✨﷽✨
#پندانه
🔴 پنج خصلت مداد
🔹عالمی مشغول نوشتن با مداد بود.
🔸کودکی پرسید: چه مینویسی؟
🔹عالم لبخندی زد و گفت: مهمتر از نوشتههایم، مدادیست که با آن مینویسم. میخواهم وقتی بزرگ شدی مثل این مداد بشوی!
🔸پسرک تعجب کرد! چون چیز خاصی در مداد ندید.
🔹عالم گفت: پنج خصلت در این مداد هست. سعی کن آنها را به دست آوری.
1⃣ اول: میتوانی کارهای بزرگی کنی اما فراموش نکن دستی وجود دارد که حرکت تو را هدایت میکند و آن دست خداست!
2⃣ دوم: گاهی باید از مدادتراش استفاده کنی، این باعث رنجش میشود ولی نوک آن را تیز میکند پس بدان رنجی که میبرى از تو انسان بهتری میسازد!
3⃣ سوم: مداد همیشه اجازه میدهد برای پاک کردن اشتباه از پاككن استفاده کنی پس بدان تصحیح یک کار خطا، اشتباه نیست!
4⃣ چهارم: چوب مداد در نوشتن مهم نیست؛ مهم مغز مداد است که درون چوب است پس همیشه مراقب درونت باش که چه از آن بیرون میآید!
5⃣ پنجم: مداد همیشه از خود اثری باقی میگذارد پس بدان هر کاری در زندگیت مىكنى، ردی از آن به جا مىماند.
پس در انتخاب اعمالت دقت کن!
@faghatkhoda1397
#تلنگر
✍مردی از خانه ای که در آن سکونت داشت زیاد راضی نبود، بنابراین نزد دوستش در یک بنگاه املاک رفت و از او خواست کمکش کند تا خانه اش را بفروشد، بعد از دوستش خواست تا برای بازدید خانه مراجعه کند. دوستش به خانه مرد آمد و بر مبنای مشاهداتش، یک آگهی نوشت و آنرا برای صاحبخانه خواند.
خانه ای زیبا که در باغی بزرگ و آرام قرار گرفته، بام سه گوش، تراس بزرگ مشرف به کوهستان، اتاق های دلباز و پذیرایی و ناهار خوری وسیع، کاملا دلخواه برای خانواده های بچه دار.
صاحب خانه گفت دوباره بخوان! مرد اطاعت کرد و متن آگهی را دوباره خواند و صاحب خانه گفت : این خانه فروشی نیست!!! در تمام مدت عمرم میخواستم جایی داشته باشم مثل این خانه ای که تو تعریفش را کردی ، ولی تا وقتی که تو نوشته هایت را نخوانده بودی نمی دانستم که چنین جایی دارم.
خیلی وقت ها نعمت هایی را که در اختیار داریم را نمی بینیم چون به بودن با آنها عادت کرده ایم ، مثل سلامتی، مثل نفس کشیدن، مثل دوست داشتن، مثل پدر، مادر، خواهر و برادر، فرزند، دوستان خوب و خیلی چیزهای دیگه که بهشون عادت کردیم.
@faghatkhoda1397
🌷 امتیازات شیعیان حضرت علی(علیه السلام) :
✍ روزی رسول خدا ﷺ به علی بن ابيطالب (علیه السلام) فرمودند:
👌 ای علی! به شیعیان و یارانت ده امتیاز را بشارت بده↯↯
❶ حلال زادگی
❷ ایمان صحیح
❸ دوستی خدا با آنها
❹ گشادی قبر
❺ روشنی پل صراط
❻ نترسیدن از فقر و بی نیازی قلب
❼ دشمنی خدا با دشمنانشان
❽ ایمنی از خوره
❾ آمرزش گناهان
❿ همنشینی با من در بهشت
📚 النصايح ، صفحه ۳۱۰
@faghatkhoda1397
060 - sefate bi hamtaye moula - darestani.mp3
4.76M
💧 قطره ای از فضائل امیرالمومنین علی بن ابیطالب(علیه السلام)
🎤 فایل صوتی شماره ۴۲
@faghatkhoda1397
#زیارت_عاشورا_با_کثرت_مشاغل
🍃آیت الله بهجت : علت عقب ماندگی ما در سیر و سلوک چیست؟ شاید ترک مستحبات باشد. شیخ انصاری با آن همه مشغله هر روز زیارت عاشورا و یک جز قرآن میخواند.
