eitaa logo
❇️ فانوس ❇️⁩
86 دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
5.6هزار ویدیو
107 فایل
✨امام صادق (علیه السلام) می فرمایند: «كسى كه به اوضاع زمان خود آگاه باشد، گرفتار هجوم اشتباهات نمى شود.»✨
مشاهده در ایتا
دانلود
🔆 🔸 فردی از کشاورزی پرسید: آیا گندم کاشته‌ای؟! 🔹 کشاورز جواب داد: نه، ترسیدم باران نبارد. 🔸 مرد پرسید: پس ذرت کاشته‌ای؟ 🔹 کشاورز گفت: نه، ترسیدم ذرت‌ها را آفت بزند. 🔸 مرد پرسید: پس چه چیزی کاشته‌ای؟! 🔹 کشاورز گفت: هیچ‌چيز، خیالم راحت است ...! 🔰 همیشه بازنده‌ترین افراد در زندگی کسانی هستند که از ترسشان هرگز به هیچ کاری دست نمی‌زنند ... ‎‌‌‌‌‌‌
✅مادر شوهر بعد از اتمام ماه عسل با تبسم به عروسش گفت : تو توانستی در عرض سی روز پسرم را ملتزم به خواندن نمازهایش کنی؛ کاری که من طی سی سال در انجام آن تلاش کردم و موفق نشدم ! و اشک در چشمانش جمع شد ... عروس جواب داد : مادر داستان سنگ و گنج را شنیده ای ؟ می گویند سنگ بزرگی راه رفت و آمد مردم را سد کرده بود، مردی تصمیم گرفت آن را بشکند و از سر راه بردارد، با پتکی سنگین نود و نه ضربه به پیکر سنگ وارد کرد و خسته شد. مردی از راه رسید و گفت : تو خسته شده ای، بگذار من کمکت کنم ... 💫مرد دوم تنها صدمین ضربه را وارد کرد و سنگ بزرگ شکست، اما ناگهان چیزی که انتظارش را نداشتند توجه هر دو را جلب کرد. طلای زیادی زیر سنگ بود ! مرد دوم که فقط یک ضربه زده بود گفت : من پیدایش کردم، کار من بود، پس مال من است! مرد گفت : چه می گویی من نود و نه ضربه زدم دیگر چیزی نمانده بود که تو آمدی ! مشاجره بالا گرفت و بالاخره دعوای خویش را نزد قاضی بردند و ماجرا را برای قاضی تعریف کردند. مرد اول گفت : باید مقداری از طلا را به من بدهد ، زیرا که من نود و نه ضربه زدم و سپس خسته شدم. و دومی گفت : همه ی طلا مال من است، خودم ضربه زدم و سنگ را شکستم. 💫قاضی گفت : مرد اول نود و نه جزء آن طلا از آن اوست، و تو که یک ضربه زدی یک جزء آن از آن توست. اگر او نود ونه ضربه را نمیزد، ضربه صدم نمی توانست به تنهایی سنگ را بشکند.و تو مادر جان سی سال در گوش فرزند خواندی که نماز بخواند بدون خستگی ... و اکنون من فقط ضربه آخر را زدم ! چه عروس خوش بیان و خوبی ، که نگذاشت مادر در خود بشکند و حق را تمام و کمال به صاحب حق داد. و نگفت : بله مادر من چنینم و چنانم، تو نتوانستی و من توانستم ...این گونه مادر نیز خوشحال شد که تلاشش بی ثمر نبوده است . اخلاق اصیل و زیبا از انسان اصیل و با اخلاق سرچشمه می گیرد. جای بسی تفکر و تأمل دارد، کسانی که تلاش دیگران را حق خود می دانند کم نیستند اما خداوند از مثقال ذره ها سوال خواهد كرد. ✅پیامبر اکرم (ص) فرمودند: "کامل ترین مؤمنان از نظر ایمان کسی است كه اخلاقش نیكوتر باشد و خوشرویی دوستی و محبت را پایدار می کند" 🌸 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّـدٍ و آلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُم ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎
