eitaa logo
فانوس
232 دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
4.7هزار ویدیو
14 فایل
📌به کانال #فانوس بپیوندید👇 🆔https://eitaa.com/joinchat/1798635846C05440867fe
مشاهده در ایتا
دانلود
🔞 روایت دردناک یک خبرنگار از جنایت دشمن صهیونیستی در بیمارستان شفا شوهر زن مورد تجاوز قرار گرفته، توسط ارتش "اسرائیل" در بیمارستان الشفاء، روایت می‌کند💔 📌به کانال بپیوندید👇 🆔https://eitaa.com/joinchat/1798635846C05440867fe
⬅️‌سطح دغدغه ی روشنفکرای امروزی، ارتودونسی دندون گربه شونه!!!😐 پ.ن : ‌الان نگران کودکان کار و فقرا نیستند ولی نمیدونم چرا تو محرم آی مصیبت ها راه میندازند!😏 📌به کانال بپیوندید👇 🆔https://eitaa.com/joinchat/1798635846C05440867fe
10.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥جمیله الحاسی که پس از هدف قرار گرفتن بیمارستان شفا در غزه توسط نیروهای اسرائیلی از ساختمان فرار کرد، لحظات وحشتناکی را توصیف کرد: 🔹‌زنان مورد تجاوز جنسی، گرسنگی، شکنجه و اعدام غیرقانونی قرار گرفتند! 🔹‌سربازان اشغالگر سگ های خود را رها کردند تا اجساد افراد مقتول را بخورند! 📌به کانال بپیوندید👇 🆔https://eitaa.com/joinchat/1798635846C05440867fe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اگر خودت را بالاتر از کسی دیدی بدان از جایگاه ' معنویت ' سقوط کردی...!
فانوس
💞☘بِسْمـِ اللّهِ القاصِمـ الجَبّارین☘💞 🇮🇷رمــــــــان شهدایی و #امنیتی 🇮🇶 #تنــها_میان‌_داعش 💣قسم
💞☘بِسْمـِ اللّهِ القاصِمـ الجَبّارین☘💞 🇮🇷رمــــــــان شهدایی و 🇮🇶 💣قسمت رگبار گلوله‌های داعش را به‌ وضوح میشنیدیم. دیگر حیدر هم ڪمتر تماس میگرفت ڪه درگیر آموزشھای نظامی برای مبارزه بود و من تنھا با رؤیای شڪستن محاصره و دیدار دوباره‌اش دلخوش بودم. تا اولین افطار ماه رمضان چند دقیقه بیشتر نمانده بود و وقتی خواستم چای دم ڪنم دیدم دیگر آب‌ زیادی در دبه ڪنار آشپزخانه نمانده‌است. تأسیسات آب آمرلی در سلیمان‌بیڪ بود و از روزی ڪه داعش این منطقه را اشغال ڪرد، درلوله‌ها نفت و روغن ریخت تا آب را به روی مردم آمرلی ببندد. در این چند روز همه ذخیره آب خانه همین چند دبه بود و حالا به اندازه یڪ لیوان آب باقی مانده بود ڪه دلم نیامد برای چای استفاده ڪنم. شرایط سخت محاصره و جیره‌بندی آب و غذا، شیر حلیه را ڪم ڪرده و برای سیر ڪردن یوسف مجبور بود شیرخشڪ درست ڪند. باید برای افطار به نان و شیره توت میڪردیم و را برای طفل شیرخواره خانه نگه میداشتم ڪه‌ ڪتری را سر جایش گذاشتم و ساڪت از آشپزخانه بیرون آمدم. اما با این آب هم نهایتاً میتوانستیم امشب گریه‌های یوسف را ساڪت ڪنیم و از فردا ڪه دیگر شیر حلیه خشڪ میشد، باید چه میڪردیم؟ زن عمو هم از ذخیره آب خانه خبر داشت و از نگاه غمگینم حرف دلم را خواند ڪه ساڪت سر به زیر انداخت. عمو قرآن میخواند و زیرچشمی حواسش به ما بود ڪه امشب برای چیدن سفره افطار معطل مانده‌ایم و دیدم اشڪ از چشمانش روی صفحه قرآن چڪید. در گرمای۴۰ درجه تابستان، زینب از ضعف روزه‌داری و تشنگی دراز ڪشیده بود و زهرا با سینی بادش میزد ڪه چند روزی میشد با انفجار دڪلھای برق، از ڪولر و پنڪه هم خبری نبود. شارژ موبایلم هم رو به اتمام بود و اگر خاموش میشد دیگر از حال حیدرم هم بی‌خبر میماندم. یوسف از شدت گرما بیتاب شده و حلیه نمیتوانست آرامَش ڪند ڪه خودش هم به گریه افتاد.خوب میفهمیدم گریه حلیه فقط از بیقراری یوسف نیست؛ چهار روز بود عباس به خانه نیامده و در سنگرهای شمالی شهر در برابر داعشی‌ها میجنگید و احتمالا دلشوره عباس طاقتش را تمام ڪرده بود. زن عمو اشاره ڪرد یوسف را به او بدهد تا آرمَش ڪند و هنوز حلیه از جا بلنده نشده، خانه طوری لرزید ڪه حلیه سر جایش ڪوبیده شد. زن عمو نیم‌خیز شد و زهرا تا پشت پنجره دوید ڪه فریاد عمو میخڪوبش ڪرد : _نرو پشت پنجره! دارن با خمپاره میزنن! ڪلام عمو تمام نشده، مثل اینکه آسمان به زمین ڪوبیده شده باشد، همه جا سیاه شد و شیشه‌های در و پنجره در هم شڪست. من همانجا در پاشنه در آشپزخانه زمین خوردم و عمو به سمت دخترها دوید ڪه خرده‌های‌شیشه روی سر و صورتشان پاشیده بود. زن عمو سر جایش خشڪش زده بود و حلیه را دیدم ڪه روی یوسف خیمه زده تا آسیبی نبیند. زینب و زهرا از ترس به فرش چسبیده و عمو هر چه میڪرد نمیتوانست از پنجره دورشان ڪند. حلیه از ترس میلرزید، یوسف یڪ نفس جیغ میڪشید و تا خواستم به ڪمڪشان بروم.... ادامه دارد.... 💣نویسنده؛ فاطمه ولی نژاد ☘ 📌به کانال بپیوندید👇 🆔https://eitaa.com/joinchat/1798635846C05440867fe
💞☘بِسْمـِ اللّهِ القاصِمـ الجَبّارین☘💞 🇮🇷رمــــــــان شهدایی و 🇮🇶 💣قسمت و تا خواستم به ڪمڪشان بروم غرش انفجاربعدی، پرده گوشم را پاره ڪرد. خمپاره سوم درست در حیاط فرود آمد و از پنجره‌های بدون شیشه، طوفانی از خاک خانه را پُر ڪرد. در تاریڪی لحظات نزدیڪ اذان مغرب، چشمانم جز خاڪ و خاڪستر چیزی نمیدید وتنها گریه‌های وحشت‌زده یوسف را میشنیدم. هر دو دستم را کف زمین عصا ڪردم و به سختی از جا بلند شدم، به چشمانم دست میڪشیدم اما حتی با نشستن گرد و خاڪ در تاریڪی اتاقی ڪه چراغی روشن نبود، چیزی نمیدیدم ڪه نجوای نگران عمو را شنیدم : _حالتون خوبه؟ به گمانم چشمان او هم چیزی نمیدید و با دلواپسی دنبال ما میگشت. روی ڪابینت دست کشیدم تا گوشی را پیدا ڪردم و همین ڪه نور انداختم، دیدم زینب و زهرا همانجا پای پنجره در آغوش هم پنهان شده و هنوز از ترس میلرزند. پیش از آنکه نور را سمت زن عمو بگیرم، با لحنی لرزان زمزمه ڪرد : _من خوبم، ببین حلیه چطوره! ضجه‌های یوسف و سڪوت محض حلیه در این تاریڪی همه را جان به لب ڪرده بود؛ میترسیدم امانت عباس از دستمان رفته باشد که حتی جرأت نمیڪردم نور را سمتش بگیرم. عمو پشت سر هم صدایش میڪرد و من در شعاع نور دنبالش میگشتم ڪه خمپاره بعدی در کوچه منفجر شد. وحشت بی‌خبری از حال حلیه با این انفجار، در و دیوار دلم رادر هم ڪوبید و شیشه جیغم در گلو شڪست. در فضای تاریڪ و خاڪی اتاق و با نور اندڪ موبایل، بلاخره حلیه را دیدم ڪه با صورت روی زمین افتاده و یوسف زیر بدنش مانده بود. دیگر گریه‌های یوسف هم بیرمق شده وبه نظرم نفسش بند آمده بود ڪه موبایل از دستم افتاد و وحشت‌زده به سمت‌شان دویدم. زن عمو توان نداشت از جا بلند شود و چهار دست و پا به سمت حلیه میرفت. من زودتر رسیدم و همین ڪه سر و شانه حلیه را از زمین بلند ڪردم زن عمو یوسف را از زیر بدنش بیرون ڪشید. چشمان حلیه بسته و نفس‌های یوسف به شماره افتاده بود و من نمیدانستم چه ڪنم. زن عمو میان گریه حضرت زهرا﴿س﴾ را صدا میزد و با بیقراری یوسف را تڪان میداد تا بلاخره نفسش برگشت، اما حلیه همچنان بیهوش بود ڪه نفس من برنمیگشت. زهرا نور گوشی را رو به حلیه نگه داشته بود و زینب میترسید جلو بیاید. با هر دو دست شانه‌های حلیه را گرفته بودم و با گریه التماسش میڪردم تا چشمانش را باز ڪند. صدای عمو میلرزید و با همان لحن لرزانش به من دلداری میداد : _نترس! یه مشت آب بزن به صورتش به حال میاد. ولی آبی در خانه نبود ڪه همین حرف عمو روضه شد و ناله زن عمو را به "یاحسین" بلند ڪرد. در میان سرسام مسلسل‌ها و طوفان توپخانه‌ای ڪه بیامان شهر را میڪوبید، آوای اذان مغرب در آسمان پیچید و اولین روزه‌مان را با و افطار ڪردیم. نمیدانم چقدر طول ڪشید و ما چقدر بال بال زدیم تا بلاخره حلیه به حال آمد و پیش از هر حرفی.... ادامه دارد.... 💣نویسنده؛ فاطمه ولی نژاد ☘ 📌به کانال بپیوندید👇 🆔https://eitaa.com/joinchat/1798635846C05440867fe
🔹چرا نماز صبح می‌خوانیم؟ صبح، آغازِ فعالیت شیطان است. هر که در آن ساعت نماز بگذارد و خود را در معرض نسیمِ الهی قرار دهد، از شَّر شیطان در امان می‌ماند. 🔹‌چرا نماز ظهر می‌خوانیم؟ ظهر، همه عالم تسبیح خدا می‌گویند، زشت است که اُمتِ من تسبیح خدا نگوید. و نیز ظهر، وقت به جهنم رفتن جهنمیان است! لذا هر که در این ساعت مشغولِ عبادت شود، از جهنم بیمه می‌شود. 🔹چرا نماز عصر می‌خوانیم؟ عصر، زمانِ خطای آدم و حواست و ما ملزم شدیم در این ساعت نماز بخوانیم و بگوییم ما تابع دستور خداییم. 🔹چرا نماز مغرب می‌خوانیم؟ مغرب، لحظه پذیرفته شدنِ توبه حضرت آدم است و ما همه به شکرانه آن نماز می‌خوانیم. 🔹چرا نماز عشا می‌خوانیم؟ خداوند متعال نماز عشا را برای روشنایی و راحتیِ قبر اُمتم قرار داد. ▪️علل‌الشرایع‌شیخ.صدوق ▪️علتِ‌نمازهای‌روزانه‌ازرسول‌خدا‌‌(ص)
روزه میگیری اما غیبت میکنی؟ وضو میگیری اما اِسراف میکنی؟ نماز میخونی اما با برادرت قطع رابطه میکنی؟ بر پیامبر و آلِ او صلوات میفرستی اما بدخُلقی میکنی؟ دست نگه‌دار، ثواب‌هایت‌ را در کیسه‌ی سوراخ نریز! ✍🏻آیت‌الله‌مجتهدی‌تهرانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
14.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👌خانومه بچه‌شو آورده مسجد... 👶🏻بچه گریه‌اش گرفته مجلسِ حاج‌آقا را ریخته به هم... حاج‌آقا هم ببینید چه میگه به خانومه ✅ در ثواب انتشارش شریک شوید تا بقیه روحانیون و هیئت امنای مساجد هم این‌گونه رفتار کنند. 📌به کانال بپیوندید👇 🆔https://eitaa.com/joinchat/1798635846C05440867fe