نوروز زیبا.mp3
3.69M
🎧 #شنیدنی | 💎 نوروز زیبا
🔆 از #نوروز پادشاهان تا نوروز مردم ایران
💡 هنوز برای اینکه حال دلتان را بهتر کنید دیر نشده...
🌺 سال نو مبارک 🌺
🎈 #فرزندان_علی
💌 #نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
https://eitaa.com/joinchat/1643118685Cec1629cd59
┄┄┅┅✿❀🎀❀✿┅┅┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😘 مناجات کودکانه دختر بچه با امام زمان
🎈 #فرزندان_علی
💌 #نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
https://eitaa.com/joinchat/1643118685Cec1629cd59
┄┄┅┅✿❀🎀❀✿┅┅┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱 شعر بهار
ارسالی از طرف آقای علی رشیدی
🌟 #تولیدات_مردمی
🎈 #فرزندان_علی
💌 #نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
شما هم میتونید مطالب قشنگ خودتون را برای انتشار در کانال به آیدی پشتیبانی @nehzati05 بفرستید.
🆔 @farzandaneali
رنگ های دنیا.mp3
2.27M
#قصه_های_کودکانه | رنگهای دنیا
🎤 با اجرای : اسماعیل کریم نیا
🗣همراه با قرائت : سورۀ عصر
📚 نویسنده: کلر ژوبرت
🎈 #فرزندان_علی
💌 #نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
https://eitaa.com/joinchat/1643118685Cec1629cd59
🌤 روز پنجشنبه به اسم پدر دلسوز و مهربان امام زمان عج، امام حسن عسکریه
🌹 هرکس ذکر روز پنجشنبه رو بخونه رزق و روزی بهش میرسه
🎈 #فرزندان_علی
💌 #نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
🆔 @farzandaneali
🤔 چرا دوران نوجوانی مهمه؟
💚 به یقین قلب جوان و نوجوان همچون زمین خالی است ، هر بذری در آن پاشیده شود آن را می پذیرد.
📒 نامه ۳۱ #نهج_البلاغه
😉 ما نوجوون ها استعداد یادگیریمون خیلی خوبه و خیلی زود چیزها خوب و بد رو یاد میگیریم!
🚀 #نوجوانانه
🎈 #فرزندان_علی
💌 #نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
https://eitaa.com/joinchat/1643118685Cec1629cd59
🌺 سلام بر تو دوست خوبم
🔴 یه سوال ؟
اگر کسی خدا نکرده دندونش درد بگیره باید پیش کی بره ؟
✅ احسنت به شما پیش متخصص اون یعنی دندون پزشک درسته.
👈پس دقت کنید هر کاری نیاز به یک متخصص داره تا اون کار بهتر و دقیقتر پیش بره
در دین اسلام هم اگرسوالی یا مشکلی برایمان پیش اومد
باید بریم سراغ متخصص که به اونها که خیلی هم علم دارن می گن مرجع تقلید .
🎈 #فرزندان_علی
💌 #نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
https://eitaa.com/joinchat/1643118685Cec1629cd59
سجده طولانی(1).mp3
7.98M
#قصه_های_کودکانه| سجده طولانی
🎤 با اجرای : اسماعیل کریم نیا
🗣همراه با قرائت : سورۀ علق
📚 منبع: حکمت نامه کودک
🎈 #فرزندان_علی
💌 #نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
https://eitaa.com/joinchat/1643118685Cec1629cd59
🌤 روز جمعه روز امام مهدی است روزیه که ما همیشه از اذان صبح منتظریم که بتونیم امام مهربونمون رو ببنیم و امامون ظهور کنه و همه دنیا پر بشه از خوبی و زیبایی و سلامتی و شادی…
🌹 هرکس ذکر روز جمعه رو بخونه پیش دیگران و خدا محبوب و عزیز میشه
🎈 #فرزندان_علی
💌 #نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
🆔 @farzandaneali
🤔 دوست واقعی کیه؟
دوست واقعی کسیه که تو زمان مشکلات و زمانی که تو نیستی، فراموشت نکنه.
