4.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بخشی از خاطرات شهید از کتاب «یادت باشد»
وقتی میخواست ماموریت آخر رو بره سر سفره که نشست گفت: «نمیخوای آخرین صبحونه رو با من بخوری؟» با ناراحتی و بغض گفتم: «چرا این حرف و میزنی؟ مگه اولین باره که تو میری ماموریت؟» گفت: «کاش من صداتو ضبط میکردم و با خودم میبردم که دلم برات کمتر تنگ بشه» گفتم: «مگه ما قرار نذاشتیم هر جا تونستی زنگ بزنی؟ من هر روز منتظر تماس هستم، منو اصلاٌ بی خبر نذار…» با هر مشقتی و دل کندنی که بود قرآن براش گرفتم تا راهیش کفنم. تو آخرین لحظه رفتنش رو به حید گفتم: «حمید تو روب همون حضرت زینب سلام الله علیها هرجا که تونستی باهام تماس بگیر»
گفت: «نترس هرجور باشه بهت زنگ میزنم. فقط یه چیزی من تو سوریه که هستم چجوری بهت بگم دوستت دارم؟ آخه اونجا همه بچه ها پیش من هستن و من اگه بگم دوستت دارم از خجالت آب میشم.» بهش گفتم: «تو به جای دوستت دارم بگو: یادت باشه، اون وقت من منظورت رو میفهمم» خیلی خوشش اومد و استقبال کرد از راه پله که پایین میرفت همونجوری با صدای بلند چندباری بهم گفت: یادت باشه، یادت باشه…! لبخندی زدم و من هم گفتم: «یادم هست، یادم هست…!»
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
#عاشقانه_شهدا
@farmandemajid
#عاشقانه_شهدا🙃🍃
روزهای جمعه میگفت: امروز میخواهم
یک کار خیر برایت انجام دهم
هم برای شما، هم برای خدا!
وضو میگرفت و در آشپزخانه میرفت
هرچقدر میگفتم این کار را نکنید من ناراحت میشوم، باعث شرمندگیِ، گوش نمیکرد!
در را میبست و آشپزخانه را تمیز میکرد :)🤍
همسر#شهیدعلیصیادشیرازی
@farmandemajid
هدایت شده از ناصرین
#عاشقانه_شهدا🙃✨
مادرم مهريه ام را بالا گرفته بود.
پيش خودش حتماً فكر كرده بـود بـا اين
كار حداقل يك چيز اين ازدواج كه از ديد
آنها غيرمعمول بود ، شـبيه بقيه مردم باشد.
ما هيچكداممان موافق نبوديم ، ولي اسماعيل گفت :
تا اينجا ، به اندازة كافي دل مادرت را شكستــ💔ــه ايم..!
براي من چه فرقي دارد..؟
من چه زياد ، چه كم اش را ندارم.
راستي ! نكند يك وقـت مهـرت را بخـواهي ، شـرمنده ام كني؟!
من آن مقدار مهريه اي را كه معلوم كرده بودند؛ همـان وقـت ،
قبـل از اينكه وارد سند ازدواج كنند ، به او بخشيدم..🥲♥️
#شهیداسماعیلدقایقی
https://eitaa.com/joinchat/3798926290C07e8887da7
#عاشقانه_شهدا🙃🍃
خواستگارها آمده و نیامده پـرس و جــو میڪردم ڪه اهلنمــاز و روزه هستند یا نه
باقی مسائل برایم مهــم نبود.حمیــد
هم مثل بقیه
اصلا برایم مهم نبود ڪهخــانه دارد
یا نه وضع زندگیش چطور است
اینها معیــار اصلیم نبود.شڪر خدا حمید از نظر
دیــن و ایمــان ڪم نداشت و این خصــوصیتش مرا به ازدواج با او
دلگــرم میڪرد.حمیــد هم به گفته خودش
حجــاب و عفت من را دیده بود و به
اعتقــادم درباره امــام و ولایت فقیــه
و انقــلاباطمینان پیدا ڪرده بود،
در تصمیمش برای ازدواج
مصمــمتر شده بود.🌱
همسر#شهیدحمیدایرانمنش
#فرمانده_مجید
🆔 @farmandemajid