🏴روایت کربلا🏴
عبداللّهبنالحسن، وقتی فهمید عمویش در میدان روی زمین افتاده است، با شتاب آمد بالای سر ابیعبدللّه(ع). هنگامی که رسید، یکی از سربازان خبیث وقسیّ القاب ابنزیاد، شمشیر را بلند کردهبود بر بدن مجروح ابیعبداللّه فرود بیاورد، دستهای کوچک خود را بی.اختیار جلوی شمشیر گرفت، دست این بچه قطع شد، فریادش بلند شد، اینجا بود که امام حسین منقلب شد؛کاری هم از او بر نمیآید، دست به دعا برداشت و از ته دل مردم را نفرین کرد.
صدا زد:
« اَللّهمُ امْسِکْ عَنهُمْ قَطرَ السَّماءِ»؛
خدایا! باران رحمتت را بر این مردم حرام کن.
#شب_پنجم_محرم
#عبدالله_بن_الحسن
#روضه
#رهبر_انقلاب
#روایت_کربلا