی بلند است، بعضی وقتها زیر پایمان گیر میکند و ما را به زمین میزند.»
جمعیت خندید، آقا هم... جوان به عبا نگاه میکرد.
بر اساس خاطرۀ یکی از همراهان آقا
📚 این بهشت، آن بهشت، ص۴۶
👈
@faghatkhoda1397
#بهجت_اینگونه_بود ...❗️
🔻 خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیتالله بهجت قدسسره:
به شکافهای گوشههای دیوار زل زد! خانه، قدیمی بود و ساده. باورش نمیشد.
ساکن آمریکا بود؛ چهلوپنج کشور دنیا را دیده بود؛ نگاهش پر از سؤال بود!
طاقت نیاورد و روزی که میخواست برگردد، نزد آقا آمد و گفت: «من شمال رفتم و گیلان شما را دیدم. جای قشنگی است. در دنیا جایی به این زیبایی ندیدم! آن وقت شما آن بهشت را رها کردهاید و آمدهاید اینجا؟!»
آقا گفت:«ما این بهشت را با آن بهشت عوض کردهایم.»
منظورش را نفهمید. سر چرخاند و به اطراف نگاه کرد!
داشت دنبال بهشت میگشت...
بر اساس خاطرۀ حجتالاسلام و المسلمین علی بهجت
📚 این بهشت، آن بهشت، ص٣۶
👈
@faghatkhoda1397
#بهجت_اینگونه_بود
آیت الله بهجت(ره)اینبار هم مثل خیلی وقتهای دیگر پول دادند و گفتند: روضه حضرت زینب بخوان.
دل به دریا زدم و پرسیدم: شما هربار میگویید روضۀ حضرت زینب بخوان، چی هست در این روضه؟
گفتند: به برکت این توسل، خیلیها حوائجشان را گرفتهاند...
براساس خاطره مداح مجلس روضه ✅
@faghatkhoda1397
#مادرت_مایل_است_فلان
#چیز_درخانه_باشد❗️
#بهجت_اینگونه_بود ...
◾️ محیط خانه گرم و صمیمی بود.
گذری کوتاه بر زندگی زاهدانه و دستورات اخلاقی آیتالله بهجت قدسسره
رفتار آیتالله بهجت با اهل منزل بهقدری صمیمی و مهربانانه بود که بسیاری از کمبودهای مادی در سایۀ این رفتارها در نظر نمیآمد. محیط خانه گرم و صمیمی بود. همیشه با احترام با افراد خانواده برخورد میکرد. حجتالاسلاموالمسلمین علی بهجت میگوید: «مرحوم آقا امرونهیکردن و تحکّمشان فقط در حلال و حرام بود. از آن زمان که من بالغ شدم و به سن پانزدهسالگی رسیدم، یکبار هم ایشان دستور ندادند نانی بخر یا چیزی تهیه کن. گاهی با عبارات لطیفی به ما میفهماندند که میخواهند کاری بکنیم؛ مثلاً میفرمودند: مادرت مایل است فلان چیز در خانه باشد».
📚 برگرفته از کتاب #صحبت_سالها
(مجموعه خاطرات حجتالاسلاموالمسلمین #علی_بهجت)
👈 کمی تا
@faghatkhoda1397
#بهجت_اینگونه_بود
آیت الله بهجت(ره)اینبار هم مثل خیلی وقتهای دیگر پول دادند و گفتند: روضه حضرت زینب بخوان.
دل به دریا زدم و پرسیدم: شما هربار میگویید روضۀ حضرت زینب بخوان، چی هست در این روضه؟
گفتند: به برکت این توسل، خیلیها حوائجشان را گرفتهاند...
آیت الله
@faghatkhoda1397
#بهجت_اینگونه_بود ...❗️
✍ خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیتالله بهجت(ره): مراسم ختم که تمام شد، جمعیتی دور آقا حلقه زدند؛ دوست داشتند به آقا نزدیکتر شوند، التماس دعا بگویند، دستش را ببوسند. وسط شلوغی، جوانی آمد جمعیت را کنار بزند که ناخواسته با آقا برخورد کرد؛ آقا محکم به زمین خورد، طوری که عمامه از سرش افتاد. جوان ترسید؛ هاجوواج نگاهش را به سمت مردم چرخاند، از خجالت سرخ شد؛ مردم نگران آقا بودند. آقا بلند شد، بدون معطّلی؛ عمامهاش را که بر سر گذاشت، گفت: «این عبای ما کمی بلند است، بعضی وقتها زیر پایمان گیر میکند و ما را به زمین میزند.» جمعیت خندید، آقا هم... جوان به عبا نگاه میکرد. بر اساس خاطرۀ یکی از همراهان آقا
📚 این بهشت، آن بهشت، ص46
@faghatkhoda1397
#بهجت_اینگونه_بود
آیت الله بهجت(ره)اینبار هم مثل خیلی وقتهای دیگر پول دادند و گفتند: روضه حضرت زینب بخوان.
دل به دریا زدم و پرسیدم: شما هربار میگویید روضۀ حضرت زینب بخوان، چی هست در این روضه؟
گفتند: به برکت این توسل، خیلیها حوائجشان را گرفتهاند...
براساس خاطره مداح مجلس روضه ✅
@faghatkhoda1397
#بهجت_اینگونه_بود ...❗️
🔻 خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیتالله بهجت قدسسره:
مراسم ختم که تمام شد، جمعیتی دور آقا حلقه زدند؛ دوست داشتند به آقا نزدیکتر شوند، التماس دعا بگویند، دستش را ببوسند. وسط شلوغی، جوانی آمد جمعیت را کنار بزند که ناخواسته با آقا برخورد کرد؛ آقا محکم به زمین خورد، طوری که عمامه از سرش افتاد.
جوان ترسید؛ هاجوواج نگاهش را به سمت مردم چرخاند، از خجالت سرخ شد؛ مردم نگران آقا بودند. آقا بلند شد، بدون معطّلی؛ عمامهاش را که بر سر گذاشت، گفت: «این عبای ما کمی بلند است، بعضی وقتها زیر پایمان گیر میکند و ما را به زمین میزند.»
جمعیت خندید، آقا هم... جوان به عبا نگاه میکرد.
بر اساس خاطرۀ یکی از همراهان آقا
📚 این بهشت، آن بهشت، ص۴۶
👈 @faghatkhoda1397