eitaa logo
فرهنگیان آنلاین
2.5هزار دنبال‌کننده
13.8هزار عکس
3هزار ویدیو
514 فایل
این کانال حاوی اخبار و اطلاعات تعلیم و تربیت و برای آشنایی فرهنگیان فرهیخته با شیوه های نوین آموزشی و پرورشی برای اعتلای رشد وخودباوری دانش آموزان و مطالبی متنوع و مفید برای اعضا می‌باشد. @Ghasem54 ╭━⊰🌼☘️🌼⊱━╮ 🆔 @farhanghian_online
مشاهده در ایتا
دانلود
در سال های گذشته، زمانی که دانش آموز دوم راهنمایی بودم، با اینکه در دوران ابتدایی درسهایم خوب بود، اما در سالهای متوسطه اول افت تحصیلی زیادی داشتم . شیطنت های نوجوانی و دوستانی که اهل درس نبودند، باعث شده بود در درسهایم، مخصوصاً درس ریاضی به شدت افت کنم. یه روز ، معلم ریاضی، خانم اکبری ، امتحان گرفته بود . نمره ۱۶ گرفتم. که از بقیه نمره هایم بالاتر بود، اما نمره خوبی هم نبود. وقتی خانم اکبری، برگه ها رو می داد، بدون اینکه نمره من را بلند بخواند، با صدای بلند گفت: آفرین مجیدی، چقدر ریاضی ت خوب شده . و این حرف را به بچه ها هم گفت. همین جمله معلم ، باعث شد که فکر کنم، من دیگه ریاضی م خوب شده، و معلم از من توقع نداره که نمره ام از ۱۶ کمتر بشه. دیگه ذهنیتم راجع به خودم عوض شده بود. خودم را جزء بچه هایی که درسشان خوب است ، می دانستم. به همین ترتیب درسهایم بهتر شد، در انتخاب رشته( با همین ذهنیت، که من ریاضی م خوبه) رشته ریاضی فیزیک را انتخاب کردم. و با همین اعتماد به نفس که خانم اکبری به من داده بود، سال اول در کنکور ریاضی رشته معماری قبول شدم . تمام مسیر زندگی م را مدیون خانم اکبری هستم که علاوه بر این که معلم خوبی بود ، به من داد. 🔸شاید خانم اکبری ، خودش اصلأ چنین خاطره ای را به یاد نیاورد، و نداند که یک جمله او سرنوشت و مسیر زندگی من را عوض کرده است . و حالا هم که معلم شدم، در تمام سال ها تلاش کردم که هیچ وقت دانش آموزی را ، حتی وقتی نمره پایین می گیرد ، تحقیر نکنم ، و نکات مثبت آن دانش آموز را برجسته کنم، و هر دانش آموز را با خودش مقایسه کنم ، نه دیگری . برای خانم اکبری و معلم های دیگری که مانند خانم اکبری، در زندگی دانش آموزان چراغ امید به فردایی روشن را ، می افروزند، آرزوی سلامتی و عاقبت بخیر ی دارم😍🌹
اردیبهشت،بانفسهای پیامبرانهایت،جوانه می‌زند تومیایی تاخورشیدآگاهی را درقلبهای فرزندان سرزمینت بکاری،دستان سپیدت برپیکر تخته سیاه،نور می‌پاشد الفبای روشنی در اذهان تاریکمان حک میشود،وارد که میشوی، چشمهای شوقمان چون پنجره هایی آفتابی به سویت گشوده می شوند،میایی و عطر حضورت فضای کلاس را پر می‌کند ای راز دار دلهای کوچک ومعصوم وسنگ صبور غم‌های پروانه ها،تو آمده ای تا روح حقیقت را پاسداری کنی،واز چهره‌ جاهل زمین،گردو غبار این همه ندانستن ها را بزدایی،آمده ای تا نهالهای سبز را در باد هرزه گردباد پاییز با داس زردش نچیند نژاد _معلم _ دخترانه_ محمدی _کاشانی
