#حکایت
آورده اند که روزی شخصی باصدای بلند سلمان را مورد خطاب قرار داد وگفت:
ای پیرمرد قیمت ریش تو بیشتر است یا دُم سگ؟!
سلمان با دنیـایی از آرامش گفت:
پاسخ درست را نمی دانم و نمی توانم بگویم..
او گفت:این که توانستن ندارد؛پاسخ من یک کلمه بیشتر نیست...
سلمان گفت:ولی این کلمه باید راست باشد و این جز در قیامت و کنار پل صراط نمی شود،فهمید
ان شخص گفت:چه ربطی به پل صراط،دارد
سلمـــان فرمود:ربط دارد...اگــر از پل صراط گذشتم ریش من بهتــــر است
وگــــرنه دُم سگ از تمام وجودم بهتــــر است....
آن مرد نگاهی به سلمان کرد وشرمنده شده به خود آمد و گفت:
ای پیر مـــرد مرا ببخش...
سلمـان فرمود:خطایی نکرده ای..شما تنها از من قیمت یک جنس را پرسیدید و من نیز پاسخ دادم..
💥به کانال پر محتوی فروی نیوز بپیوندید 👇
🆔 @farvinews
#حکایت
همسـر ملانصـرالدین از او پرسید:«پس از مـرگ چه بلایی به سـرمان می آورنـد؟»
🎈ملا پاسخ داد:«هنوز نمـرده ام و از آن دنیـا بیخـبر هستـم ؛ ولی امشب برایـت خـبر میآورم.»
🎈یک راست رفت سمت قبـرستـان. در یکی از قبرهای آخـر قبرستان خـوابید. خواب داشت بر چشم های ملا غلبه میـکرد؛ولی خـبری از نکـیر و منـکر نبود.
🎈چند نفـری با اسب و قاطـر به سمت روستا میآمدند.
با صـدای پای قاطـرها ، ملا از خواب پرید و گمان کرد که نکیـر و منکـر دارنـد میآیند.
🎈وحشت زده از قـبر بیـرون پـرید.
🎈بیرون پـریدن او همان و رم کردن اسب هـا و قاطـر ها همان!!
قاطر سواران که به زمین خورده بودنـد تا چشمشان به ملا افتـاد،او را به باد کتک گرفتند.
🎈ملا با سرو صورت زخمی به خانه بـرگشت...
🎈خانمش پرسیـد:
«از عــالـم قـبر چـه خبـر؟!»
گفت:
🎈«خـبری نبـود ؛ ولی این را فهمـیدم که اگــر قاطــر کـسی را رم نـدهـی ، کاری با تـو نـدارند!!
واقعیت همین است .
🎈اگـر نان کـسی را نبـریده باشیـم ،
🎈اگـر آب در شیر نکـرده باشیـم ،
🎈اگـر با آبروی دیگران بـازی نکـرده باشـیم ،
🎈اگـر جنس نامرغـوب را به جای جنـس مرغوب به مشتـری نداده باشـیم ،
🎈اگر به زیردستـان خود ستـم نکـرده باشیـم ،
🎈و اگـر بندگـی خــدا را کـرده باشیـم،
🎈هیـچ دلیـلی بـرای ترس از مـرگ وجود ندارد !!
خدایا آخر عاقبت ما را ختم بخیر کن...🤲🏻
@farvinews
📜 حکایتی از احوال مجنون...
آورده اند که پادشاهی مجنون را حاضر کرد
و گفت که «تو را چه بوده است و چه
افتاده است؟ خود را رسوا کردی و از خان
و مان برآمدی و خراب و فنا گشتی.
لیلی چه باشد و چه خوبی دارد. بیا تا تو را
خوبان و نغزان نمایم و فدای تو کنم و به
تو بخشم.»
چون حاضر کردند مجنون را و خوبان را
جلوه آوردند، مجنون سر فرو افکنده بود و
پیش خود می نگریست.
پادشاه فرمود: «آخر سر را برگیر و نظر
کن.»
گفت: «می ترسم. عشقِ لیلی شمشیر
کشیده است، اگر بردارم سرم را بیندازد.»
غرق عشق لیلی چنان گشته بود. آخر،
دیگران را چشم بود و لب و بینی بود.
آخر، در وی چه دیده بود که بدان حال گشته بود؟
🔻 برگرفته از فیه مافیه #مولوی
#حکایت
✨@farvinews✨
📚 اشک رایگان!!
مرد عربی سگی داشت که در حال مردن بود. او در میان راه نشسته بود و برای سگش گریه می کرد.
گدایی از آنجا می گذشت و از مرد عرب پرسید: "چرا گریه می کنی؟"
عرب گفت: "این سگ وفادارم پیش چشمم جان می دهد. این سگ روزها برایم شکار می کرد و شبها نگهبانم بود و دزدان را فراری می داد."
گدا پرسید: "بیماری سگ چیست، آیا زخم دارد؟"
عرب گفت: "نه از گرسنگی میمیرد!"
گدا گفت: "صبر کن، خدا به صابران پاداش می دهد."
ناگهان مرد گدا یک کیسه پُر در دست مرد عرب دید. پرسید: "در این کیسه چه داری؟"
عرب گفت: "نان و غذا برای خوردن."
گدا گفت: "چرا به سگ نمی دهی تا از مرگ نجات پیدا کند؟"
عرب گفت: "نان ها را از سگم بیشتر دوست دارم. برای نان و غذا باید پول بدهم، ولی اشک مفت و مجانیست. برای سگم هر چه بخواهد گریه می کنم!!"
گدا گفت: "خاک بر سرت!!،
اشک خون دل است و به قیمتِ غم به آب زلال تبدیل شده، ارزش اشک از نان بیشتر است. نان از خاک است ولی اشک از خون دل!"
🔸 برگرفته از دفتر پنجم مثنوی معنوی
#حکایت
#مولوی
#مولانا
✨ @farvinews ✨