@faghatkhoda1397
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ببینید ؛ وصیت امام علی
وصیت امام علی(ع) از زبان حاج قاسم سلیمانی برای اهالی روستای قنات ملک
@faghatkhoda1397
🌼خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیتالله بهجت(ره) :
✍آمده بود و با اصرار میگفت: آقا، دستورالعمل بدهید! پاسخی نشنید.باز تکرار کرد: «به من یک دستورالعملی بدهید!»آقا با تندی گفت: «دستورالعمل؟! دستورالعمل؟! دستورالعمل که چیزی نیست؛ کو عملکننده آقا؟!» مرد، باز خواستهاش را تکرار کرد.
اینبار آقا گفت: «یک حرفی به شما میزنم که اگر هزار سال هم بگردید، همین است؛ و غیر از این نیست: بروید و گناه نکنید!»
📚 به شیوه باران، ص21
@faghatkhoda1397
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
والاتریݩدارایےانسان..
عمروجانانساناست،
اینرادرراهخدابدهـد
خیلےهمتمیخواهـد
خیلےشجاعݓمیخواهد🌱
#رهبرانه
#شهادت
┏━✨🕊✨🕊✨┓
@faghatkhoda1397
✨﷽✨
🔴علائم آخر الزمان
✍آیت الله مجتهدی تهرانی(ره)
❶ شکم ، خدا می شود
💠 روزگاری می آید که مردم شکم هایشان ، خدایشان است و حواس آنها به شکم هایشان است همین الان که شما در حال نماز خواندن بودید، عده ای دم در نانوایی بربری و سنگکی ایستاده اند ... اینها شکم هایشان ، خدایشان است
❷ زنان قبله می شوند
💠 روزگاری می آید که زن قبله می شود. هر چه حاج خانم بگوید. فقط حرف حاج خانم !! ولو امر به خلاف شرع هم بکند یا کار خلاف شرع بگوید چون محو اوست، نمی فهمد چه می گوید:《 دختر باید چنین باشد ، کت و دامن تنگ بپوشد ، با این وضع به کوچه و خیابان برود》پدر مخالفت می کند ، مادر با پدر درگیر می شود می گوید《تو قدیمی هستی! تو قدیمی فکر می کنی! چیه مقدس شده ای؟! بگذار دخترم آزاد باشد. می خواهد با رفیقش برود کوهنوردی. 》 زنی که به فرمان شوهر باشد و از چیزهایی که شوهر متدینش می گوید اطاعت کند، او خیلی عالی است.
❸ پول دینشان است
💠 این حرف گریه دارد ... کار به این جا می رسد که دین آدم ، پولش می شود و دیگر به فکر حلال و حرام و خمس نیست، ربا می خورد و رشوه می گیرد و دزدی می کند.
❹ شرافتشان به متاعشان است
💠مبل و صندلی و ماشین و خانه گچ گیری شده و استخر و ... اگر اینها را نداشته باشد ، کسی محلش نمی گذارد. قدیم اینطور نبود ، قدیم هر کس متدین تر بود مورد احترام بود، اما الان هرکسی پول دارد و ماشین دارد و خانه شمران و امثال آن مورد احترام است.
🔴این ها از علائم آخرالزمان است
#یا_زهرا
#یاصاحب_الزمان_ادرکنی
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
@faghatkhoda1397
📚عابد روزه دار و زن بهشتى
در ميان بنى اسرائيل (قبل از سلام) عابدى يك عمر طولانى به عبادت خدا اشتغال داشت، در عالم خواب به او گفته شد فلان زن از دوستان تو در بهشت است.
وقتى بيدار شد، سراغ آن زن را گرفت تا او را پيدا كرد، سه روز او را مهمان خود نمود، تا ببيند او چه عملى انجام مى دهد كه اهل بهشت شده است، وى در اين سه روز ديد، او يك زن عادى است، شبها كه عابد شب زنده دارى مى كند، او مى خوابد، روزها كه عابد روزه مى گيرد، او روزه نمى گيرد ...
