بیخیالِ همهی دلهرهها ..
چهرهٔ حیدریات مایهی آرامشِ ماست ! :)
➺ @farmandemajid
هدایت شده از مقر بیداری (ضد شبهه)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به مناسبت آغارامامت و ولایت یگانه منجی عالم بشیریت حضرت مهدی عج الله تعالی فرجه الشریف همه باهم می خوانیم:
#محض_یار_مهربان
#نفسهایمان_نذر_ظهورت
#پویش_ختم_جمعی_صلوات
#دعای_فرج
#توسل_به_قمرمنیربنی_هاشم حضرت اباالفضل العباس علیه السلام با
#قرائت۱۳۳مرتبه_ذکرشریف:
«يا کاشِفَ الْکَرْبِ عَنْ وَجْهِ الْحُسَيْن، اِکْشِفْ کَرْبى بِحَقِّ اَخيکَ الْحُسَيْنِ عليه السلام»
جهت سلامتی وتعجیل درفرج مولانا صاحب الزمان💐
ختم های خود را به آیدی زیر ارسال کنید👇👇
@Ya_mahdi_zahra
💫مهلت ختم تا جمعه شب💫
لینک دعوت کانال مقر بیداری (ضد شبهه)👇👇
❁═══┅┄
💠 https://eitaa.com/joinchat/3515417411C80906178d5 💠
❁═══┅┄
هدایت شده از مقر بیداری (ضد شبهه)
💫🌟💫🌟💫🌟💫🌟
🔶 پیامبررحمت ومهربانی حضرت محمد صلی الله علیه وآله وسلم:
یاعلی ،به خدا سوگنداگر خداوند کسی را به دست توهدایت کند برایت بهتراست ازآنچه آفتاب برآن طلوع وغروب کند
📚کافی ج۹_ص۴۱۰
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#نذرفرهنگی
#نذرماندگار
🔸همراهان گرامی
ازآنجایی که مجموعه فرهنگی شهید ابراهیم هادی کاملا مردمی وتحت حمایت هیچ ارگان وسازمانی نیست
لذا جهت تامین هزینه های فرهنگی مجموعه در فضای مجازی و حقیقی در سه شنبه های مهدوی به نیت سلامتی وتعجیل درفرج یوسف زهرا سلام الله علیها کمک های نقدی خود را ولو اندک به شماره کارت زیر واریز نمایید
بنام محمدرضا مدادیان
6037991768472387
تلفن تماس
09335848771
ودرثواب نشر مطالب فرهنگی مجموعه سهیم بوده وصدقه جاریه ای برای خود وخانواده محترمان باشد
اجرکم عندالله
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
کانال مقر بیداری (ضد شبهه)
👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3515417411C80906178d5
◖📃🖇◗
-میگفت..
زیاد وضو بگیرید تا خداوند عمرتان را
طولانی کند.
اگر توانستی شب و روز با طهارت باشی،
این کار را بکن زیرا اگر در حال طهارت بمیری
شهید خواهی بود.
-آیتاللهبهجت
@farmandemajid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نماز شب شفاعت میکنه
📌تاکید ویژه آیتالله جاودان به خواندن نماز شب
#نماز
°•🌱@farmandemajid
یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِی إِلَى رَبِّک رَاضِیَةً مَّرْضِیَّةً
الفجر ۲۷/۲۸
ای جانِ آرام گرفته و اطمینان یافته به سوی پروردگارت در حالی که از او خشنودی و او هم از تو خشنود است بازگرد.
هرچه تیر داشتند پرتاب کردند، نیزه هایشان را به سمت او انداختند، سنگهایشان تمام شد، و حسین علیه السلام همچنان باقیست...
#سورهفجرسورهموردعلاقهفرماندهقرارگاهفجرـسردارسرلشکرشهیددکترمجیدبقایی❤️
@farmandemajid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شبهه
❌اختیاراتی که رهبر دارد، خدا ندارد
‼️ مقایسه اختیارات #رهبری با رئیسجمهور آمریکا و فرانسه
🎙حجت الاسلام راجی
#جهاد_تبیین.
@farmandemajid
⤵️⤵️⤵️⤵️
https://eitaa.com/joinchat/2782331172C961681c03d
تلنگرانه📎
بچـهِمذهبیویتـرینِاسلـامه
چـهخـوششبیـادچـهنیـاد!
شـایدبـایـهرفتـارییکـیروعـاشقاسـلامکنیـم
وشـایدبـایـهرفتـارییکـیکلـاًبگـه
مـنازمـذهبیهـابـدم
میـاد
رفقا مراقب باشیم!
