eitaa logo
معاونت فرهنگی منطقه یک قم
2.4هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
762 ویدیو
33 فایل
🛠 ارتباط با حوزه معاونت فرهنگی: @Admin_farhangii1 ☎️ تلفن: ۱۶۱۶ - ۰۲۵ معاون فرهنگی: آقای دیناروند (داخلی ۱۶۰) کارشناس فرهنگی آقای دشتی (داخلی ۱۶۱) کارشناس فرهنگی آقای مصطفوی (داخلی ۱۶۲) 🚪اتاق شماره ۳۲ و ۳۳
مشاهده در ایتا
دانلود
معاونت فرهنگی منطقه یک قم
به قلم خانم علمی‌نیک فرزند شهید رجبعلی علمی‌نیک به مناسبت سالگرد این شهید والامقام قهرمان من همه عکس‌ها داستان دارند. داستان عکس‌ها شنیدنی است. آنقدر که حتی اگر عکس را ندیده باشی آن را برایت دیدنی می‌کند. داستان‌ها قهرمان دارند. عکس‌ها هم مثل همین عکس سیاه و سفید. کودک عکس من هستم که در بغل قهرمان داستان نشسته‌ام. نه فقط لبهایم، که تمام صورتم می‌خندد. عکس آنقدر سیاه و سفید است که اصلا یادم نمی‌آید لباسم چه رنگی بوده یا چه شد که در وسط روز این عکس را از ما گرفتند. اما نه آنقدر که یادم نیاید چرا می‌خندم! اصلا اگر آلبوم عکس مرا ورق بزنید در تمام عکس‌هایی که در آغوش قهرمان داستان هستم خندیده‌ام، با تمام صورت! پیچ نیلوفری که پشت سر ما تکیه به دیوار زده و از طنابش محکم چسبیده و تن سبزش را روی دیوار پهن کرده و آفتاب می‌گیرد هم می‌خندد. با گل‌های شیپوری یاسی و بنفش رنگ. رنگ صورتی و زرد لاله‌عباسی‌های باغچه هم خوب یادم هست. من و قهرمان داستان با هم این باغچه را کاشتیم. روزهایی را منتظر ماندیم تا دانه ها جوانه بزنند. در این روزها وظیفه من این بود که توی چاله‌های کوچکی که دانه کاشته بودیم آب بریزم و مواظب باشم پرنده‌های بازیگوش دانه‌ها را از زیر خاک بیرون نیاورند. نمیدانم! شاید هم آن پرنده بازیگوش خود من بودم. کمتر پیش می‌آمد پدر آن ساعت روز در خانه باشد؛ یا در سپاه بود یا عملیات گشت شهری و خارج از شهر برای دفاع مردم بی‌دفاع در برابر احزاب کموله و دموکرات. ماه‌های اول پس از پیروزی انقلاب بود و نقده، شهری در تلاطم که به آرامش رسیدنش غیرممکن می‌نمود. انگار دشمن خوش نداشت شیرینی پیروزی در کام مردم بماند. اما آن روز و در آن ساعت پدر درخانه بود تا قهرمان داستان عکسم باشد. تا همیشه یادم بماند که پدر هیچ وقت به جنگ نرفت. اصلا پدرم مرد جنگ نبود. آری! تعجب نکنید. او مرد خانه و زندگی‌اش بود. او مرد پای تخته سیاه کلاس درسش بود. او مرد کشتزارهای سبز و مزرعه‌های پر بار بود. او مرد چهارشانه‌ای بود که دختران کوچکش روی شانه‌هایش با آسمان هم قد می‌شدند. او مرد مهربان خانواده بود. تمام آجرهای دیوارهای خانه با دستانش آشنا بودند. آخر او مرد روی هم گذاشتن آجرهای خانه و ساختن سرپناه برای خانواده‌اش بود. آری! پدر من مرد جنگ نبود. او به جنگ نرفت. او در خانه‌اش نشسته بود و قهرمان داستان‌های فرزندانش بود که جنگ به سراغش آمد. او مرد مهربان خانواده بود که از خانه‌اش دفاع کرد. که نگذاشت دشمن به خانواده‌اش دست درازی کند. که نگذاشت آجرهای دیوار خانه به زمین بیفتد. پدرم جنگ نکرد. از خانه‌اش دفاع کرد. ما هم مرد جنگ نیستیم. ما هم آدم‌های ساده زندگی‌های خودمان هستیم. ما هم زنان و مردان خانه و خانواده‌مان هستیم. ما هم معلمان پای تخته گ‌ایم و پر از شوق زندگی. اما روزی اگر احساس کنیم دشمن پشت در خانه‌مان هوس چشم‌چرانی کرده قطعاً همه ما مرد جنگ می‌شویم. یا دشمنی اگر لباس دوست بپوشد، یا فتنه‌ای اگر متولد شود یا تبری اگر به قصد شاخه‌ای فرود بیاید یا... ما مرد جنگ می‌شویم. ما هم شهید می‌شویم.