📒 حکمت ۱۳۴ #نهج_البلاغه
🎈 #فرزندان_علی
💌 #نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
https://eitaa.com/joinchat/1643118685Cec1629cd59
┄┄┅┅✿❀🎀❀✿┅┅┄┄
سرود پروانه.mp3
6.27M
#سرود | پروانه
🌹 گل زهرا منتظر روی دلارای توام
🌹در وصف آقا امام زمان عج
🎼 شعر و آهنگ محمدناصر دشتی
🎧 اجراشده توسط گروه سرود غدیر
🎈 #فرزندان_علی
💌 #نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
https://eitaa.com/joinchat/1643118685Cec1629cd59
اولين بانوی مسلمان.mp3
5.99M
#قصه_های_کودکانه | اولین بانوی مسلمان
🎤 با اجرای : اسماعیل کریم نیا
🗣همراه با قرائت : سورۀ قدر
🎈 #فرزندان_علی
💌 #نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
https://eitaa.com/joinchat/1643118685Cec1629cd59
قصۀ بازی به هنگام نماز
شادی فضای خانه ی حضرت علی علیه السلام را پر کرده بود . حضرت فاطمه کنار همسرشان ایستاده بودند و به بازی بچه ها چشم دوخته بودند .
آن روزهم پیامبر به دیدن آنها رفته بودند . امام حسن و امام حسین علیه السلام ، که در آن زمان دو کودک خردسال بودند ، از دیدن پدربزرگشان خیلی خوشحال شدند . پیامبر با حسن و حسین مشغول بازی شدند . بچه ها از سر و کول پیامبر بالا می رفتند . برپشت ایشان سوار می شدند و شادی می کردند . پیامبر هم اجازه می دادند که آن دو کودک هرطور که دلشان می خواهد بازی کنند . آنها را بر پشت خود سوار می کردند و می گفتند : " فرزندان عزیز ! من اسب خوبی برای شما هستم . شما هم سواران خوبی هستید .
صدای خنده و شادی حسن و حسین یک لحظه قطع نمی شد . آنها با پیامبر مشغول بازی بودند که صدای اذان بلند شد .
هر وقت پیامبر به خانه حضرت علی علیه السلام می رفتند با حسن و حسین بازی می کردند . آن دو در کنار پیامبر لحظه های شادی را می گذرانیدند . حضرت فاطمه هم از بازی بچه هایشان با پیامبر لذت می بردند . شاید هچ کدام از آن خانواده پنج نفری نمی خواست آن لحظه های شاد ، تمام شود . اما صدای اذان می گفت که باید برای نماز به مسجد رفت .
پیامبر از جا بلند شدند . حضرت علی و حضرت فاطمه هم آماده بودند تا با پیامبر به مسجد بروند . تا مسجد راه زیادی نبود . وقتی پیامبر به مسجد رسیدند مسلمانان صفهای نماز را تشکیل داده بودند و آماده بودند تا پشت سر پیامبر نماز بخوانند . پیامبر جلوی صف نمازگزاران رفتند . امام حسن هم از پیامبر جدا نشد و با ایشان به جلوی صف رفت . پیامبر امام حسن را با مهربانی در کنار خود نشاندند . جایی برای او درست کردند و برای خواندن نماز از جا برخاستند .
-الله اکبر ، بسم الله الرحمن الرحیم ، الحمدلله رب العالمین .... نماز شروع شد و صدای پیامبر در فضای مسجد پیچید .
همه چیز مثل هر روز پیش می رفت تا اینکه پیامبر رکعت اول نماز را تمام کردند و به سجده رفتند . در این هنگام امام حسن که تا آن لحظه در کنار پیامبر بود ، از جا برخاست و روی کتف پیامبر نشست .
پیامبر ذکر سجده را می گفتند که سنگینی نوه خود را بر کتف خویش حس کردند . امام حسن که بارها لذت سواری بر دوش پیامبر را چشیده بود، باز هم روی کتف ایشان نشسته بود . ذکر سجده تمام شد اما امام حسن هنوز بر دوش پیامبر بود . پیامبر می توانستند نوه خود را از روی دوششان پایین بیاورند و نماز را ادامه دهند اما این کار را نکردند . مشغول خواندن ذکرها و دعاهای دیگری شدند تا سجده را طولانی کنند . سجده نماز طولانی شد اما امام حسن دلش نمی خواست از روی دوش پیامبر پایین بیاید . پیامبر باز هم در حالت سجده ماندند و با خواندن ذکر و دعا سجده را طولانی کردند .
مسلمانانی که پشت سر پیامبر نماز می خواندند ، همه سر از سجده برداشتند و این صحنه را نمی دیدند . فقط از اینکه سجده نماز آن روز خیلی طولانی شده است ، در تعجب بودند .
سرانجام امام حسن به میل خود از روی کتف پیامبر پایین آمد . پیامبر پس از پایین آمدن او ، از سجده برخاستند و نماز را ادامه دادند و تمام کردند .