#تلنگر
#بچه_مذهبی
@farmandemajid
🖤جبهه فرهنگی سرلشکر بقایی 🖤
بسم رب الشهدا 📖 #بی_تو_هرگز 🌹 شهید سیدعلی حسینی 📌 قسمت بیست و هفتم پشت سر هم زنگ می زد. توان جواب
⚜بسم رب الشهدا ⚜
💟#بی_تو_هرگز🌱
🌹 شهید سیدعلی حسینی
#قسمت_بیست_هشتم🔸
بعد از چند سال به ایران برگشتم. سجاد ازدواج کرده بود و یه محمدحسین 7 ماهه داشت. حنانه دختر مریم، قد کشیده بود. کلاس دوم ابتدایی. اما وقار و شخصیتش عین مریم بود.
از همه بیشتر، دلم برای دیدن چهره مادرم تنگ شده بود.
توی فرودگاه، همه شون اومده بودن. همین که چشمم بهشون افتاد، اشک، تمام تصویر رو محو کرد. خودم رو پرت کردم توی بغل مادرم. شادی چهره همه، طعم اشک به خودش گرفت.
با اشتیاق دورم رو گرفته بودن و باهام حرف می زدن. هر کدوم از یک جا و یک چیز می گفت. حنانه که از 4 سالگی، من رو ندیده بود، باهام غریبی می کرد و خجالت می کشید. محمدحسین که اصلا نمی گذاشت بهش دست بزنم. خونه بوی غربت می داد. حس می کردم توی این مدت، چنان از زندگی و سرنوشت همه جدا شدم که داشتم به یه غریبه تبدیل می شدم. اونها، همه توی لحظه لحظه هم شریک بودن. اما من، فقط گاهی، اگر وقت و فرصتی بود، اگر از شدت خستگی روی مبل، ایستاده یا نشسته خوابم نمی برد، از پشت تلفن همه چیز رو می شنیدم. غم عجیبی تمام وجودم رو پر کرده بود.
فقط وقتی به چهره مادرم نگاه می کردم، کمی آروم می شدم. چشمم همه جا دنبالش می چرخید.
شب، همه رفتن و منم از شدت خستگی بی هوش.
برای نماز صبح که بلند شدم، پای سجادهک داشت قرآن می خوند. رفتم سمتش و سرم رو گذاشتم روی پاش. یه نگاهی بهم کرد و دستش رو گذاشت روی سرم. با اولین حرکت نوازش دستش، بی اختیار، اشک از چشمم فرو ریخت.
- مامان، شاید باورت نشه، اما خیلی دلم برای بوی چادر نمازت تنگ شده بود.
و بغض عمیقی راه گلوم رو سد کرد.
دستش بین موهام حرکت می کرد و من بی اختیار، اشک می ریختم. غم غربت و تنهایی، فشار و سختی کار و این حس دورافتادگی و حذف شدن از بین افرادی که با همه وجود دوست شون داشتم.
- خیلی سخت بود؟
- چی؟
- زندگی توی غربت؟
سکوت عمیقی فضا رو پر کرد. قدرت حرف زدن نداشتم و چشم هام رو بستم. حتی با چشم های بسته، نگاه مادرم رو حس می کردم.
- خیلی شبیه علی شدی. اون هم، همه سختی ها و غصه ها رو توی خودش نگه می داشت. بقیه شریک شادی هاش بودن، حتی وقتی ناراحت بود می خندید. که مبادا بقیه ناراحت نشن.
اون موقع ها، جوون بودم. اما الان می تونم حتی از پشت این چشم های بسته، حس دختر کوچولوم رو ببینم.
ناخودآگاه، با اون چشم های خیس، خنده ام گرفت.
_دختر کوچولو
چشم هام رو که باز کردم، دایسون اومد جلوی نظرم. با ناراحتی، دوباره بستم شون،
- کاش واقعا شبیه بابا بودم. اون خیلی آروم و مهربون بود. چشم هر کی بهش می افتاد جذب اخلاقش می شد ولی من اینطوری نیستم. اگر آدم ها رو از خدا دور نکنم. نمی تونم اونها رو به خدا نزدیک کنم. من خیلی با بابا فاصله دارم و ازش عقب ترم. خیلی.