هدایت شده از  عصر دانایی
🔆 ✍ ذهنت را آرام کن 🔹کشاورزى ساعت گرانبهایش را در انبار علوفه گم کرد. هرچه جست‌وجو کرد، آن را نيافت. 🔸از چند کودک کمک خواست و گفت: هرکس آن را پيدا کند، جايزه می‌گيرد. 🔹کودکان گشتند اما ساعت پيدا نشد. تا اینکه پسرکى به‌تنهايى درون انبار رفت و بعد از مدتى به‌همراه ساعت از انبار خارج شد. 🔸کشاورز متحير از او پرسيد: چگونه موفق شدى؟ 🔹کودک گفت: من کار زيادى نکردم، فقط آرام روى زمين نشستم و در سکوت کامل گوش دادم تا صداى تيک‌تاک ساعت را شنيدم. به سمتش حرکت کردم و آن را يافتم. 🔸حل مشکلات، نیازمند یک ذهن آرام است... •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 🇮🇷https://eitaa.com/nokhbeganejavan
هدایت شده از  عصر دانایی
🔆 گاهی یک حرکت کوچک می‌تواند دنیای بزرگ یک نفر را عوض کند جنایتکاری که یک آدم را کشته بود، در حال فرار و آوارگی با لباس ژنده و پر گردوخاک و دست‌و‌صورت کثیف و خسته و کوفته به یک دهکده رسید. چند روزی چیزی نخورده و بسیار گرسنه بود. جلوی یک مغازه میوه‌فروشی ایستاد و به پرتقال‌های بزرگ و تازه خیره شد، اما بی‌پول بود. به‌خاطر همین دودل بود که پرتقال را به‌زور از میوه‌فروش بگیرد یا آن را گدایی کند. دستش توی جیبش تیغه چاقو را لمس می‌کرد که به یک‌باره پرتقالی را جلوی چمشش دید. بی‌اختیار چاقو را در جیب خود رها کرد و پرتقال را از دست مرد میوه‌فروش گرفت. میوه‌فروش گفت: بخور نوش جانت، پول نمی‌خواهم. سه روز بعد آدمکش فراری باز در جلوی دکه میوه‌فروش ظاهر شد. این دفعه بی‌آنکه کلمه‌ای ادا کند، صاحب دکه فوراً چند پرتقال را در دست او گذاشت. فراری دهان خود را باز کرد. گویی می‌خواست چیزی بگوید. ولی نهایتاً در سکوت پرتقال‌ها را خورد و با شتاب رفت. آخر شب صاحب دکه وقتی که بساط خود را جمع می‌کرد، صفحه اول یک روزنامه به چشمش خورد. میوه‌فروش وقتی که عکس توی روزنامه را شناخت، مات و متحیر شد. عکس همان مردی بود که با لباس‌های ژنده از او پرتقال مجانی می‌گرفت. زیر عکس او با حروف درشت نوشته بودند قاتل فراری و برای کسی که او را معرفی کند نیز مبلغی به‌عنوان جایزه تعیین کرده بودند. میوه‌فروش بلافاصله شماره پلیس را گرفت. پلیس‌ها چند روز متوالی در اطراف دکه در کمین بودند. سه‌چهار روز بعد مرد جنایتکار دوباره در دکه میوه‌فروشی ظاهر شد. با همان لباسی که در عکس روزنامه پوشیده بود. او به اطراف نگاه کرد. گویی متوجه وضعیت غیرعادی شده بود. دکه‌دار و پلیس‌ها با کمال دقت جنایتکار فراری را زیرنظر داشتند. او ناگهان ایستاد و چاقویش را از جیب بیرون آورده و به زمین انداخت و با بالا نگه‌داشتن دو دست خود، به‌راحتی وارد حلقه محاصره پلیس شده و بدون هیچ مقاومتی دستگیر شد. موقعی که داشتند او را می‌بردند زیر گوش میوه‌فروش گفت: آن روزنامه را من پیش تو گذاشتم، برو پشتش را بخوان. سپس لبخندزنان و با قیافه کاملاً راضی سوار ماشین پلیس شد. میوه‌فروش با شتاب آن روزنامه را بیرون آورد. در صفحه پشتش چند سطر دست‌نویس را دید که نوشته بود: من دیگر از فرار خسته شدم. از پرتقالت متشکرم. هنگامی که داشتم برای پایان‌دادن به زندگی‌ام تصمیم می‌گرفتم، نیک‌دلی تو بود که بر من تاثیر گذاشت. بگذار جایزه پیداکردن من، جبران زحمات تو باشد. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 🇮🇷https://eitaa.com/nokhbeganejavan
