eitaa logo
معلم افسر سپاه پیشرفت کشور
107 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
2.7هزار ویدیو
53 فایل
اللهم عجل لولیک الفرج ....بصیرت .آگاهی. معنویت ..اخلاق
مشاهده در ایتا
دانلود
*👈خانم معلمی تعریف می‌کرد:* *بسیار با ارزش و زیبا* *با دقت مطالعه کنید* *در مدرسه ابتدایی بودم،* *مدتی بود تعدادی از بچه‌ها را برای یک سرود آماده می‌کردم.* *به نیت اینکه آخر سال مراسمی گرفته شود برایشان.* *پدر و مادرشان هم دعوت مراسمند و بچه‌ها در مقابل معلمان و اولیا سرود را اجرا کنند.* *چندین بار تمرین کردیم و سرود رو کامل یاد گرفتند*. *روز مراسم بچه‌ها را آوردم و مرتبشان کردم.* *باهم در مقابل اولیا و معلمان شروع به خواندن سرود کردند.* *ناگهان دختری از جمع جدا شد و بجای خواندن سرود شروع کرد به حرکت جلوی جمع.* *دست و پا تکان می‌داد و خودش رو عقب جلو می‌کرد و حرکات عجیبی انجام می‌داد.* *بچه‌ها هم سرود را می‌خواندن و ریز می‌خندیدند، کمی مانده بود بخاطر خنده‌شان هرچه ریسیده بودم پنبه شود.* *سرم از غصه سنگین شده بود و نمی‌تونستم جلوی چشم مردم یک تنبیه حسابیش هم بکنم.* *خب چرا این بچه این کار رو می‌کنه، چرا شرم نمی‌کنه از رفتارش؟ این که قبلش بچه زرنگ و عاقلی بود!!* *نمونه خوبی و تو دل بروی بچه‌ها بود!!* *رفتم روبرویش، بهش اشاراتی کردم، هیچی نمی‌فهمید* *به قدری عصبانی‌ام کرده بود که آب دهانم را نمی‌توانستم قورت دهم*. *خونسردی خود را حفظ کردم، آرام رفتم سراغش و دستش را گرفتم، انگار جیوه بود خودش را از دستم رها کرد و رفت آن طرف‌تر و دوباره شروع کرد!* *فضا پر از خنده حاضران شده بود، همه سیر خندیدند.* *نگاهی گرداندنم، مدیر را دیدم، رنگش عوض شده بود، از عصبانیت و شرم عرق‌هایش سرازیر بود.* *از صندلیش بلند شد و آمد کنارم، سرش را نزدیک کرد و گفت: فقط این مراسم تمام شود، ببین با این بچه چکار کنم؟!* *اخراجش می‌کنم، تا عمر دارد نباید برگردد مدرسه، من هم کمی روغنش را زیاد کردم تا اخراج آن دانش‌آموز حتمی شود.* *حالا آنی که کنارم بود زنی بود، مادر بچه، رفته بود جلو و تمام جوگیر شده بود.* *بسیار پرشور می‌خندید و کف می‌زد،* *دخترک هم با تشویق مادر گرمتر از پیش شده بود.* *همین که سرود تمام شد پریدم بالای سن و بازوی بچه را گرفتم و گفتم:* *چرا اینجوری کردی؟!* *چرا با رفقایت سرود را نخواندی؟!* اینجا بسیار جالب است *دخترک جواب داد:* *آخر مادرم اینجاست، برای مادرم این‌کار را می‌کردم!!* *معلم گفت: با این جوابش بیشتر عصبانی شده و توی دلم گفتم: آخر ندید بَدید همه مثل تو مادر یا پدرشان اینجاست، چرا آنها اینچنین نمی‌کنند و خود را لوس نمی‌کنند؟!* *چشمام گرد شد و خواستم پایین بکشمش که گفت: آموزگار صبر کن بگذار مادرم متوجه نشود، خودم توضیح می‌دهم؛* *مادر من مثل بقیه مادرها نیست، مادر من "ناشنوا" است،* *چیزی نمی‌شنود و من با آن حرکاتم شادی و کلمات زیبای سرود را برایش ترجمه می‌کردم*. *تا او هم مثل بقیه مادران این شادی را حس کند! این کار من رقص و پایکوبی نبود،* *این زبان اشاره است، زبان کرولال‌ها* *همین که این حرف‌ها را زد از جا جهیدم، دست خودم نبود با صدای بلند گریستم، و دختر را محکم بغل کردم!!* *آفرین دختر، چقدر باهوش، مادرش چقدر برایش عزیز، ببین به چه چیزی فکر کرده!!!* *فضای مراسم پر شد از پچ‌پچ و درگوشی حرف زدن و... تا اینکه همه موضوع را فهمیدند،،* *نه تنها من که هرکس آنجا بود از اولیا و معلمان همه را گریاند!!* *از همه جالبتر اینکه مدیر آمد و عنوان دانش‌آموز نمونه را به او عطا کرد!!!* *با مادرش دست همدیگر را گرفتند و رفتند، گاهی جلوتر از مادرش می‌رفت و مثل بزغاله برای مادرش جست و خیز می‌کرد تا مادرش را شاد کند!!* *درس این داستان این بود :* -زود عصبانی نشو، -زود از کوره در نرو، -تلاش کن زود قضاوت نکنی، -صبر کن تا همه‌ی زوایا برایت روشن شود و ماجرا را درست بفهمی!! ارسالی از آقای لطیف خداداد مربی صالحین پایگاه شهید محمد باقر صدر انگوت 🌺🌺 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
📖 قرآن، بهترین پاک‌کنندۀ آلودگی‌ها 🔹مرد بی‌سوادے قرآن می‌خواند ولے معنے آن را نمی‌فهمید. روزے پسرش از او پرسید: چه فایده‌اے دارد قرآن می‌خوانی، بدون اینکه معنے آن را بفهمی؟ 🔸پدر گفت: پسرم! سبدے بگیر و از آب دریا پر کن و برایم بیاور. 🔹پسر گفت: غیرممکن است که آب در سبد باقے بماند. 🔸پدر گفت: امتحان کن پسرم. 🔹پسر سبدے که در آن زغال می‌گذاشتند را گرفت و به طرف دریا رفت. سبد را زیر آب زد و به سرعت به طرف پدرش دوید ولے همه آب‌ها از سبد ریخت و هیچ آبے در سبد باقے نماند. 🔸پسر به پدرش گفت: هیچ فایده‌اے ندارد. 🔹پدرش گفت: دوباره امتحان کن پسرم. 🔸پسر دوباره امتحان کرد ولے موفق نشد که آب را براے پدر بیاورد. براے بار سوم و چهارم هم امتحان کرد تا اینکه خسته شد و به پدرش گفت: غیرممکن است! 🔹پدر با لبخند به پسرش گفت: سبد قبلا چطور بود؟ 🔸پسرڪ متوجه شد سبد که از باقی‌مانده‌هاے زغال، کثیف و سیاه بود، الان کاملاً پاڪ و تمیز شده است. 🔹پدر گفت: این حداقل کارے است که قرآن براے قلبت انجام می‌دهد. 🔸دنیا و کارهاے آن، قلبت را از سیاهی‌ها و کثیفی‌ها پر می‌کند؛ خواندن قرآن همچون دریا سینه‌ات را پاڪ می‌کند، حتے اگر معنے آن را ندانی.