🖋به قلم #محمدرضا_ترکی
«حکیمی ادیب و دانشکدۀ ادبیّات»
مرحوم محمّدرضا حکیمی در دوران نوجوانی ما اسطورهای دستنایافتنی بود؛ اسطورهای نزدیک به شریعتی. برخی کتابهای او را، مثل بعضی کتابهای شریعتی از بس خوانده بودیم از بر شده بودیم. نثر او بهراستی پیراسته و برانگیزاننده و خیالانگیز بود و به دلیل صراحت شگفتانگیز آن که در آن روزگار بیمانند بود، خبر از شهامت و شجاعت نویسنده میداد. او از معدود قلمهایی بود که بیمحابا از ساواک و داغودرفش آن نام رهبر نهضت را عریان و آشکارا میبرد.
او از نسل ادیبان خراسانی بود و در محافل شعر آن سرزمین بالیده بود. به نظر میآمد که بیشتر به نثر علاقه دارد، امّا دیوان او که سالها بعد منتشر شد، نشان داد که در شعر نیز سبک و شیوۀ خود را دارد.
بعد از انقلاب، به اتّفاق کسانی مثل مرحوم طاهره صفّارزاده "حوزۀ اندیشه و هنر اسلامی" را پایه گذاشت که بعداً حوزۀ هنری نامیده شد. در سالهای آغاز انقلاب و فعّالیّت رادیو، نوشتههای حکیمی از متونی بود که بهفراوانی از این رسانۀ بسیار مهمّ آن روزگار پخش میشد.
حکیمی روابط علمی خوبی از قدیم با دانشکدۀ ادبیّات دانشگاه تهران و برخی از استادان آنجا داشت. در همان سالها از او دعوت کرده بودند که به عنوان استاد مدعوّ در گروه فارسی تدریس کند، طبعاً هجوم پرشور دانشجویان به این کلاس برای ساواک قابل تحمّل نبود. گارد دانشگاه بلافاصله محل را محاصره کرده بود و قصد دستگیرکردن استاد و دانشجویان را داشت که دانشجویان به لطایفالحیل توانسته بودند استاد را نجات بدهند. کلاس هم برای همیشه تعطیل شده بود.
متأسّفانه دانشکدۀ بعد از انقلاب هم هیچوقت به سراغ حکیمی نرفت.
حکیمی معمولاً به کتابخانۀ مرکزی و دانشکدۀ ادبیّات سر میزد. یکبار ایشان را دیدم که تنها روی پلّههای روبهروی در ورودی دانشکده نشسته است. جلو رفتم و سلامی کردم و کسب اجازهای برای نشستن که مقدّمهای شد برای گفتگویی طولانی و متنوّع. در بین صحبتها اذان گفتند.
تصوّر میکردم که آقای حکیمی اگر فقیه نباشد، محدّث که هست و لابد مقیّد به نماز اوّل وقت است، امّا برخلاف تصوّر من گویا فقط نام امام جماعت را پرسید و به صحبتهایش ادامه داد. شاید آن امام جماعت را قبول نداشت یا عذری داشت و یا براساس مشرب قلندری نمیخواست زهدی فروخته باشد.
#محمد_رضا_ترکی
#محمدرضا_ترکی
#محمدرضا_حکیمی
#ادیب_خراسانی
@faslefaaseleh