سلام آقا دیروز یکی از بهترین روزهای زندگی من بود. هم در عزاداری حضرت زهرا شرکت کردم هم چند دقیقه ای را در کنار یک شهید گمنام نفس کشیدم. خدایا شکرت تو چقدر خوبی و من و دوستانم را دوست داری به من در ایام فاطمیه راه رو نشون دادی. سلام دیروز یکی از بهترین روز های زندگی ام بود چون پیکر شهید گمنام بر دوشم بود و هم چند دقیقه ای با شهید وداع کردم و در عزاداری حضرت زهرا شرکت کردم. سلام خدمت شما، دیروز واقعا یک روز عالی و به یادماندنی برای من و دوستان بود،از خدا ممنونم که به من توفیق عنایت کرد تا در مجلس پربرکت بی بی جانم و به همراهی یک شهید عزیزِ به میهن برگشته عزاداری کنم🖤 سلام آقا بابت دیروز ممنونم از شما و کادر محترم مدرسه چون پیکر این شهید عزیز به مدرسه ما بود و من از نزدیک تونستم یک شهید ببینم و با اون وداع کنم بابت عزاداری خانم فاطمه زهرا ممنونم سلام دیروز واقعا روزی به یادماندنی بود برای من دیروز احساس داشتن برادر بزرگتر رو حس کردم واقعا شهید مثل یک برادر است با سلام و عرض ادب ، و قبولی عزا داری شما ، لذا بر خود وظیفه دانسته از مدیریت محترم آموزشگاه و عوامل اداری و آموزشی از جمله جنابعالی در خصوص برنامه عزاداری روز شنبه با آن همه شکوه و عظمت برگزار گردید کمال تشکر و سپاسگزاری داشته باشم . و از لطف و عنایت خداوند منان نیز شاکرم که به بنده حقیر توفیق داد تا در این برنامه زیبا و منسجم که با یک مسافر (گمنام شهید) به وطن همراه بود بتوانم نهایت استفاده و بهر برداری را داشته باشم. واقعا به فیض اکمل رسیدم . سپاس. 🙏🌹❤️
در سال های گذشته، زمانی که دانش آموز دوم راهنمایی بودم، با اینکه در دوران ابتدایی درسهایم خوب بود، اما در سالهای متوسطه اول افت تحصیلی زیادی داشتم . شیطنت های نوجوانی و دوستانی که اهل درس نبودند، باعث شده بود در درسهایم، مخصوصاً درس ریاضی به شدت افت کنم. یه روز ، معلم ریاضی، خانم اکبری ، امتحان گرفته بود . نمره ۱۶ گرفتم. که از بقیه نمره هایم بالاتر بود، اما نمره خوبی هم نبود. وقتی خانم اکبری، برگه ها رو می داد، بدون اینکه نمره من را بلند بخواند، با صدای بلند گفت: آفرین مجیدی، چقدر ریاضی ت خوب شده . و این حرف را به بچه ها هم گفت. همین جمله معلم ، باعث شد که فکر کنم، من دیگه ریاضی م خوب شده، و معلم از من توقع نداره که نمره ام از ۱۶ کمتر بشه. دیگه ذهنیتم راجع به خودم عوض شده بود. خودم را جزء بچه هایی که درسشان خوب است ، می دانستم. به همین ترتیب درسهایم بهتر شد، در انتخاب رشته( با همین ذهنیت، که من ریاضی م خوبه) رشته ریاضی فیزیک را انتخاب کردم. و با همین اعتماد به نفس که خانم اکبری به من داده بود، سال اول در کنکور ریاضی رشته معماری قبول شدم . تمام مسیر زندگی م را مدیون خانم اکبری هستم که علاوه بر این که معلم خوبی بود ، به من داد. 🔸شاید خانم اکبری ، خودش اصلأ چنین خاطره ای را به یاد نیاورد، و نداند که یک جمله او سرنوشت و مسیر زندگی من را عوض کرده است . و حالا هم که معلم شدم، در تمام سال ها تلاش کردم که هیچ وقت دانش آموزی را ، حتی وقتی نمره پایین می گیرد ، تحقیر نکنم ، و نکات مثبت آن دانش آموز را برجسته کنم، و هر دانش آموز را با خودش مقایسه کنم ، نه دیگری . برای خانم اکبری و معلم های دیگری که مانند خانم اکبری، در زندگی دانش آموزان چراغ امید به فردایی روشن را ، می افروزند، آرزوی سلامتی و عاقبت بخیر ی دارم😍🌹
