این عالی بود🤣🤣🤣
📌به کانال #فانوس بپیوندید👇
🆔https://eitaa.com/joinchat/1798635846C05440867fe
همیشه میگفت:
اگر که میخوای
سرباز امام زمان(عج) باشی باید توانایی های
خودت رو خیلی بالا ببری، شیعه باید همه فن
حریف باشه و از همه چی سر در بیاره!
#شهید محمدرضا دهقان امیری
📌به کانال #فانوس بپیوندید👇
🆔https://eitaa.com/joinchat/1798635846C05440867fe
‹ وَيا قُرَّةَ عَينِ مَنْ لاذَبِكَ وَانْقَطَعَ اِلَيكَ ›
و ای نور ديده كسي كه پناه به تو آرد
و از ديگران ببُرد..
•ابوحمزه ثمالی
#ماه_رمضان
📌به کانال #فانوس بپیوندید👇
🆔https://eitaa.com/joinchat/1798635846C05440867fe
-ما برای شـهادت نمیریم جلو که حاج آقا
+واسه چی میری جلو؟
-برای خـدا میریم حالا اگه شهادت داد، داد
ندادم که دیگه هر چی خدا بخواد...
#شهید مصطفی صدرزاده
📌به کانال #فانوس بپیوندید👇
🆔https://eitaa.com/joinchat/1798635846C05440867fe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الهی ای فلک دیگر نگردی
اگر دور سر حیدر نگردی...🖤
#ماه_رمضان
📌به کانال #فانوس بپیوندید👇
🆔https://eitaa.com/joinchat/1798635846C05440867fe
ما را به دعا کاش فراموش نسازند
رندان سحر خیز که صاحب نفسانند.
#ماه_رمضان
📌به کانال #فانوس بپیوندید👇
🆔https://eitaa.com/joinchat/1798635846C05440867fe
5.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌به کانال #فانوس بپیوندید👇
🆔https://eitaa.com/joinchat/1798635846C05440867fe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وضعیتِ دیروز براندازا وقتی جمعیت ۱۰۰ هزار نفری محفل قرآنی امام حسنیها رو در دیدن:))))
📌به کانال #فانوس بپیوندید👇
🆔https://eitaa.com/joinchat/1798635846C05440867fe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 حرم امیرالمومنین(ع) سیاهپوش شد
🔹در آستانهٔ شهادت امام علی(ع) پرچمهای سیاه در نجف برافراشته شد.
#ماه_رمضان
📌به کانال #فانوس بپیوندید👇
🆔https://eitaa.com/joinchat/1798635846C05440867fe
فانوس
💞☘بِسْمـِ اللّهِ القاصِمـ الجَبّارین☘💞 🇮🇷رمــــــــان شهدایی و #امنیتی 🇮🇶 #تنــها_میان_داعش 💣قسم
💞☘بِسْمـِ اللّهِ القاصِمـ الجَبّارین☘💞
🇮🇷رمــــــــان شهدایی و #امنیتی
🇮🇶 #تنــها_میان_داعش
💣قسمت #سی_وسوم
به عمو و زن عمو میتوانستم بگویم
فرزندشان غریبانه در حال جان دادن است یا به خواهرانش؟ حلیه ڪه دلشوره عباس و غصه یوسف برایش بس بود و میدانستم نه از عباس ڪه از هیچڪس ڪاری برای نجات حیدر برنمیآید.
بخیه زخمم تمام شد
و من دردی جز غربت حیدر نداشتم ڪه در دلم خون میخوردم و از چشمانم خون میباریدم. میدانستم بوی خون این دل پاره رسوایم میڪند ڪه از همه فرار میڪردم و تنها در بستر زار میزدم.
از همین راه دور،
بیآنڪه ببینم حس میڪردم عشقم در حال دست و پا زدن است و هر لحظه نالهاش را میشنیدم ڪه دوباره نغمه غم از گوشی بلند شد. عدنان امشب ڪاری جز ڪشتن من و حیدر نداشت ڪه پیام داده بود :
_گفتم شاید دلت بخواد واسه آخرین
بار ببینیش!
و بلافاصله فیلمی فرستاد.
