eitaa logo
🖤جبهه فرهنگی سرلشکر بقایی 🖤
312 دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
5.1هزار ویدیو
49 فایل
📜این کانال جهت باز نشر خاطرات و وصیت نامه شهدای شهرستان بهبهان تشکیل شده حمایت شما باعث دلگرمی ما است🌹 جهت تبادل و ارتباط با خادم کانال @Zsh313 #سردار_سرلشکر_شهید_مجید_بقایی #رفیق_شهیدم
مشاهده در ایتا
دانلود
☀️ امروز: شمسی: دوشنبه - ۱۲ شهریور ۱۴۰۳ میلادی: Monday - 02 September 2024 قمری: الإثنين، 28 صفر 1446 🌹 امروز متعلق است به: 🔸سبط النبي حضرت امام حسن مجتبی علیه السّلام 🔸سیدالشهدا و سفينة النجاة حضرت امام حسین علیهما السّلام ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹شهادت پیامبر گرامی اسلام حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله، 11ه-ق 🔹شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام، 50ه-ق 🔹آغاز امامت امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام، 11ه-ق 🔹شروع غصب خلافت امیرالمومنین، 11ه-ق 🔹مجبور کردن مردم برای بیعت با ابوبکر، 11ه-ق 📆 روزشمار: ▪️2 روز تا شهادت امام رضا علیه السلام ▪️7 روز تا وفات حضرت سکینه بنت الحسین علیه السلام ▪️10 روز تا شهادت امام حسن عسکری علیه السلام ▪️11 روز تا عید غدیر ثانی، آغاز امامت امام زمان عج ▪️19 روز تا ولادت پیامبر و امام صادق علیه السلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کی گفته غریبی؟! _خودم نوکرتم...🥺❤️
💫معجزات و کرامات امام حسن مجتبی علیه السلام ✅سخن گفتن با دشمن خدا در کودکی 👌در سال ششم هجری قراردادی بین پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و کفار قریش منعقد گردید که بعدها به «صلح حدیبیه » معروف شد. 📝 یکی از مواد صلح نامه این بود که هر دو سپاه می توانند با هر قبیله ای که بخواهند پیمان دوستی امضاء کنند . 📜 بر این اساس، رسول خدا صلی الله علیه و آله با قبیله «خزاعه » پیمان دوستی بست . 📚در سال هشتم هجری یکی از افراد قبیله «بکر» که هم پیمان کفار قریش بود، نسبت به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله جسارت کرد، و شخصی از قبیله خزاعه او را در مقابل جسارتش سرزنش نمود و از رسول اکرم صلی الله علیه و آله دفاع کرد . 📌آن گاه، با هم درگیر شدند و کفار قریش نیز به کمک قبیله هم پیمان خود «بکر» وارد صحنه گردیده و در نتیجه یک نفر از افراد قبیله «خزاعه » را کشتند و بدین وسیله صلح حدیبیه نقض گردید ✂️کفار قریش از این نقض معاهده پشیمان گشته، ابوسفیان را برای عذرخواهی و تجدید قرارداد به محضر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرستادند . 🔎 ابوسفیان به حضور آن حضرت رسید و درخواست امان و تجدید پیمان نمود، ولی آن حضرت به سخنان او ترتیب اثر نداد . ✔️ابوسفیان به ناچار به نزد امیرمؤمنان، علی علیه السلام شرفیاب شد و از وی درخواست نمود که در نزد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله شفاعت نماید . 💙علی علیه السلام در جواب فرمود: پیامبر خدا صلی الله علیه و آله با شما پیمانی بست و هرگز از پیمانش برنمی گردد ... 💚 در این هنگام، امام حسن علیه السلام که کودک خردسالی بود، به حضور پدر آمد و ابوسفیان خواست که علی علیه السلام اجازه دهد فرزندش حسن، نزد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله از ابوسفیان شفاعت کند . 📘به نقل تاریخ، امام حسن علیه السلام، این سخنان را شنید 🗒پس امام حسن نزد ابوسفیان رفت و با یک دست بر بینی او و با دست دیگر بر محاسن او زد و خداوند او را به زبان آورد تا بگوید: ☝️👈🏻ای ابوسفیان! بگو جز خدای یکتا خدایی نیست و محمد رسول خداست، تا من شفاعت کنم . آنگاه علی علیه السلام [که با شنیدن سخنان فرزندش فوق العاده خوشحال شده بود] فرمود: 😍 🤲🏻سپاس خداوندی را سزاست که در ذریه محمد برگزیده، مانند یحیی بن زکریا قرار داد: 👌🌺 [که در کودکی از جانب خداوند به او حکمت عطا گردید و خداوند در مورد ایشان فرمود:] در کودکی به او حکمت دادیم .»  @farmandemajid