اردیبهشت،بانفسهای پیامبرانهایت،جوانه می‌زند تومیایی تاخورشیدآگاهی را درقلبهای فرزندان سرزمینت بکاری،دستان سپیدت برپیکر تخته سیاه،نور می‌پاشد الفبای روشنی در اذهان تاریکمان حک میشود،وارد که میشوی، چشمهای شوقمان چون پنجره هایی آفتابی به سویت گشوده می شوند،میایی و عطر حضورت فضای کلاس را پر می‌کند ای راز دار دلهای کوچک ومعصوم وسنگ صبور غم‌های پروانه ها،تو آمده ای تا روح حقیقت را پاسداری کنی،واز چهره‌ جاهل زمین،گردو غبار این همه ندانستن ها را بزدایی،آمده ای تا نهالهای سبز را در باد هرزه گردباد پاییز با داس زردش نچیند نژاد _معلم _ دخترانه_ محمدی _کاشانی
سلام صبح سیزدهم اردیبهشت ماه و بهاری همه عزیزان بخیر تا الان ؛ معتقدم بدترین بدی معلمی این است که تا تجربه کافی و دیدگاه نسبتا خوبی در امر تعلیم و تربیت پیدا می کنی ؛ باید بگذاری و بروی. (بازنشستگی) و بازهم به همان بدی، شرایط به نحوی است که نمی توانی بمانی. دلت برای بچه ها و احساسات خاص آنها نسبت به همه چیز تنگ می شود. دلت لک می زند برای شنیدن نظرات عجیب و غریب آنها درباره زندگی و ....(همه چیز)؛ در حالیکه یقین داری دیدگاه آنها حتی یک سال دوام نخواهد آورد. دلت برای بهانه های بی نهایت خنده دار و بی منطق آنها تنگ می شود و حتی آن روزها نمی دانی چقدر دلتنگ همین بی منطقی آنها خواهی شد. .... دلت تنگ می شود،خیلی 😔😔😔
در مسیر اربعین، وقتی پاهایم روی خاک داغ می‌نشست، چیزی جز خستگی باید حس می‌کردم، اما نه… هر قدم، سبک‌تر می‌شدم. انگار دل، خودش مرا می‌برد. عراقی‌ها با لبخندی بی‌ریا، با چای و خرما، با نگاهی پر از مهربانی، دستم را گرفتند و به من آموختند که این راه فقط جاده‌ای به سوی حرم نیست؛ جاده‌ای است به سوی انسانیت. زیبایی مسیر در پرچم‌های لرزان، در کودکی که لیوان آب به دستم داد، و در دعای پیرمردی بود که عربی آرامش‌بخشی بر زبان داشت. اینجا فهمیدم که اربعین فقط سفر نیست، امتحانی است از دل‌ها؛ و خوشا به حال آنان که در این مسیر، دلشان همسفر حسین می‌شود. 2⃣ محمدامین عباسپور 🆔 @farhanghian_online
❇️زائران عزیز حضرت سید الشهدا علیه السلام ! سلام علیکم زیارت قبول ✍می خواهیم برای ما و همراهان حاضر در این گروه و کانال 🔹از حال و هوای خودتان در مشایه بگویید 🔸از خاطرات شیرین 🔹از دیدنی های جالب 🔸از پذیرایی کودکان 🔹از برخورد خوب مردم عراق 🔸از حس زیبای زیارت 🔹از حضور در فضای ملکوتی حرم ها و مگذارید غبارِ گذرِ زمان بر عاشقانه های شما بنشیند.... روایت کنید اربعین را به ۵ اثر خوب ۵ هدیه ۲۰۰ هزار تومانی تقدیم می گردد.... 💠 ما را در کانال فرهنگیان آنلاین دنبال کنید. 🆔 @farhanghian_online