سرم رو از روی پای مادرم بلند کردم و رفتم وضو بگیرم. اون لحظات، به شدت دلم گرفته بود و می سوخت. دلم برای پدرم تنگ شده بود و داشتم، کم کم از بین خانواده ام هم حذف می شدم. علت رفتنم رو هم نمی فهمیدم و جواب استخاره رو درک نمی کردم.
" و اراده ما بر این است که بر ستمدیدگان نعمت بخشیم و آنان را پیشوایان و وارثان بر روی زمین قرار دهیم "
زمان به سرعت برق و باد سپری شد. لحظات برگشت به زحمت خودم رو کنترل کردم. نمی خواستم جلوی مادرم گریه کنم. نمی خواستم مایه درد و رنجش بشم. هواپیما که بلند شد، مثل عزیز از دست داده ها گریه می کردم.
حدود یک سال و نیم دیگه هم طی شد. ولی دکتر دایسون دیگه مثل گذشته نبود. حالتش با من عادی شده بود. حتی چند مرتبه توی عمل دستیارش شدم.
هر چند همه چیز طبیعی به نظر می رسید. اما کم کم رفتارش داشت تغییر می کرد. نه فقط با من، با همه عوض می شد.
مثل همیشه دقیق. اما احتیاط، چاشنی تمام برخوردهاش شده بود. ادب، احترام، ظرافت کلام و برخورد، هر روز با روز قبل فرق داشت.
یه مدت که گذشت، حتی نگاهش رو هم کنترل می کرد. دیگه به شخصی زل نمی زد. در حالی که هنوز جسور و محکم بود، اما دیگه بی پروا برخورد نمی کرد.
رفتارش طوری تغییر کرده بود که همه تحسینش می کردن. بحدی مورد تحسین و احترام قرار گرفته بود، که سوژه صحبت ها، شخصیت جدید دکتر دایسون و تقدیر اون شده بود. در حالی که هیچ کدوم، علتش رو نمی دونستیم.
شیفتم تموم شد. لباسم رو عوض کردم و از در اتاق پزشکان خارج شدم که تلفنم زنگ زد،
- سلام خانم حسینی. امکان داره، چند وقیقه تشریف بیارید کافه تریا؟ میخواستن در مورد موضوع مهمی باهاتون صحبت کنم.
وقتی رسیدم از جاش بلند شد و صندلی رو برام عقب کشید. نشست. سکوت عمیقی فضا رو پر کرد.
- خانم حسینی! می خواستم این بار، رسما از شما خواستگاری کنم. اگر حرفی داشته باشید گوش می کنم و اگر سوالی داشته باشید با صداقت تمام جواب میدم.
این بار مکث کوتاه تری کرد ...
- البته امیدوارم اگر سوالی در مورد گذشته من داشتید.مثل خدایی که می پرستید بخشنده باشید
✨
🦋✨
✨🦋✨
🦋✨🦋✨
✨🦋✨🦋✨
🦋✨🦋✨🦋✨
@farmandemajid
✨﷽✨
✍🏻 #از_شهدا_بیاموزیم ...
▫️*ازجهان آرا، شجاعت را...*
▫️*ازعبدالرضاموسوی، ایستادگی را...*
▫️*ازبهروزمرادی،تواضع را*
▫️*ازمحمدرضاعسکری فر،مجاهدت را...*
▫️*ازمصطفی چمران،فرماندهیرا...*
▫️*ازحسن باقری، خودگذشتگی را...*
▫️*ازحسین علم الهدی، انقلابی بودن را...*
▫️*از ابراهیم هادی، پهلوانی را...*
▫️*ازحاج همت، اخلاص را...*
▫️*ازاسماعیل دقایفی، جوانمردی را...*
▫️*ازعلی هاشمی، رشادت را...*
▫️*از احمدی روشن را،همت وپشتکار را...*
▫️*ازسیدسیاح طاهری، خلوص نیت را...*
▫️*از باکری ها، گمنامی را...*
▫️*از علی خلیلی، امر به معروف را...*
▫️*از مجید بقایی، فداکاری را...*
▫️*از حاجی برونسی، توسل را...*
▫️*از مهدی زین الدین، سادگی را...*
▫️*از سعید طوقانی، خوشرویی را...*
▫️*از حسين همدانى، ایمان را...*
▫️*از عباس بابایی، دوری از گناه را...*
▫️*از صیاد شیرازی، نماز اول وقت را...*
▫️*از شهید مرتضی کریمی صبر را...*
🔴 *با این همه نمیدانیم چرا ، موقع عمل که میرسد ،
🍃 انسانهای بد کاره رو الگو قرار می دهیم 🍃
@farmandemajid