تا اينكه: به او گفت: "آيا غير از آنچه از تو ديدم عمل ديگرى ندارى؟" او گفت "نه به خدا سوگند، اعمالم همين است كه ديدى"، عابد اصرار كرد كه فكر كن و بياد بياور كه چه عمل نيكى دارى ...
سرانجام زن گفت: من يك خصلت دارم (كه همواره راضى به رضاى خدا مى باشم) اگر در سختى باشم، آرزوى آسانى نمى كنم، اگر بيمار باشم، آرزوى سلامتى نمى كنم و اگر در گرفتارى باشم آرزوى آسايش نمى كنم (بلكه پسندم آنچه را جانان پسندد).
عابد جريان را دريافت، دستش را بر سرش زد و گفت: "سوگند به خدا اين خصلت (رضا به رضاى الهى) خصلت بزرگى است كه عابدها از داشتن آن عاجزند.
📚 مجموعه ورّام، ص 230
┏━✨🕊✨🕊✨┓
@faghatkhoda1397
37.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ڪلیپ /🎞/
روایت ڪامل ظهور از قیام سفیانۍ تا ظهور امام زمان علیه السلام
🔸️خروج سفیانۍ
🔸️خروج یمانۍ
🔸️صیحه اسمانۍ
🔸️خسف بیدا
🔸️ڪشته شدن نفس زکیه
┏━✨🕊✨🕊✨┓
@faghatkhoda1397
»
#حدیـــثامــروز
❤️پيامبـر اڪـ(ص)ــرم :
هر ڪه چشمش به دست
مردم باشد اندوهش دراز
و افسـوسـش پايدار شود
@faghatkhoda1397
1_4907086584781733940.mp3
12.01M
🎵 فایـــݪ صــــوتۍ
🔹چرا خدا رو #بنـدگی میڪنیم؟
🔸 #هدف از بندگےکردن چیست؟
✅ اســـتاد دارســـتانۍ
👈 #قســـــمت_اول
@faghatkhoda1397
🌹محمود رضـا بیضایۍ:
اگر دعوت ڪننده زینب(س)
باشد پس سلام بر #شـهادت.
✉ #شهید_مدافع_حرم
@faghatkhoda1397
»
☘آیت الله بهـــجت (ره):
ظاهــر این است ڪه #ترکـــ
معـصیت به قول مطلق پرهیز
از همه گناهان!
بدون #مراقبه دائمیّه صورت
@faghatkhoda1397
🌹شهـید حسن طهرانےمقدم:
فــقط انــسـان های #ضــعیــف به
اندازه امکاناتشان کار مےڪنند!
📩 #شـــهید_اقــتدار
@faghatkhoda1397
»
🍁شیخ رجبعلۍخیاط(ره):
اگر انسان موفق به #عــمل هم
نشود صـحبت آن اثر خوبۍ در
روحــیهی او مـےگــذارد.
📕ڪیمیای محبت ص ۱۷۱
@faghatkhoda1397
☘ آیت الله مجتهدۍ (ره) :
هیچکس نزد خدا محبوب تر از
جـوانِ #تـــوبهڪار نیست.
ای جوان به ســنگ مزارها دقت
کرده ای؟ اکثرشان جوان هایی
بوده اند که میگفـتند حالا زود
است برای توبه!
@faghatkhoda1397
»
#حدیــــثامـــروز
❤️ امام على عليه السلام :
با خشم تربيت[ممكن] نيست.
📙 غررالحكم حدیث ۱۰۵۲۹
@faghatkhoda1397
✍#عیب_و_غیب!
یکی از بزرگان گفت پارسائی را: چه گویی در حق فلان عابد که دیگران در حق وی به طعنه، سخنها گفته اند؟ گفت: «بر ظاهرش، عیب نمی بینم و در باطنش، غیب نمی دانم! » هر که را جامه پارسا بینی پارسا دان و نیکمرد انگار ور ندانی که در نهادش چیست محتسب [4] را درون خانه چه کار؟ [5] 1.
[4]: پاسبان.
[5]: گلستان / باب دوم، حکایت 1.
📙هزار و بک حکایت
@faghatkhoda1397
✍#گلههای_گرگ_و_گوسفند!