سلام زیارت قبول کربلایی صل الله علیک یا اباعبدالله اللهم عجل لولیک الفرج به حق زینب کبری (س) در مسیر پیاده روی اربعین، وقتی کف پاهایم پر از تاول شده بود و گاهی باعث توقف در مسیر میشد یاد اسیران کربلا بخصوص سه ساله ی امام حسین(ع) از خاطرم بیرون نمی رفت، که چطور داغدار با غم از دست دادن عزیزانشان ، گرسنه و تشنه در بیابان کوی به کوی برده شدند و زجر کشیدند. حال آنکه این مسیر انقدر پر از برکت و فراوانی نعمت هست که اصلا گرسنگی و تشنگی احساس نمیکنی و از شوق رسیدن به مقصود فقط می روی تا به دیدار یار برسی. از مهمان نوازی دوستان عراقی نیز هرچه بگوییم کم گفتیم ،از غذاها و نوشیدنی های دلچسب که برای اولین بار بود می خوردیم،از شربت های لیمو عمانی که مزه ی بهشت می داد. از کمک های خالصانه که حتی در شستشوی لباس هم بی‌ریا کمک زائر میکردن. پیرمردی را دیدم که فقط با یک بادبزن در مسیر زائران را خنک میکرد تا خدمتی به زوار آقا کرده باشد. از کودکان کوچک عراقی که انقدر در این مسیر ذکر لبیک یا حسین میگفتن که صدایشان گرفته بود‌. هرآنچه که همیشه در تلویزیون می دیدم ،امسال برایم معنا شد. خاطره های مسیر شیرین و ماندگار و پر از حس خوب هست.اصلا مگر می‌شود زائر امام حسین (ع) و کربلا باشی و بهت بد بگذره!! همه چیز در این راه به عنایت آقا اباعبدالله بهترین بود. دلم تنگ است ..... برای شش گوشه ی اباعبدالله، برای ضریح طلایی رنگ ابالفضل العباس(ع) ، برای بین الحرمین، برای پنکه و مه پاش حرم، برای صدای مائ بارد زائر، برای صداهای لب مرز با لحن عراقی کربلا کربلا ، برای.......... انشاالله رزق و روزی سال آینده مون باشه و لیاقت دوباره دعوت شدن رو داشته باشیم. التماس دعا 🙏 3⃣ امیرعلی اسمعیل زاده 🆔 @farhanghian_online
از حوالی اسدآباد تا کرمانشاه و ایلام و پایانه‌های مرزی، شهر‌ها همه بوی حسین(ع) گرفته. خیابان‌ها، تابلوها، موکب‌ها، اهالی، همه و همه گویی کاسه پر آب گل‌سرخی در دست و قرآن به دستی دیگر، به آب دیده بدرقه‌گوی زائران‌ایرانی‌اند به‌سوی سرزمین عراق... انگار که این روز‌ها مرز میزبانی، از خاک عراق تا کرمانشاه و همدان پیشروی کرده و درحال گسترش در تمام ایران است. سفر اولم بود و خواستم ثانیه به ثانیه اش را زندگی کنم.پس شروع به نگاشتن کردم. سفر را از سامرا آغاز کردیم.لحظه مشرف شدن به حرم امامین عسکری، رو به ضریح کردم و سلام امام زمان(عج)را از جمکران برای پدر و مادر ایشان بردم و اذن آغاز سفرم را از این زیارتگاه گرفتم. به کاظمین که رفتیم غربت و تنهایی اهل بیت، تنم را لرزاند.به امام جواد رو زدم و گفتم؛ آقا جان می‌دانی ما هر وقت به گره ای در زندگی می‌خوریم پدرتان را به شما قسم می‌دهیم؟امام رضا(ع) بی واسطه گره از کارمان می گشاید.مارو حلال کن آقا جان. به قلب نجف رفتم.بوسه ای بر آستانه عتبه امیرالمومنین می زنم و نوای سوزناک زیارت عاشورای دسته جمعی ای که در فضا پیچیده را بر قلبم مهر می کنم.