شهیدان بر《خوان قرآن》
(خاطرات قرآنی شهدا)
نیرویم چند برابر شد!
در سایت پنج مستقر بودیم. فردای آن روز قرار بود آقای شفیعی به خط مقدم برود. در چادر کنارم نشست و گفت:« کیوانلو میتوانی طوری قرآن بخوانی که نیرویم چند برابر شود؟»
گفتم :«نه متأسفانه.»
گفت:« از بسیجیهای دوروبرمان کسی را با این خصوصیت میشناسی؟»
گفتم:« بله» ویکی از بچههای بیرجند را به حضورش آوردم .آقای شجیعی بعد از سلام و احوالپرسی گرم گفت:« برادر دوست دارم قرآن را با صدای زیبا برایم قرائت کنی .»
محمدیفر :«گفت اجازه می دهید از حفظ بخوانم؟» آقای شجیعی با تعجب پرسید:« مگر حفظ هم هستی؟» محمدیفر گفت:« بله بیشتر از نصف قرآن را.»
آقای شجیعی بهمحض شنیدن این جمله گریهاش گرفت. او را در آغوش گرفت و بوسید. خم شد تا پای محمدیفر را ببوسد . میگفت:« اجازه بده زبانت را ببوسم.» همین که صدای قرآن بسیجی را شنید چنان بهشدت گریست که مرا هم به گریه انداخت و وقتی تلاوت آیات تمام شد آقای شجیعی گفت:« برای عملیات نیرو گرفتم، قوی شدم، انگار انرژیام چند برابر شد.» صبح فردا که عازم ختم میشد از من خواست تا باز هم با آن بسیجی ملاقات کند بار دیگر او را در آغوش گرفت و صورتش را بوسه باران کرد .
#شهید_سید_ابراهیم_شجیعی
#کتاب_تکریم_و_تلاوت_قرآن
#سیره_ی_شهدای_دفاع_مقدس
#زندگی_طلبگی
#کارگروه_ایثار_جهاد_شهادت
#معاونت_فرهنگی
#مدرسه_علمیه_عباسقلی_خان
شهیدان بر《خوان قرآن》
(خاطرات قرآنی شهدا)
نیرویم چند برابر شد!
در سایت پنج مستقر بودیم. فردای آن روز قرار بود آقای شفیعی به خط مقدم برود. در چادر کنارم نشست و گفت:« کیوانلو میتوانی طوری قرآن بخوانی که نیرویم چند برابر شود؟»
گفتم :«نه متأسفانه.»
گفت:« از بسیجیهای دوروبرمان کسی را با این خصوصیت میشناسی؟»
گفتم:« بله» ویکی از بچههای بیرجند را به حضورش آوردم .آقای شجیعی بعد از سلام و احوالپرسی گرم گفت:« برادر دوست دارم قرآن را با صدای زیبا برایم قرائت کنی .»
محمدیفر :«گفت اجازه می دهید از حفظ بخوانم؟» آقای شجیعی با تعجب پرسید:« مگر حفظ هم هستی؟» محمدیفر گفت:« بله بیشتر از نصف قرآن را.»
آقای شجیعی بهمحض شنیدن این جمله گریهاش گرفت. او را در آغوش گرفت و بوسید. خم شد تا پای محمدیفر را ببوسد . میگفت:« اجازه بده زبانت را ببوسم.» همین که صدای قرآن بسیجی را شنید چنان بهشدت گریست که مرا هم به گریه انداخت و وقتی تلاوت آیات تمام شد آقای شجیعی گفت:« برای عملیات نیرو گرفتم، قوی شدم، انگار انرژیام چند برابر شد.» صبح فردا که عازم ختم میشد از من خواست تا باز هم با آن بسیجی ملاقات کند بار دیگر او را در آغوش گرفت و صورتش را بوسه باران کرد .
#شهید_سید_ابراهیم_شجیعی
#کتاب_تکریم_و_تلاوت_قرآن
#سیره_ی_شهدای_دفاع_مقدس
#زندگی_طلبگی
#کارگروه_ایثار_جهاد_شهادت
#معاونت_فرهنگی
#مدرسه_علمیه_عباسقلی_خان
شهیدان بر《خوان قرآن》
(خاطرات قرآنی شهدا)
نیرویم چند برابر شد!
در سایت پنج مستقر بودیم. فردای آن روز قرار بود آقای شفیعی به خط مقدم برود. در چادر کنارم نشست و گفت:« کیوانلو میتوانی طوری قرآن بخوانی که نیرویم چند برابر شود؟»
گفتم :«نه متأسفانه.»
گفت:« از بسیجیهای دوروبرمان کسی را با این خصوصیت میشناسی؟»
گفتم:« بله» ویکی از بچههای بیرجند را به حضورش آوردم .آقای شجیعی بعد از سلام و احوالپرسی گرم گفت:« برادر دوست دارم قرآن را با صدای زیبا برایم قرائت کنی .»
محمدیفر :«گفت اجازه می دهید از حفظ بخوانم؟» آقای شجیعی با تعجب پرسید:« مگر حفظ هم هستی؟» محمدیفر گفت:« بله بیشتر از نصف قرآن را.»
آقای شجیعی بهمحض شنیدن این جمله گریهاش گرفت. او را در آغوش گرفت و بوسید. خم شد تا پای محمدیفر را ببوسد . میگفت:« اجازه بده زبانت را ببوسم.» همین که صدای قرآن بسیجی را شنید چنان بهشدت گریست که مرا هم به گریه انداخت و وقتی تلاوت آیات تمام شد آقای شجیعی گفت:« برای عملیات نیرو گرفتم، قوی شدم، انگار انرژیام چند برابر شد.» صبح فردا که عازم ختم میشد از من خواست تا باز هم با آن بسیجی ملاقات کند بار دیگر او را در آغوش گرفت و صورتش را بوسه باران کرد .
#شهید_سید_ابراهیم_شجیعی
#کتاب_تکریم_و_تلاوت_قرآن
#سیره_ی_شهدای_دفاع_مقدس
#زندگی_طلبگی
#کارگروه_ایثار_جهاد_شهادت
#معاونت_فرهنگی
#مدرسه_علمیه_عباسقلی_خان