💌 موفقیت دو چیز در زندگی به موفقیت‌تان کمک می کند: نحوه برخوردتان وقتی همه چیز دارید، نحوه رفتارتان وقتی هیچ چیز ندارید! Two things in life would contribute to your success: your manners when you have everything; and the way you behave when you have nothing. @fanoosebasirat
🔅 ✍ با استراتژی‌ها و الگوهای قدیمی به استقبال شرایط جدید نرویم 🔹مردی بار سنگینی از نمک بر پشت الاغش گذاشته بود و به شهر می‌برد تا آن‌ها را بفروشد. 🔸در مسیر به رودخانه‌ای رسیدند. هنگام رد شدن از رودخانه پای الاغ سر خورد و درون آب افتاد. 🔹الاغ وقتی بیرون آمد بار نمک در آب حل شده بود و بارش سبک‌تر شده بود. 🔸روز بعد مرد و الاغ بار دیگر راهی شهر شدند و به همان رود رسیدند. 🔹الاغ با به‌خاطر داشتن اتفاق دیروز خود را به درون آب انداخت و بار خود را سبک‌تر کرد. 🔸مرد که بسیار ناراحت شده بود با خود گفت: اینطوری نمی‌شود. باید به‌جای نمک چیز دیگری برای فروش به شهر ببرم. 🔹فردای آن روز مرد مقدار زیادی پشم بار الاغ کرد. 🔸هنگام گذشتن از رودخانه الاغ بار دیگر خود را به آب انداخت. اما وقتی بلند شد مجبور شد باری چند برابر قبل را تا شهر حمل کند. 🔹بسیاری از مشکلات ما در زندگی ناشی از این است که متوجه تغییرات نمی‌شویم و با استراتژی‌ها و الگوهای قدیمی به استقبال شرایط جدید می‌رویم. 🔸روشی که دیروز عامل موفقیت ما بود، معلوم نیست که امروز هم عامل موفقیت باشد. 🆔 @Masaf
ﻫﻤﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺩﺭﺱ ﺑﺨـﻮﺍﻧﻨﺪ ﺍﻣﺎ: ﻫﻤﻪ ﻓﻬﻤﯿﺪﻩ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﻧﺪ ﺑﺎﺳﻮﺍﺩﯼ یڪــ ﻣﻬﺎﺭﺗﻪ ﺍﻣﺎ ﻓﻬــﻤﯿﺪﮔﯽ یڪـ ﻓﻀـﯿﻠﺖ! ﻫﻤﻪ ﯾﺎﺩ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻧﺪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﺍﻣﺎ: ﻫﻤﻪ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺯﯾﺒﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﻨﺪ! ﺯﻧﺪﮔﯽ یڪ ﻋﺎﺩﺗﻪ ﺍﻣﺎ ﺯﯾـــﺒﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ڪردن یڪ فضــیلت. ‌🌸🍃
3.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔅 ✍️ گاهی از حیوانات و طبیعت هم می‌شود درس زندگی گرفت/ به هم رحم کنید 🔹حتی یک پرنده هم می‌تواند رحم کند و قانون اخلاقی بقا را بداند. 🔸ماهی در آب‌های کم‌عمق در حال مرگ است، پرنده ماهی‌خوار و حتی کلاغ از خوردنش صرف‌نظر می‌کنند و در نهایت حواصیل آمد و آن ماهی را به آب‌های عمیق‌تر برده و نجات داد. 💢 دلسوزی و طَمَع‌نداشتن؛ تجلی این درس طبیعت است. 🆔 @Masaf