شهیـد یعنی: به خیرگذشت... نزدیک بود بمیرد! تـــو چه می کنی در این میانه...؟! یادت نرود ... شهید بیدارت می کند ... شهید دستت را می گیرد ... شهید بلندت می کند ... ---»»♡🌷♡««-- کانال 🕊 @farmandemajid ✾‌✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾ https://eitaa.com/joinchat/2782331172C961681c03d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹بسم رب الشهدا و الصدیقین🌹 سلام علیکم امروز سالروز شهادت سرداران رشید اسلام شهیدآقامهدی و شهیدآقامجید زین الدین و سالروز آسمانی شدن پدربزرگوار و صبورشان می باشد ختم زیارت عاشورا به نیابت از این عزیزان داریم . لطفاً ختم زیارت عاشورا را به آیدی اعلام بفرماید.اجرشما با شهدا آیدی : @Zsh313 🕊🌷 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ https://eitaa.com/joinchat/319357276Ceb68ec28c2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در کشاکش جنگ جهانی اول، نیروهای انگلیسی شهر بوشهر را اشغال کردند. علمای بوشهر فتوای جهاد علیه نیروهای انگلیسی دادند. رئیس‌علی به همراه گروه‌های دیگری از تنگستانی‌ها، با نیروهای انگلیسی جنگید. حملات آن‌ها، شب‌هنگام و به صورت شبیخون بود و تلفات بسیاری به نیروهای انگلیسی‌ها وارد کرد. رئیس‌علی دلواری در ۱۲ شهریور ۱۲۹۴ش، به‌دست یکی از همراهانش کشته شد. سالروز شهادت او به عنوان روز ملی مبارزه با استعمار انگلیس نام‌گذاری شده است. مزار‌ شهید رئیسعلی‌دلواری در وادی السلام نجف است... @farmandemajid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خدایا پنج چیز را از من دریغ نڪن:         پناهت،            بخششت ،                   رضایتت،                          عاقبت بہ خیری                             و بهشتت را .!🥹🪽🤍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لطفا حتما حتما حتما حتما حتما با دقت نگاه کنین....بگو بچه ام نذر خودت!!!!!!! بنداز دامن خودش!!!!!! مریم رو نذر خدا کرده بودند اینطوری تربیت شد @farmandemajid
🕊زیارت نامہ شهــــــــــدا🕊 هدیه به همه شهدا اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ،اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیمُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیعَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .♥️ ---»»♡🌷♡««-- کانال 🕊 @farmandemajid ✾‌✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾ https://eitaa.com/joinchat/2782331172C961681c03d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🖤جبهه فرهنگی سرلشکر بقایی 🖤
🦋✨🦋✨🦋✨ ✨🦋✨🦋✨ 🦋✨🦋✨ ✨🦋✨ 🦋✨ ⚜بسم رب الشهدا⚜ 💟 #بی_تو_هرگز🌱 🌹 شهید سیدعلی حسینی #قسمت_نوزدهم
🦋✨🦋✨🦋✨ ✨🦋✨🦋✨ 🦋✨🦋✨ ✨🦋✨ 🦋✨ ✨ ⚜بسم رب الشهدا ⚜ 💟 🌱 🌹 شهید سیدعلی حسینی گریه ام گرفت. ازش قول محکم گرفتم. هم برای شفاعت، هم شب اول قبرم. دوری زینب برام عین زندگی توی جهنم بود. همه این سال ها دلتنگی و سختی رو بودن با زینب برام آسون کرده بود. حدود ساعت یازده از بیمارستان برگشت. رفتم دم در استقبالش، - سلام دختر گلم، خسته نباشی. با خنده، خودش رو انداخت توی بغلم، - دیگه از خستگی گذشته. چنان جنازه ام پودر شده که دیگه به درد اتاق تشریح هم نمی خورم. یه ذره دیگه روم فشار بیاد توی یه قوطی کنسرو هم جا میشم. رفتم براش شربت بیارم. یهو پرید توی آشپزخونه و از پشت بغلم کرد، - مامان گلم چرا اینقدر گرفته است؟ ناخودآگاه دوباره یاد علی افتادم. یاد اون شب که اونطور روش رگ گرفتن رو تمرین کردم. همه چیزش عین علی بود، - از کی تا حالا توی دانشگاه، واحد ذهن خوانی هم پاس می کنن؟ خندید، - تا نگی چی شده ولت نمی کنم. بغض گلوم رو گرفت، - زینب، سومین پیشنهاد بورسیه از طرف کدوم کشوره؟ دست هاش شل شد و من رو ول کرد. چرخیدم سمتش. صورتش بهم ریخته بود، - چرا اینطوری شدی؟ سریع به خودش اومد. خندید و با همون شیطنت، پارچ و لیوان رو از دستم گرفت، - ای بابا، از کی تا حالا بزرگ تر واسه کوچیک تر شربت میاره. شما بشین بانوی من، که من برات شربت بیارم خستگیت در بره. از صبح تا حالا زحمت کشیدی. رفت سمت گاز، - راستی اگه کاری مونده بگو انجام بدم. برنامه نهار چیه؟ بقیه اش با من. دیگه صد در صد مطمئن شدم یه خبری هست. هنوز نمی تونست مثل پدرش با زیرکی، موضوع حرف رو عوض کنه. شایدم من خیلی پیر و دنیا دیده شده بودم. - خیلی جای بدیه _کجا؟ _سومین کشوری که بهت پیشنهاد بورسیه داده. - نه. شایدم. نمی دونم. دستش رو گرفتم و چرخوندمش سمت خودم، - توی چشم های من نگاه کن و درست جوابم رو بده. این جواب های بریده بریده جواب من نیست. چشم هاش دو دو زد. انگار منتظر یه تکان کوچیک بود که اشکش سرازیر بشه. اصلا نمی فهمیدم چه خبره، - زینب؟ چرا اینطوری شدی؟ من که... پرید وسط حرفم، دونه های درشت اشک از چشمش سرازیر شد، - به اون آقای محترمی که اومده سراغت بگو، همون حرفی که بار اول گفتم. تا برنگردی من هیچ جا نمیرم. نه سومیش، نه، نه چهارمیش، نه اولیش. تا برنگردی من هیچ جا نمیرم. اینو گفت و دستش رو از توی دستم کشید بیرون. اون رفت توی اتاق. من، کیش و مات، وسط آشپزخونه. تازه می فهمیدم چرا علی گفت، من تنها کسی هستم که می تونه زینب رو به رفتن راضی کنه. اشک توی چشم هام حلقه زد. پارچ رو برداشتم و گذاشتم توی یخچال. دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم، - بی انصاف، خودت از پس دخترت برنیومدی، من رو انداختی جلو؟ چطور راضیش کنم وقتی خودم دلم نمی خواد بره؟ برای اذان از اتاق اومد بیرون که وضو بگیره. دنبالش راه افتادم سمت دستشویی. پشت در ایستادم تا اومد بیرون. زل زدم توی چشم هاش، با حالت ملتمسانه ای بهم نگاه کرد. التماس می کرد حرفت رو نگو. چشم هام رو بستم و یه نفس عمیق کشیدم، - یادته 9 سالت بود تب کردی؟ سرش رو انداخت پایین. منتظر جوابش نشدم، - پدرت چه شرطی گذاشت؟ هر چی من میگم، میگی چشم. التماس چشم هاش بیشتر شد. گریه اش گرفته بود. - خوب پس نگو، هیچی نگو. حرفی نگو که عمل کردنش سخت باشه. پرده اشک جلوی دیدم رو گرفته بود، - برو زینب جان. حرف پدرت رو گوش کن. علی گفت باید بری. و صورتم رو چرخوندم. قطرات اشک از چشمم فرو ریخت. نمی خواستم زینب اشکم رو ببینه. تمام مقدمات سفر رو مامور دانشگاه از طریق سفارت انجام داد. براش یه خونه مبله گرفتن، حتی گفتن اگر راضی نبودید بگید براتون عوضش می کنیم. هزینه زندگی و رفت و آمدش رو هم دانشگاه تقبل کرده بود. پای پرواز، به زحمت جلوی خودم رو گرفتم. نمی خواستم دلش بلرزه. با بلند شدن پرواز، اشک های من بی وقفه سرازیر شد. تمام چادر و مقنعه ام خیس شده بود. بچه ها، حریف آرام کردن من نمی شدن. نماینده دانشگاه برای استقبالم به فرودگاه اومد. وقتی چشمش بهم افتاد، تحیر و تعجب، نگاهش رو پر کرد. چند لحظه موند. نمی دونست چطور باید باهام برخورد کنه. سوار ماشین که شدیم، این تحیر رو به زبان آورد. - شما اولین دانشجوی جهان سومی بودید که دانشگاه برای به دست آوردن شما اینقدر زحمت کشید. زیرچشمی نیم نگاهی بهم انداخت. - و اولین دانشجویی که از طرف دانشگاه ما، با چنین حجابی وارد خاک انگلستان شده. نمی دونستم باید این حرف رو پای افتخار و تمجید بگذارم یا از شنیدن کلمه اولین دانشجوی مسلمان محجبه، شرمنده باشم که بقیه اینطوری نیومدن. ولی یه چیزی رو می دونستم، به شدت از شنیدن کلمه جهان سوم عصبانی بودم. هزار تا جواب مودبانه در جواب این اهانتش توی نظرم می چرخید، اما سکوت کردم. باید پیش از هر حرفی همه چیز رو می سنجیدم و من هیچی در مورد اون شخص نمی دونستم. (نویسنده شهید طاها ایمانی ) ♦️ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا