▪️ #خاطره | تمام شد تمام شد!
روز ۲۱ بهمن که عصر هنگام، ظاهراً #رادیو_و_تلویزیون گرفته شد، من خدمت امام بودم. میتوانم به جرأت بگویم که من بعد از آن دیگر شادی آنچنان در چهرهی ایشان ندیدم. چون سقوط رادیو واقعاً یعنی سقوط نظام، چون رادیو و تلویزیون را همهی ایران و در همۀ شهرها می گیرند.
امام سرشان را آورده بودند پایین که رادیو را با دقت گوش کنند، اصلاً یکدفعه از جا پریدند و گفتند «تمام شد، تمام شد!» و من آن موقع متوجه اهمیت این سقوط - آزاد شدن رادیو و تلویزیون - نبودم، اما بعدها این نکته را فهمیدم، سقوط رادیو یعنی سقوط رژیم. به هر حال شادی که در صورت ایشان در آن لحظه بود، من باید بگویم که شاید دیگر ندیدم! چون در حقیقت پیروزی #انقلاب را امام آن لحظه درک کردند.
📚 زهرا مصطفوی - نشریه شاهد بانوان – ش۱۴۹ ص۱۰
-
کانال #فارس_پلاس:
@Fars_plus
🔰 #خاطره | از والیبال بازی کردن در کوچه تا کوهنوردی در اطراف مشهد!
📝 دو خاطره جالب رهبر انقلاب از ورزش کردن در دوران کودکی و جوانی
🔸 «بچّگیها ما در کوچه والیبال بازی میکردیم، یعنی همین اندازه؛ و در دورهی جوانی، مجال و فرصت بازی کردن واقعاً نبود برای ما وَالّا دوست میداشتیم. ما وسط کوچه نخ میبستیم -آرزوی تور واقعی داشتیم که گیرمان نمیآمد- و والیبال بازی میکردیم. #والیبال، بازی خیلی خوبی است؛ یعنی واقعاً جزو بازیهای بسیار خوب است.» ۱۳۹۸/۰۵/۱۶
🔹 «[دوران طلبگی] ما #کوه میرفتیم، پیادهرویهای طولانی میکردیم. من با دوستان خودم، چندبار از کوههای اطراف مشهد، همینطور کوه به کوه، روستا به #روستا، چند شبانه روز حرکت کردیم و راه رفتیم. از این گونه ورزشها داشتیم. البته اینها تفریحهای سرگرم کنندهای بود که خارج از محیط شهر محسوب میشد.» ۱۳۷۶/۱۱/۱۴
@rahbari_plus
🔰 #خاطره | گفتم شما همینجا بنشینید و تکان نخورید!
⏪ روایتی جالب از نحوهی برخورد آیتالله خامنهای با جوانی که با لباس متفاوتی به نماز جماعت آمده بود!
🔸 در مسجدی که بنده #نماز میخواندم، بین نماز مغرب و عشا هیچ وقت داخل #مسجد جا نبود؛ همیشه بیرون مسجد هم جمعیت متراکم بود؛ هشتاد درصد جمعیت هم از قشر جوان بودند.
🔹 در همان سالها پوستینهای وارونه مُد شده بود و جوانانِ خیلی اهل مد آن را میپوشیدند. یک روز دیدم جوانی که از این پوستینهای وارونه پوشیده، صف اول نماز در پشت سجاده ی من نشسته است. یک حاجی محترم بازاری هم که مرد خیلی فهمیدهای بود و من خیلی خوشم میآمد که او در #صف_اول مینشست، در کنار این جوان نشسته بود. دیدم رویش را به این جوان کرد و چیزی در گوشش گفت و این جوان یکباره مضطرب شد.
🔸 برگشتم به آن حاجی محترم گفتم چه گفتی؟ به جای او #جوان گفت چیزی نیست. فهمیدم که این آقا به او گفته که مناسب نیست شما با این لباس در صف اول بنشینید! گفتم: نه آقا، اتفاقاً مناسب است شما همینجا بنشینید و تکان نخورید.
🔹 گفتم: حاجی! چرا میگویی این جوان عقب برود؟ بگذار بدانند که جوان با لباسی از جنس پوستین وارونه هم میتواند بیاید به ما اقتدا کند و نماز جماعت بخواند!
✅ با #اخلاق، سراغ این جوانان و دلها و روحها و ورای قالبهاشان بروید؛ آن وقت #تبلیغ انجام خواهد شد. ۱۳۷۶/۳/۲۶
@rahbari_plus