#عارفانه
روزه میگیری اما غیبت میکنی؟
وضو میگیری اما اِسراف میکنی؟
نماز میخونی اما با برادرت قطع رابطه میکنی؟
بر پیامبر و آلِ او صلوات میفرستی اما بدخُلقی میکنی؟
دست نگهدار،
ثوابهایت را در کیسهی سوراخ نریز!
✍🏻آیتاللهمجتهدیتهرانی
┄┅┅┅┅❀💟❀┅┅┅┅┄
https://eitaa.com/joinchat/2782331172C961681c03d
هدایت شده از کانال شهیدابراهيم هادی 🖤رفیق شهیدم🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#عارفانه
🎥وقت افطار از خدا چه بخواهیم؟
🍀آیت الله ناصری
#رمضان
#ماه_رمضان
┄┅┅❅❁❅┅┅♥️
@rafiq_shahidam96
❁═══┅┄
《 کانال شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم ♥️👆》
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#عارفانه
خواهش میکنم حاضر جواب نباشید
🌱آیت الله فاطمی نیا
🌸کانال سرداران بی نشان بهبهان عضوشوید👇
┄┅┅❅❁❅┅
https://eitaa.com/joinchat/2782331172C961681c03d
کتاب #عارفانه
زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری
قسمت دوم و سوم
پرسیدم: چیزی شده؟!
گفت:
"وقتی آخرین سنگ را عوض کردم ناگهان بوی عطر فضای قبر را پر کرد.باور کنید
با همهی عطرهای دنیایی فرق داشت!"
شب موقع نماز فرا رسید.
در شبهای دوشنبه و غروب جمعه استاد حق شناس مجلس موعظه داشتند
آن شب بین دو نماز سخنرانی نداشتند، اما از جا بلند شدند و روی صندلی قرار گرفتند.
موضوع صحبت ایشان به همین شهید مربوط می شد در اواخر سخنان خود دوباره آهی از سر حسرت در فراق این شهید کشیدند.
بعد در عظمت این شهید فرمودند:
« این شهید را دیشب در عالم رویا دیدم. از احمد پرسیدم چه خبر؟
به من فرمود: تمام مطالبی که از( برزخ و...) می گویند حق است.از شب اول قبر و سوال و... اما من را بی حساب و کتاب بردند.»
بعد استاد مکثی کردند و فرمودند:
«رفقا،آیت العظمی بروجردی حساب و کتاب داشتند..اما من نمی دانم این جوان چه کرده بود .چه کرد که به اینجا رسید!»
من با تعجب به سخنان حضرت استاد گوش می کردم ، به راستی این جوان چه کرده بود که استاد بزرگ اخلاق و عرفان این گونه در وصف او سخن می گوید!!؟
از دوستانش پرسیدم:
"این شهید چند ساله بود"؟
گفت: ۱۹سال!
دوباره پرسیدم:
"در این مسجد چه کار می کرد، طلبه بود"؟
او جواب داد:
"نه، طلبه رسمی نبود، اما از شاگردان اخلاق و عرفان حضرت استاد بود.در این مسجد هم کار فرهنگی و پذیرش بسیج را انجام می داد."
آن شب به همراه چند نفر از دوستان و همراه استاد آیت الله حق شناس به منزل شهید رفتیم
استاد وقتی وارد خانه شدند در همان ورودی منزل رو به برادر شهید کردند و با حالتی افسرده خاطره ای نقل کردند و فرمودند:
" به جز بنده و خادم مسجد، این شهید بزرگوار هم کلید مسجد را داشتند."
بعد نفسی تازه کردند و فرمودند:
"من یک نیمه شب زودتر از ساعت نماز راهی مسجد شدم.به محض اینکه در را باز کردم دیدم شخصی در مسجد مشغول نماز است."
حضرت آقای حق شناس مکثی کردند و ادامه دادند:
"من دیدم یک جوان در حال سجده است، اما نه روی زمین!!
بلکه بین زمین و آسمان مشغول تسبیح حضرت حق است"!!
حاج آقای حق شناس در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود ادامه دادند:
"من رفتم جلو دیدم همین احمد آقا مشغول نماز است.بعد که نمازش تمام شد پیش من آمد و گفت: تا زنده ام به کسی حرفی نزنید."
من با تعجب بسیار به سخنان استاد گوش می کردم ..
آیا یک جوان می تواند به این درجه از کمال بشریت دست یابد!!؟
من به طرز ناخودآگاه در تمام مراسم این شهید حضور داشتم.
شاید این بار مسئولیتی بر عهده ماست.
شاید خدا می خواهد یکی از بندگان خالص و گمنام درگاهش را که بسیار ساده و عادی در میان ما زندگی کرد را به دیگران معرفی کند.
هرچند از دوران شهادت ایشان چندین دهه گذشته اما با یاری خدا تصمیم گرفتیم که خاطرات این عبد الهی را جمع آوری کنیم.
تازه زمانی که کار شروع شد، متوجه دیگر سختی ها شدیم.
احمدآقا از آنچه فکر می کردیم بسیار بالاتر بود
اما اگر استادالعارفین این گونه در وصف این جوان سخن نمی گفت، کار بسیار سختتر می شد.
ادامه دارد ... دوشنبه های هرهفته
با کسب اجازه از ناشر کتاب ( انتشارات شهید هادی )
امام و شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شهید #احمد_علی_نیری