آورده اند: دو احمق در راهی با هم آشنا شدند. پس از طی مسافتی، تصمیم گرفتند هر کدام آرزویی کنند و هم صحبت شوند تا مسیر کوتاه شود. اولی گفت: من آرزو میکنم دهها گله ی گوسفند داشته باشم تا شیر، پشم و گوشتشان را بفروشم و سود سرشاری عایدم شود. دومی گفت: من هم آرزو میکنم چند گله گرگ داشته باشم تا آنها را سر وقت گوسفندان تو بفرستم تا حتی یکی از گوسفندانت باقی نمانند! اولی گفت: وای بر تو! آیا رسم رفاقت و مصاحبت این است؟! دو احمق با هم گلاویز شدند و کار به زد و خورد کشید. وقتی خوب همدیگر را زدند، با هم آشتی کردند و قرار گذاشتند با اولین کسی که در طی مسیر برخورد میکنند، او را داور قرار دهند. پس از طی مسافتی به پیرمردی الاغ سوار برخوردند که دو جام پر از عسل بر الاغش بار کرده بود. ماجرا را برای پیرمرد تعریف کردند و از او ص: 116 خواستند بین آن دو داوری کند. وقتی پیرمرد حکایت آن دو را شنید، دو جام عسل را از الاغ پایین آورد و در حالی که عسلها را بر زمین میریخت، گفت: خون من مانند این دو جام عسل بر زمین بریزد، اگر شما دو نفر أحمق نباشید! [1]
----------
@faghatkhoda1397
✨﷽✨
#داستان_های_اخلاقی
🌼حکایتی زیبا درباره حق الناس حتما بخونید
✍️ ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﯽ ﺩﺭ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﺳﺮ ﺳﺒﺰ ﻭ ﺷﺎﺩﺍﺏ ﺣﮑﻤﺮﺍنی میکرد ﺭﻭﺯﯼ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﺷﺪ ﻭ ﻃﺒﯿﺒﺎﻥ ﺍﺯ درمان ﺑﯿﻤﺎﺭﯾﺶ ﻋﺎﺟﺰ ﻣﺎﻧﺪند ﻭ از ﺷﺎﻩ ﻋﺬﺭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺧﻮاﺳﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﺳتﺷﺎﻥ کاری ﺳﺎﺧﺘﻪ ﻧﯿﺴﺖ . ﺷﺎﻩ ﻫﻢ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺟﺎﻧﺸﯿﻦ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻭﻓﺎﺕ ﺍﻋﻼم ﻧﻤﺎﯾﺪ.ﺷﺎﻩ ﮔﻔﺖ ﻣﻦ کسی را ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ مینمایم، که ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻭﻓﺎﺕ ﻣﻦ ﯾﮏ ﺷﺐ ﺩﺭ ﻗﺒﺮی که برای من آماده کردهاند ﺑﺨﻮﺍبد! ﺍﯾﻦ ﺧﺒﺮ ﺩﺭ ﺳﺮﺍﺳﺮ ﮐﺸﻮﺭ ﭘﺨﺶ ﺷﺪ ﻭﻟﯽ ﮐﺴﯽ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﺸﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻗﺒﺮ ﺑﺨﻮﺍﺑﺪ. ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﯾﮏ ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﺣﺎﺿﺮ ﺷﺪ ﺗﺎ ﺩﺭاﯾﻦ ﻗﺒﺮ بخوابد فقط ﯾﮏ ﺷﺐ ﻭ ﻓﺮﺩﺍ ﺻﺒﺢ، ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻣﺮﺩﻡ شود.
ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﺩﺭ ﻗﺒﺮ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪ ﻭ روزنهای ﺑﺮﺍﯼ نفس کشیدن ﻭ ﻫﻮﺍ ﻫﻢ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ ﺗﺎ ﻧﻤﯿﺮﺩ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺭﻓﺘﻨﺪ. ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﺑه خواب ﺭﻓﺖ. ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ نکیر و منکر ﺑﺎﻻﯼ قبرش ﺁﻣﺪﻩﺍﻧﺪ. ﺳﻮﺍﻝ میپرسند ﻭ ﻓﻘﯿﺮ ﭘﺎﺳﺦ میگوید ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﭘﺮﺳﯿﺪند: ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎ ﭼﯽ ﺩﺍﺷﺘﯽ؟ ﻓﻘﯿﺮ ﮔﻔﺖ: ﻓﻘﻂ ﯾﮏ ﻣﺮﮐﺐ (ﺧﺮ) ﻧﺎﺗﻮﺍﻥ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﺩیگر هیچ ﭼﯿﺰ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ. ﺍﺯ ﺭﻓﺘﺎﺭ فقیر ﺑﺎ ﺧﺮ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ﺩﺭ ﻓﻼﻥ ﻭ ﻓﻼﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎ بر ﺧﺮ ﺧﻮﺩ ﺑﺎﺭ ﺯﯾﺎﺩ گذاشتی ﮐﻪ ﺗﻮﺍﻥ ﺑﺮﺩﻧﺶ ﺭاندﺍﺷﺖ ﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ ﺩﺭفلان ﺭﻭز به خرت ﻏﺬﺍ ﻧﺪﺍﺩﯼ و.... ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ بخاطر ﺍﯾﻦ ﻇﻠﻢﻫﺎ که به ﺧﺮﺵ کرده بود ﭼﻨﺪ ﺷﻼﻕ ﺁﺗﺸﯿﻦ خورد که برق از سرش پرید.
ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﯿﺪﺍﺭ میشود ﺩﺭ ﺗﺮﺱ ﻭ ﻭﺣﺸﺖ ﺩﺭ ﻗﺒﺮ ﺁﺭﺍﻡ میگیرد ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺻﺒﺢ میشود ﻭ ﻫﻤﻪ ﺑﻪ ﺩﯾﺪﺍﺭ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺟﺪﯾﺪﺷﺎﻥ میآیند ﺗﺎ ﺍﺯ ﻗﺒﺮ ﺑﯿﺮﻭﻧﺶ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺑﺮ ﺗﺨﺖ ﺳﻠﻄﻨﺖ ﺑﻨﺸﺎﻧﻨﺪﺵ. ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﻗﺒﺮ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ میکنند ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﭘﺎ به ﻓﺮﺍﺭ میگذارد ﻭ ﻣﺮﺩﻡ ﺩﺭ ﭘﯽ ﺍﻭ ﺻﺪﺍ ﮐﻨﺎﻥ ﮐﻪ ﺍﯼ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻣﺎ ﻓﺮﺍﺭ ﻧﮑﻦ! ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﺑﺎ جیغ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ میگوید: ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﻨﻬﺎ ﺧﺮﯼ ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺍﯾﻦ ﻗﺪﺭ ﻋﺬﺍﺏ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺷﮑﻨﺠﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﺍﮔﺮ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻫﻤﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺷﻮﻡ ﻭﺍﯼ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﻢ ...
ای بشر از چه گمان کردی که دنیا مال توست
ورنه پنداری که هر لحظه اجل دنبال توست
هر چه خوردی، مال مور و هر چه هستی مال گور هر چه داری مال وارث، هر چه کردی مال توست...
🔻حق الناس تنها موضوعیست که در قیامت با شفاعت هم حل نمیشود🔺
@faghatkhoda1397
✍#جواب_بی_ادبی_معاویه
مردی به نام شریک بن اعور که بزرگ قوم خود بود، در زمان معاویه زندگی میکرد. او قیافه ی بدی داشت و اسمش هم (شریک) خوب نبود و اسم پدرش هم اعور؛ یعنی چشم معیوب بود. در یکی از روزهایی که معاویه خلیفه بود، شریک نزد وی رفت. معاویه با بی ادبی به این مرد که بزرگ قوم خود بود، گفت: نام تو شریک است و برای خدا شریکی نیست. پسر اعوری! سالم از اعور بهتر است. صورت بدگلی داری و خوشگل بهتر از بدگل است، پس چرا قبیله ات تو را به آقایی خود برگزیده اند؟ شریک در مقابل سخن معاویه گفت: به خدا قسم! تو معاویه هستی و معاویه، سگی است که عوعو میکند و تو عوعو کردی. نامت را معاویه گذاشتند. تو فرزند حربی (نام جد معاویه) هستی و سلم و صلح بهتر از حرب (جنگ) است. تو فرزند صخری (نام جد دیگر معاویه) و زمین هموار از سنگلاخ بهتر است؛ با این همه چگونه به خلافت رسیده ای؟! معاویه که جواب حرفهای بی ادبانه ی خود را میشنید، گفت: ای شریک! تو را قسم میدهم از مجلس من خارج شو. [2]
----------
[2]: یکصد موضوع، پانصد داستان 2/ 39. 38 ؛ به نقل از: ثمرات الأوراق / 59.