انگشتانم مثل تڪهای یخ شده و جرأت نمیڪردم فیلم را باز ڪنم ڪه میدانستم این فیلم ڪار دلم را تمام خواهد ڪرد. دلم میخواست ببینم حیدرم هنوز نفس میڪشد و میدانستم این نفس ڪشیدن برایش چه زجری دارد ڪه آرزوی خلاصی و شهادتش به سرعت از دلم رد شد و به همان سرعت، جانم را به آتش ڪشید.
انگشتم دیگر بیتاب شده بود،
بیاختیار صفحه گوشی را لمس ڪرد و تصویری دیدم ڪه قلب نگاهم از ڪار افتاد. پلڪ میزدم بلڪه جریان زندگی به نگاهم برگردد و دیدم حیدر با پهلو روی زمین افتاده، دستانش از پشت بسته،
پاهایش به هم بسته و حتی چشمان زیبایش را بسته بودند. لبهایش را به هم فشار میداد تا نالهاش بلند نشود، پاهای به هم بستهاش را روی خاڪ میڪشید و من نمیدانستم از ڪدام زخمش درد میڪشد ڪه لباسش همه رنگ خون بود و جای سالم به تنش نمانده بود.
فیلم چند ثانیه بیشتر نبود
و همین چند ثانیه نفسم را گرفت و طاقتم را تمام ڪرد. قلبم از هم پاشیده
شد و از چشمان زخمیام به جای اشڪ، خون فواره زد. این درد دیگر غیرقابل تحمل شده بود ڪه با هر دو دستم به زمین چنگ میزدم و به خدا التماس میڪردم تا معجزهای ڪند.
دیگر به حال خودم نبودم
ڪه این گریهها با اهل خانه چه میڪند، بیپروا با هر ضجه تنها نام حیدر را صدا میزدم و پیش از آنڪه حالمن خانه را به هم بریزد، سقوط خمپارههای داعش شهر را به هم ریخت. از قدارهڪشیهای عدنان میفهمیدم داعش چقدر به اشغال آمرلی امیدوار شده و آتشبازی این شبها تفریحشان شده بود.
خمپاره آخر،
حیاط خانه را در هم ڪوبید طوری ڪه حس ڪردم زمین زیر پایم لرزید و همزمان خانه در تاریڪی مطلق فرورفت. هول انفجاری ڪه دوباره خانه را زیر و رو ڪرده بود، گریه را در گلویم خفه ڪرد و تنها آرزو میکردم این خمپارهها فرشته مرگم باشند، اما نه! من به حیدر قول داده بودم هر اتفاقی افتاد مقاوم باشم و نمیدانستم این مقاومت به عذاب حیدر ختم میشود ڪه حالا مرگ تنها رؤیایم شده بود.
زن عمو با صدای بلند اسمم را تڪرار میڪرد و مرا در تاریڪی نمیدید، عمو با نور موبایلش وارد اتاق شد، خیال میڪردند دوباره ڪابووس دیدهام و نمیدانستند اینبار در بیداری شاهد شهادت عشقم هستم.
زن عمو شانههایم را در آغوشش گرفته بود تا آرامم ڪند، عمو دوباره میخواست ما را ڪنج آشپزخانه جمع ڪند و جنازه من از روی بستر تڪان نمیخورد. وحشت همین حمله و تاریڪی محض خانه، فرصت خوبی به دلم داده بود تا مقابل چشم همه از داغ حیدرم ذره ذره بسوزم و دم نزنم. چطور میتوانستم دم بزنم وقتی میدیدم در همین مدت عمو و زن عمو چقدر شڪسته شده و امشب دیگر قلب عمو نمیڪشید ڪه دستش را روی سینه گرفته و با همان حال میخواست مراقب ما باشد.
حلیه یوسف را در آغوشش محڪم گرفته بود تا ڪمتر بیتابی ڪند و زهرا وحشتزده پرسید...
ادامه دارد....
💣نویسنده؛ فاطمه ولی نژاد
☘ #کپی_باذکرنام_نویسنده
📌به کانال #فانوس بپیوندید👇
🆔https://eitaa.com/joinchat/1798635846C05440867fe