#طنز
ملانصرالدین از شهری گذر می کرد ناگهان صدای داد و فریاد پیر مردی را که بخاطر مشکلاتش فریاد میزد را شنید
پیرمرد می گفت:
دنیا را نگه دارید میخواهم پیاده شوم
ملانصرالدین سریع خود را به نزد آن پیرمرد رساند و گفت:
آرام باش پیر مرد الان مشکلت را حل میکنم
پیرمرد خوش حال شد و داد و فریاد خودش را متوقف کرد
ملانصرالدین به پیرمرد گفت سرت را بیار جلو
پیرمرد سرش را جلو آورد
ملانصرالدین با عصایش محکم بر فرق مبارک پیرمرد زد و درجا مُرد
مردم جمع شدند و به ملانصرالدین گفتند چرا این پیر مرد را کشتی؟
نصرالدین گفت: این پیرمرد میخواست از دنیا پیاده شود
من هم او را پیاده کردم.
@faghatkhoda1397
⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
#طنز
پدری توی بیمارستان نفسهای آخرشو میکشید و سه تا پسرهاش بالای سرش بودند
رو کرد به پسر اولی و گفت : رستوران ها مال تو
رو کرد به پسر دومی و گفت : 4 تا هتل هم مال تو
به پسر آخری هم گفت : عزیزم سوپر مارکت ها هم مال تو. و از دنیا رفت
سه تا پسر شروع کردن به گریه و زاری
دکتر که شاهد ماجرا بود گفت :
صبر داشته باشید فردا پس فردا سرتون به املاکتون گرم میشه و داغتون یادتون میره ،ولی هیچوقت پدرتون رو فراموش نکنین و براش فاتحه و خیرات کنین .
سه تا پسر گفتن : کدوم ملک ؟ کدوم هتل ؟ آقای دکتر پدرمون با نیسان آب معدنی میفروخت کاراشو تقسیم کرد
@faghatkhoda1397
⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
#طنز
پدری توی بیمارستان نفسهای آخرشو میکشید و سه تا پسرهاش بالای سرش بودند
رو کرد به پسر اولی و گفت : رستوران ها مال تو
رو کرد به پسر دومی و گفت : 4 تا هتل هم مال تو
به پسر آخری هم گفت : عزیزم سوپر مارکت ها هم مال تو. و از دنیا رفت
سه تا پسر شروع کردن به گریه و زاری
دکتر که شاهد ماجرا بود گفت :
صبر داشته باشید فردا پس فردا سرتون به املاکتون گرم میشه و داغتون یادتون میره ،ولی هیچوقت پدرتون رو فراموش نکنین و براش فاتحه و خیرات کنین .
سه تا پسر گفتن : کدوم ملک ؟ کدوم هتل ؟ آقای دکتر پدرمون با نیسان آب معدنی میفروخت کاراشو تقسیم کرد
@faghatkhoda1397