دستم را روی قلبم می گذارم و امام علی(ع)با صدای محزون و بغض آلود صدا می کنم و می روم... می روم به این امید که روزی دست بر شانه ام بگذارد و پاسخم را بدهد تا دوباره روی انگور های ضریحش دست بکشم و سر بر آغوشش بگذارم. به مسجد سهله که رسیدم هوا را طولانی تر نفس می کشیدم، محتاط تر قدم برمی‌داشتم، با دقت بیشتری جزئیات را به خاطر می سپردم. یعنی روزی مولایمان اینجا نفس کشیده است؟از همانجا این فکر در سرم ریشه کرد. قدم های پیاده روی را که بر می داشتم، بر روی خاک که دست می‌کشیدم، دور دست را که نگاه می کردم....در همه اینها حضور صاحب الزمان را احساس می‌کردم. خدایا شکرت!چه سعادتی، چه سعادتی! تصمیمان را گرفتیم.مسیر را از طریق العلما آغاز کردیم.نمی دانم چطور بگویم؟همه چیز فراتر از حد تصورم بود! طبیعت بکر و بی نظیرش و مردمانی مهربان و خونگرم، به ایستایی و برکت نخل‌های‌شان و به عمق و پویایی فرات... از شلوغی و صدای مداحی و موکب های فراوان خبری نبود.اما هیچ چیز کم نداشت!همه چیز عمیق بود. رود فرات با ما هم قدم شده بود و من فکر می‌کردم و فکر می‌کردم و فکر می‌کردم... که حتی قطره ای از این رود عظیم، سهم گلوی آقای ما نبود؟ (تشنه آب فراتم ای اجل مهلت بده، تا بگیرم در بغل خاک شهید کربلا)نمی‌دانم تا چه مدت این نوا را با اشک زمزمه کردم... پای سایه‌سار نخلی بلند با خود می اندیشیدم که چه عالمان و مردمانی برای این مسیر جان فدا کرده اند تا اکنون و در این لحظه، من در امنیت کامل به زیارت حرم امام حسین(ع)بروم. یاد سخن شهید آوینی افتادم که می‌گفت:(آنها نمیدانند که برای ما کربلا بیش از آنکه یک شهر باشد یه اُفق است، یک منظر معنوی است که آن را به تعداد شهدایمان فتح کرده ایم). پس از گذراندن حدودا یک سوم راه، مسیر را به مشایه تغییر دادیم. عمود های آخر را نمی دانستم چطور میگذرانم...دلم بی تاب و مشوش بود و انگار روی پاهای خودم بند نبودم.می رفتم و می رفتم که هجوم جمعیتی را در مسیر جلوتر دیدم و ناگهان چشمم به گنبد زرینی افتاد.در یک لحظه تمام دنیا برایم ایستاد. فقط من بودم و گنبدی که دیگر از هجوم اشک ها پیش رویم کدر شده بود... پا به بهشتِ زمین گذاشته بودم و تمام"التماس دعا"هایی که با ظرافت در کوله پشتی جا خوش کرده بودند را به خانه شان روانه کردم.زیارت عاشورا را با آداب اصلیش خواندم و چند نیشگون ریز از خودم گرفتم که مبادا خواب باشم اما بیدار بودم و به گمانم هیچوقت انقدر بیدار نبودم. آن روز ها کربلا را با تمام خستگی هایش زندگی کردم.دلم را پیش ضریح شش گوشه امام حسین(ع)جا گذاشتم تا همچون کبوتر های صحنش به سویش پر بکشد. غم محزون کربلا پریشانم کرده بود ولی پناهی داشتم که انگار قبل از تجربه آن بی پناه ترین بودم. زمزمه های میان جمعیت، نوای زیارت عاشورا، "حَرِک زائِر"گفتن های خُدام، عبادت های میان شلوغی...همه اینها قلبم را لمس کرده اند و نمی دانم چطور بگویم که زندگی را بعد از آن سخت به یاد می آورم. (در کوچه‌های صحن تو فهمید چشم من زیباتر از تمام جهان کربلای توست). از کربلا که گذشتم، چگونه بگویم؟سخت است در وطن احساس غربت کنی و خانه را جای دیگری بجویی. اربعین تمام شد، اما قصه عشق حسین هیچوقت تمام نمی‌شود... •نگارنده:یگانه اسماعیلی• 4⃣