@faghatkhoda1397
✍#نشانه_ی_حماقت؟
عمرو بن بحر جاحظ در تصانیف خود آورده است: روزی مأمون با جمعی از ندما نشسته بود و با ایشان در هر مورد گفت و گو میکرد. در این هنگام گفت: «هر کس ریش دراز بود، احمق باشد! » طایفه ای گفتند: «ما به خلاف این بسیار دیده ایم، که ایشان ریشهای دراز دارند؛ اما مردمانی زیرک اند. » مأمون گفت: «امکان ندارد. » در این سخن بودند که مردی از راه درآمد با ریش دراز و دراعه ای فراخ آستین و به آستری نشسته. مأمون او را احضار کرد. امیر المؤمنین گفت: «تو را چه نام است؟ » گفت: ابوحمدویه. گفت: کنیه ی تو چیست؟ گفت: علویه . مأمون در حاضران نگریست و گفت: مردی را که نام از کنیه نداند، باقی افعال بر این قیاس باید کرد. پس از وی سؤال کرد: چه کار کنی؟ گفت: مردی فقیهم و در علوم سعی کرده و اگر امیر خواهد، از من مسئله ای پرسد تا جواب گویم. مأمون گفت: مردی گوسفندی به یکی فروخت و مشتری گوسفند قبض کرد و هنوز بها تسلیم نکرده، ناگاه گوسفند پشکلی انداخت و بر چشم یکی آمد و کور شد. دیه ی چشم او بر که واجب آید؟! مرد چون این مسئله بشنید سر فرو انداخت و بسیار فکر کرد. آن گاه سر بر آورد و گفت: دیه چشم بر فروشنده بود نه مشتری. گفتند: چرا؟ گفت: چون مشتری را اعلام نداد که در ماتحت این گوسفند، منجنیق نهاده اند و سنگ میاندازد، تا خود را نگاه داشتی! مأمون و حاضران خندیدند و او را تشریف داد و رفت. [مأمون] گفت: درستی سخن من، شما را معلوم شد که بزرگان گفته اند: دراز ریش احمق بود و از بهر آن احمق خوانده اند که ریش هر چه از دو مشت زیادت بود، چون ناخن است و او آن زیادتی نبرد، محض حماقت بود
@faghatkhoda1397
دزدی به خانه احمد خضرویه رفت و بسیار بگشت، اما چیزی نیافت که قابل دزدی باشد.
خواست که نومید بازگردد که ناگهان احمد، او را صدا زد و گفت:
ای جوان! سطل را بردار و از چاه، آب بکش و وضو بساز و به نماز مشغول شو تا اگر چیزی از راه رسید، به تو بدهم؛ مباد که تو از این خانه با دستان خالی بیرون روی!
دزد جوان، آبی از چاه بیرون در آورد، وضو ساخت و نماز خواند.
روز شد، کسی در خانه احمد را زد. داخل آمد و 150 دینار نزد شیخ گذاشت و گفت این هدیه، به جناب شیخ است.
احمد رو به دزد کرد و گفت: دینارها را بردار و برو؛ این پاداش یک شبی است که در آن نماز خواندی.
حال دزد، دگرگون شد و لرزه بر اعضایش افتاد
گریان به شیخ نزدیک تر شد و گفت: تاکنون به راه خطا می رفتم.
یک شب را برای خدا گذراندم و نماز خواندم، خداوند مرا این چنین اکرام کرد و بی نیاز ساخت.
مرا بپذیر تا نزد تو باشم و راه صواب را بیاموزم.
کیسه زر را برگرداند و از مریدان شیخ احمد گشت.
#ﺗﺬﮐﺮﻩ_ﺍﻻﻭﻟﯿﺎ
عطار نيشابوری
@faghatkhoda1397