🌹#داستان_آموزنده
مردی در کوهستان سفر میکرد که سنگ گران قیمتی را در رودخانهای پیدا کرد.
روز بعد به مسافرى رسید که گرسنه بود.
آن مرد کیف خود را باز کرد تا غذایش را با مسافر شریک شود.
مسافرِ گرسنه، سنگ قیمتی را در آن کیف دید و بسیار از آن خوشش آمد و پس از کمی درنگ از آن مرد خواست که آن را به او بدهد!
آن مرد بدون درنگ، سنگ را به او داد و از یکدیگر خداحافظی کردند.
مسافر از این که شانس به او رو کرده بود بسیار شادمان شد و از خوشحالى سر از پا نمىشناخت.
او مىدانست که جواهر به قدرى با ارزش است که تا آخر عمر مىتواند راحت زندگى کند.
بعد از چند روز مسافر برای پیدا کردن آن مرد به راه افتاد؛ بالاخره او را یافت و سنگ را به پس داد و گفت:
خیلى فکر کردم! میدانم این سنگ چقدر با ارزش است،
ولی آن را به تو پس مىدهم با این امید که چیزى را به من دهی که از آن ارزشمندتر است!
آن مرد گفت چه چیزی؟!
مسافر گفت اگر مىتوانى، چیزی را به من بده که باعث شد چنان قدرتمند شوی که راحت از این سنگ دل بکنی و آن را به من ببخشی.
🆔 https://eitaa.com/farhangey2
🌸🍃🌸🍃
#داستان_آموزنده
#منت
اربابی یکی را کشت و زندانی شد و حکم بر مرگ و قصاص او قاضی صادر کرد.
شب قبل از اعدامش، غلامش از بیرون زندان، تونلی به داخل زندان زد و نیمه شب او
را از زندان فراری داد.
اسبی برایش مهیا کرد و اسب خود سوار شد. اندکی از شهر دور شدند، غلام به ارباب
گفت: ارباب تصور کن الان اگر من نبودم تو را برای نوشتن وصیتت در زندان آماده
میکردند. ارباب گفت: سپاسگزارم بدان جبران میکنم. نزدیک طلوع شد، غلام گفت:
ارباب تصور کن چه حالی داشتی الان من نبودم، داشتی با خانوادهات و فرزندانت وداع
میکردی؟ ارباب گفت: سپاسگزارم، جبران می کنم.
اندکی رفتند تا غلام خواست بار دیگر دهان باز کند، ارباب گفت تو برو. من میروم
خود را تسلیم کنم. من اگر اعدام شوم یک بار خواهم مرد ولی اگر زنده بمانم با منتی که
تو خواهی کرد، هر روز پیش چشم تو هزاران بار مرده و زنده خواهم شد. ارباب
برگشت و خود را یک بار تسلیم مرگ کرد .
قرآن کریم:
لاتبطلوا صدقاتکم بالمن و الذی
هرگز نیکیهای خود را با منت باطل نکنید.
🆔https://eitaa.com/farhangey2
📗#داستان_آموزنده
روزی مردی فقیر، با ظرفی پر از انگور🍇
نزد رسول الله آمد و به او هدیه داد،
رسول الله آن ظرف را گرفت و شروع كرد
به خوردن انگور و با خوردن هر دانه انگور
تبسمی میكرد
و آن مرد از خوشحالی
انگار بال در آورده و پرواز میكرد
اصحاب رسول الله
بنابه عادت منتظر این بودند كه آنها را
در خوردن شریك نماید
و رسول الله همه انگورها را خورد
و به آنها تعارفی نكرد
آن مرد فقیر با خوشحالی فراوان از آنجا رفت
یكی از اصحاب پرسید:
یا رسول الله عادت بر این داشتید كه
ما را در خوردن شریك میكردید،
اما این بار به تنهائی انگورها را خوردید
رسول الله لبخندی زد و فرمود :
دیدید خوشحالی آن مرد وقتی انگورها را میخوردم؟
انگورها آنقدر تلخ بود، كه ترسیدم
اگر یكی از شما در خوردن تلخی نشان دهد
خوشحالی آن مرد به افسردگی مبدل شود
🔻کانال مدیریت فرهنگی اجتماعی و ورزشی شهرداری ملارد در روبیکا
🆔https://rubika.ir/farhangey2
🔻کانال مدیریت فرهنگی اجتماعی و ورزشی شهرداری ملارد در ایتا
🆔https://eitaa.com/farhangey2