#فریادنهاوند
#هر_روز_با_شهدا_
#همسایه_ابدی_حاج_قاسم_سلیمانى
🌹شهید «محمّدحسین یوسفالهی» عارفی است که در در واحد اطلاعات عملیات لشکر ۴۱ ثارالله، مراتب کمال الی الله را طی کرد و کمتر رزمنده ای است که روزگاری چند با محمد حسین زیسته باشد اما خاطره ای از سلوک معنوی و کرامات او نداشته باشد. محمدحسین، مصداق سالکان و عارفانی است که به فرموده حضرت روح الله رحمت الله علیه، یک شبه ره صد ساله را پیمودند و چشم تمام پیران و کهنسالان طریق عرفان را حسرت زده قطره ای از دریای بی انتهای خود کردند.
📚 کتاب "نسل سوخته" رازهایی از این شهید و همسایه ابدی حاج قاسم سلیمانی نوشته شده است که مروری بر آنها می کنیم:
🌷با مجروح شدن پسرم محمدحسین برای ملاقاتش به بیمارستان رفته بودم نمی دانستم در کدام اتاق هست. در حال عبور از سالن بودم که یک دفعه صدایم کرد: مادر! بیا اینجا. وارد اتاق شدم. خودش بود؛ محمدحسین من! امّا به خاطر مجروح شدن هر دو چشمش بسته بود! بعد از کمی صحبت گفتم: مادر! چه طور مرا دیدی؟! مگر چشمانت.... اما هر چه اصرار کردم، بحث را عوض كرد!
🌷پنجمین بار که مجروح و شیمیایی شد سال ۶۲ بود. او را به بیمارستان شهید لبّافی نژاد تهران آوردند. من و برادر دیگرم با اتوبوس راهی تهران شدیم. ساعت ۱۰ شب به بیمارستان رسیدیم. با اصرار وارد ساختمان بیمارستان شدیم. نمیدانستیم کجا برویم. جوانی جلو آمد و گفت: شما برادران محمدحسین یوسفالهی هستید؟ با تعجب گفتیم: بله! جوان ادامه داد: حسین گفت: برادران من الان وارد بیمارستان شدند. برو آنها را بیاور اینجا!. وارد اتاق که شدیم، دیدیم بدن حسین سوخته ولی می تواند صحبت کند. اوّلین سئوال ما این بود: از کجا دانستی که ما آمدیم؟ لبخندی زد و گفت: چیزی نپرسید؛ من از همان لحظه که از کرمان راه افتادید، شما را می دیدم! محمّد حسین حتی رنگ ماشین و ساعت حرکت و ... را گفت!
🌷زمستان ۶۴ بود. با بچه های واحد اطّلاعات در سنگر بودیم. حسین وارد شد و بعد از کلی خنده و شوخی گفت: در این عملیات یک راکت شیمیایی به سنگر شما اصابت می کند. بعد با دست اشاره کرد و گفت: شما چند نفر شهید می شوید. من هم شیمیایی می شوم. حسین به همه اشاره کرد به جز من! چند روز بعد تمام شهودهای حسین، در عملیات والفجر ۸ محقّق شد!
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
@faryadnahavand
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#فریادنهاوند
شهدا خیلی بیشتر از اون چیزی که توی فکر ماست گردنمون حق دارن...
باید تمام زندگی ما پر باشه از یاد و عطر شهدا....
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات
#شهدای_گمنام #شهدا_زنده_اند #شهدای_مدافع_حرم
♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️
با پایگاه خبری فریاد نهاوند در پیام رسانهای زیر همراه باشید :
🔹تلگرام :
https://t.me/joinchat/AAAAAECBtFqQL9_lNzvtzw
🔹 سروش:
http://sapp.ir/faryade.nahavand
🔹 ایتا:
@faryadnahavand
🌐 وب سایت :
www.faryadenahavand.ir
#فریادنهاوند
#شيرى_كه_قدمش_مبارك_بود...!!
🌷سال ٦٠ بود، کاروان اسکورت ما از سقز به سمت سنندج در حال حرکت بود، بعد از روستای سنته در تنگه بیجار به کمین ضد انقلاب بر خوردیم. آتشی بود که رو سرمون میریختن. همون اول کار ١٠ تا مجروح دادیم و زمین گیر شدیم. بیسیم زدیم سقز و کمک خواستیم. بعد از دقایقی دیدیم یک ماشین سپاه درست اومد وسط جاده نگه داشت، محمود کاوه تک و تنها پیاده شد....
🌷....جلو رگبار دشمن صاف وایستاد وسط جاده، یک نگاه به راست و چپ انداخت خیلی خونسرد و با اعتماد به نفس انگار نه انگار که تو تیررس ضد انقلابه محکم و بیتزلزل اومد سمت ما که همه سینه خیز بودیم. به شونه هامون میزد و میگفت: "برادر عزیزم یا علی بگو و بلند شو. الهی قربونت بشم برادرم بلند شو، الهی فدات شم بلند شو و یا علی بگو. نذارید اینا زمین گیر شدن شما داداشای گلمو ببینن."
🌷بعد خودش مثل شیر رفت وسط جاده بدون اینکه سر خم کنه. کلت رو از کمرش کشید و شروع کرد به تیراندازی و رفت روی تیربار. بچهها که این طور دیدن سینه از خاک کندن، یک جنگ روانی برای دشمن به پا کرد. که از برکت قدم مبارکش ما زمین گیرها انرژی گرفتیم و رفتیم تو حالت تهاجمی و نه تنها زخمی و تلفات ندادیم بلکه کلی ازشون کشتیم و اون گردنه رو برای همیشه امنیت بخشیدیم.
🌹خاطره اى به ياد فرمانده شهيد محمود كاوه
منبع: سايت مشرق نيوز
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️
با پایگاه خبری فریاد نهاوند در پیام رسانهای زیر همراه باشید :
🔹تلگرام :
https://t.me/joinchat/AAAAAECBtFqQL9_lNzvtzw
🔹 سروش:
http://sapp.ir/faryade.nahavand
🔹 ایتا:
@faryadnahavand
🌐 وب سایت :
www.faryadenahavand.ir