eitaa logo
🖤جبهه فرهنگی سرلشکر بقایی 🖤
310 دنبال‌کننده
7هزار عکس
5.1هزار ویدیو
49 فایل
📜این کانال جهت باز نشر خاطرات و وصیت نامه شهدای شهرستان بهبهان تشکیل شده حمایت شما باعث دلگرمی ما است🌹 جهت تبادل و ارتباط با خادم کانال @Zsh313 #سردار_سرلشکر_شهید_مجید_بقایی #رفیق_شهیدم
مشاهده در ایتا
دانلود
. 🕊 تلاوت آیات‌ قرآن ڪریم ؛ ۩ بــِہ نـیّـت‌         برادرشھیدم مصطفی صدرزاده 🌿' 📚                              •﴿برادرشهیدم‌ ﴾• سردار شهید مجید بقایی 🌸
۹۸.mp3
8.1M
[تلاوت صفحه نود و هشتم قرآن کریم به همراه ترجمه] @rafiq_shahidam96
توکیستےکھ‌ نازِگُنھکار‌میکشے☁️!(: @farmandemajid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱| ونجات معجزه آساے یکے از دوستان 🌹هوا تاریڪ شده بود ، جوانے خوش سیما و نورانے بالاے سرم آمد، چشمانم را به سختے باز کردم ، مرا به آرامے بلند کرد ، دردے حس نمیکردم ، از میدان مین خارج شد در گوشه اے امن آهسته و آرام مرا روے زمین گذاشت .🌹 🖋|به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، مصطفے هرندے مے گوید: خیلے بے تاب بود ، ناراحتے در چهره اش موج میزد . پرسیدم چیزے شده !؟ ابراهیم با ناراحتے گفت : دیشب با بچه ها رفته بودیم شناسایے ، تو راه برگشت ، درست در کنار مواضع دشمن ، ماشاا... عزیزے رفت روے مین و شهید شد . عراقے ها تیر اندازے میکردند و ما هم مجبور شدیم برگردیم . علت ناراحتیش را فهمیدم ، هوا که تاریڪ شد حرکت کرد ، نیمه هاے شب هم برگشت ،خوشحال و سر حال ، مرتب فریاد میزد امدادگر امدادگر ، سریع بیا ، ماشاا... زنده است ! بچه ها خوشحال بودند ، ماشاا... را سوار آمبولانس کردیم ، اما ابراهیم در گوشه اے نشسته بود و غرق در فکر بود . کنارش نشستم ، با تعجب پرسیدم در چه فکرے هستے ؟ مکثے کرد و گفت : ماشاا... وسط میدان مین افتاده بود ، کنار سنگر عراقے ها ، اما وقتے به سراغش رفتم آنجا نبود ! کمے عقب تر پیدایش کردم ، دور از دید دشمن ! در مکانے امن نشسته بود و منتظر من بود ! ✨✨ خون زیادے از پاے من رفته بود ، بے حس شده بودم ، عراقے ها مطمئن بودند که زنده نیستم ، حالت عجیبے داشتم ، زیر لب میگفتم : یا صاحب الزمان ادرکنے ... هوا تاریڪ شده بود ، جوانے خوش سیما و نورانے بالاے سرم آمد ، چشمانم را به سختے باز کردم ، مرا به آرامے بلند کرد ، دردے حس نمیکردم ، از میدان مین خارج شد در گوشه اے امن آهسته و آرام مرا روے زمین گذاشت . گفت : کسے مے آید و تو را نجات میدهد ، او دوست ماست ! لحظاتے بعد ابراهیم آمد با همان صلابت همیشگے ، مرا به دوش گرفت و حرکت کرد . آن جمال نورانے ، ابراهیم را دوست خود معرفے کرد ، خوشا به حالش . اینها را ماشاا... در دفتر خاطراتش از جبهه ے گیلانغرب نوشته بود. 📚کتاب سلام بر ابراهیم – ص 117 زندگی‌نامه و خاطرات پهلوان بی‌مزار شهید ابراهیم هادے🌱 @farmandemajid
✅ فرماندهان ارشد دفاع مقدس چه سنی داشتند؟ 📌 هفته دفاع مقدس و یاد و خاطره شهدای عزیزمون گرامی باد 🙏 @farmandemajid
☀️ امروز: شمسی: یکشنبه - ۰۱ مهر ۱۴۰۳ میلادی: Sunday - 22 September 2024 قمری: الأحد، 18 ربيع أول 1446 🌹 امروز متعلق است به: 🔸مولی الموحدین امیر المومنین حضرت علی بن ابیطالب علیه السّلام 🔸(عصمة الله الكبري حضرت فاطمة زهرا سلام الله عليها) ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹امروز مناسبتی نداریم 📆 روزشمار: 🍃16 روز تا ولادت حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام 🍃20 روز تا ولادت امام حسن عسکری علیه السلام ▪️22 روز تا وفات حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها 🍃46 روز تا ولادت حضرت زینب سلام الله علیها ▪️54 روز تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها (روایت 75روز) @farmandemajid
💚 سر دفتر عالـم معانـے سٺ علے وابستہ‌ے اسـرار نهانـے سٺ علے نہ اهل زمین ڪه آسمانے سٺ علے فے الجملہ بهشٺ جاودانے سٺ علے 🔆🌤 💚 @farmandemajid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽ دوست شهید میدونے یعنےچے؟؟     یعنے:...↷°" •| وقتے گناه درِ قلبت را مےزند •| یاد نگاهش بیوفتـــے.... •| و در و باز نڪنے...‹‹‹🍃 •| یعنے محرم اسرار قلبت •| آن اسرارےڪه هیچڪس نمےداند... •| بین خودت و... •| خــدا و... •| دوست شهیدتـــ •| باشد...‹‹‹👌🏼 امتحان ڪن...🌿 زندگےات زیباترمےشود 🌹اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌹 ---»»♡🌷♡««-- کانال 🕊 @farmandemajid ✾‌✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾ https://eitaa.com/joinchat/2782331172C961681c03d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وقتی میگن رفاقت تا شهادت یعنی این:) @farmandemajid
محمدرضا قبل از رفتن به حرم به حمام رفت، لباس‌هایش را اتو کرد و ظاهرش را آراست. قرار بود برای ادای نماز و دعا برود. مادرش می‌گوید: محمدرضا خودش را مرتب کرد و آمد کنارم، گفت می‌خواهم برای ادای نذرم به حرم بروم. به او گفتم: صبر کن فردا هر دو با هم برویم. محمدرضا گفت: نه مادرجان من همه کارهایم را انجام داده‌ام. باید امروز به حرم بروم. قبل از رفتن جلوی چشمانم بود. به من گفت: مامان خوب من را نگاه کن. تعجب کردم، گفتم این بچه چه می‌گوید! بعد هم خداحافظی کرد و رفت و ساعاتی بعد خبر شهادتش را برایم آوردند... 🥲 🕊🌱 🕊🌱 @farmandemajid