eitaa logo
روابط عمومی فرماندهی انتظامی گیلان
568 دنبال‌کننده
19.3هزار عکس
6.1هزار ویدیو
83 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸روش جالبِ شهید صیادشیرازی در تربیت فرزندانش... |نسبت به تربیتِ بچه‌ها خیلی حساس بود. سعی می‌کرد به وسیله‌ی مطالعه و مشورت با کارشناسان، بهترین روشِ تربیتی رو انتخاب کنه. یه روز دیدم بعد از واکس زدنِ کفشای خودش، شروع کرد به واکس‌زدنِ کفش‌های پسر بزرگمون. وقتی علتِ این کارش رو پرسیدم، گفت: پسرمون جوونه، اگه مستقیم بهش بگم کفشت رو واکس بزن ، ممکنه جواب نده ؛ خودم کفشش رو واکس می‌زنم تا به طورِ عملی واکس زدن رو بهش یاد بدم... 👤خاطره ای از زندگی امیرسپهبد شهید علی صیادشیرازی 📚منبع: پایگاه اینترنتی مشرق‌نیوز، به روایت همسر شهید 🔻روابط عمومی ف.انتظامی استان گیلان در سروش، ایتا، روبیکا، بله، گپ، تلگرام 🆔 @farhang_mojahed_gilan
💢 ۱۷۸ 🔸جمله‌ی عجیب شهید زین‌الدین در وصف شهید ایمانی‌نسب + تنها چیزی که شهید را عصبانی می‌کرد |شهید مهدی زین‌الدین بعد از شهادت نوروزعلی گفت: اگه ده نفر مثل شهید ایمانی‌نسب داشتم، تا بغداد پیش می‌رفتم... آرامش عجیبی داشت؛ طوری که با نگاه به چهره‌اش آروم می‌گرفتی. فقـط وقتی عصبـانی میشد که نیروها برای انجام کاری بگن: این‌کار رو نمیشه انجـام داد؛ و یا کسی بگه: فلان مأموریت شـدنی نیست و امکانات لازم رو نداریم... نوروزعلی در جواب این حرف‌ها می‌گفت: کار نشد نداره؛ باید از کمترین امکانات بیشترین بهره رو ببریم... 👤خاطره‌ای از زندگی سردار شهید نوروزعلی ایمانی‌نسب 📚 منبع: خبرگزاری دانشجو “ گروه فرهنگی” 🔻روابط عمومی ف.انتظامی استان گیلان در سروش، ایتا، روبیکا، بله، گپ 🆔 @farhang_mojahed_gilan
💢 ۱۸۱ 🔸رازی که فاش‌شدنش؛ علیرضا را محبوب‌تر کرد... |ایام نوجوانی توی یه مدرسه درس می خوندند. یه روز با هم دعواشون شد و محمدرضا به علیرضا گفت: به بابا بگم؟ به بابا بگم توی مدرسه چیکار می‌کنی؟ علیرضا هم گفت: اگه بگی میزنمت... نگران شدم، ترسیدم پسرم به راه بدی‌ کشیده شده باشه؛ اما به‌روی خودم نیاوردم. چند روز بعد محمدرضا رو کشیدم کنار و ازش پرسیدم: بابا! علیرضا مگه توی مدرسه چیکار میکنه؟ گفت: با پول توجیبی‌هایی که بهش میدی، برا بچه‌های فقیر دفتر و مداد میخره... تا اینو شنیدم، خوشحال شدم و پول توجیبیِ علیرضا رو بیشتر کردم... علیرضا و محمدرضا، هر دو شهید شدند.... 👤خاطره‌ای از نوجوانی سردار شهید علیرضا موحددانش 📚منبع: کتاب “موحد” ، صفحه ۱۰ 🔻روابط عمومی ف.انتظامی استان گیلان در سروش، ایتا، روبیکا، بله، گپ 🆔 @farhang_mojahed_gilan
🔸بعد از شهادت اومد و مادرش رو آروم کرد | پدرش اومد و بهم گفت: خانوم! من و شما دیگه پدر و مادر شهيد شديم... ایشون خوشحال بود، امّا من تا شنیدم پسرم شهید شده، بيهوش شدم. تا اینکه اورژانس اومد و من رو به هوش آورد. توی همین حین يه لحظه خوابم برد و ديدم كه پسرم [غلامعلی] با لباس سفيد اومد؛ دستش رو روى صورتم گذاشت و گفت: مامان! مامان! گفتم: جانِ مامان! چى شده؟ شما كه شهيد شدى... گفت: می‌دونی اين چه لباسیه كه خريدم؟ اين لباسیه كه با قطره قطره‌ی خونم خريدم... تا خواستم فرياد بزنم، گفت: مامان! هر زمان كه ياد من افتاديد دستتون رو روى قلب‌تون بذاريد، سوره‌ی والعصر رو سه مرتبه بخونيد، قسم مى‏خورم كه خدا بهتون صبر میده... 👤خاطره‌ای از زندگی شهید غلامعلی [هادی] چرخنده 📚منبع: نویدشاهد [بنیادشهید و امور ایثارگران] ▫️۲۷مرداد؛ سالروز شهتدت غلامعلی[هادی] چرخنده گرامی‌باد ‌‌‌‌____________________ 🔻روابط عمومی ف.انتظامی استان گیلان در سروش، ایتا، روبیکا، بله، گپ 🆔 @farhang_mojahed_gilan