بعد از نماز مسلمانان پیش پیامبر رفتند و از ایشان پرسیدند : " یا رسول الله ! تا به حال چنین سجده ای از شما ندیده بودیم . دلیل طولانی شدن سجده نماز چه بود ؟ "
پیامبر در جواب مسلمانان گفتند : " در حال سجده بودم که فرزندم حسن روی دوشم سوار شد . نخواستم عجله کنم و کودک را از دوشم پایین بیاورم و روی زمین بگذارم . آنقدر صبر کردم و سجده را طول دادم تا خودش از روی دوش من پایین آمد ."
📚 منبع: کتاب بچه ها و پیامبر نوشته مصطفی رحماندوست
🎈 #فرزندان_علی
💌 #نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
https://eitaa.com/joinchat/1643118685Cec1629cd59
دختر ، پسرای عزیز نهج البلاغه ای
گلای قشنگم
🌹روز شنبه به نام آخرین پیامبر، رسول مهربانمان، حضرت محمد ص است.
📿هرکس ذکر این روز رو بگه کم کم بی نیاز میشه. 🤩
🎈 #فرزندان_علی
💌 #نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
🆔 @farzandaneali
💡نهج البلاغه که حرفهای حضرت علی هست، مثل یک چراغ روشن، توی تاریکی، راه رو به ما نشون میده
📒 برگرفته ازخطبه ۱۸۷ #نهج_البلاغه
🎈 #فرزندان_علی
💌 #نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
https://eitaa.com/joinchat/1643118685Cec1629cd59
😇 کودک باهوش نهج البلاغه ای 1⃣
😊بچه با هوش با کمک مامان و بابا به این دوستت کمک کن تا یادش بیاد این کلمه های جدا از هم مال کدوم یکی از عکس نوشته های توی کاناله و این حرف قشنگ حضرت علی در کدوم حکمت نهج البلاغه است.
⏪ وقتی جواب درست را پیدا کردید اون را برای ما بخونید و فیلمش را به ای دی @nehzati05 بفرستید.
🎈 #فرزندان_علی
💌 #نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
https://eitaa.com/joinchat/1643118685Cec1629cd59
کارگر بی انصاف.mp3
3.17M
#قصه_های_کودکانه | کارگر بی انصاف
🎤 با اجرای : اسماعیل کریم نیا
🗣همراه با قرائت : سورۀ عصر
📚 منبع: قصه های خیلی قشنگ
🎈 #فرزندان_علی
💌 #نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
https://eitaa.com/joinchat/1643118685Cec1629cd59
قصه کرمولک شکمو
یکی بود یکی نبود. کرمولک ، یک کرم کوچولو بود که بر خلاف بقیه دوستانش خیلی کرم تنبلی بود و همیشه یک جایی زیر سایه لم می داد و بازی بچه های دیگر را نگاه می کرد. هر چقدر دوست هایش به او می گفتند که با آن ها بازی کند همیشه با خمیازه می گفت : « نه ، من خسته ام ، باید استراحت کنم ، شما بازی کنید. »
مادر و پدر کرمولک خیلی نگران بودند ، چون او خیلی تپل شده بود. مادرش مدام به او می گفت : « پسرم ، قند عسلم ، خوبه کمی ورزش کنی ، گاهی وقتا نرمش کنی ، تا کمی لاغر بکنی ، خودت رو راحت بکنی. » اما کرمولک گوشش بدهکار نبود ، هر روز صبح که از خواب پا می شد تا شب که می خواست بخوابد همه اش یک گوشه ای دراز کشیده بود و هله هوله می خورد.
کرمولک قصه ما ان قدر خوراکی های مختلف می خورد که دیگر دقت نمی کرد که الان دارد چه می خورد. تا این که یک روز که زیر سایه یک گل نشسته بود ، دید که باغبان مهربان وسط باغچه یک بوته کاشت که از این بوته چند دانه کوچولوی سبز آویزان بود. کرمولک بی توجه به بوته جدید به خواب بعد از ظهرش ادامه داد. روز ها می گذشت و دانه های سبز بوته جدید تبدیل به میوه های دراز و تپل قرمز رنگی شدند ه رنگ زیبای شان باغچه را هم زیبا تر کرده بود. کرمولک هم با دیدن رنگ زیبای این میوه های عجیب دلش ضعف می رفت تا یک گازی به آن ها بزند. او نمی دانست نام این میوه چیست ولی احساس می کرد باید خیلی خوش مزه باشد. از طرفی آن قدر تنبل بود که نمی توانست از بوته بالا برود و از میوه های خوش رنگ و با مزه اش بخورد.
بالاخره یک شب کرمولک تصمیم گرفت وقتی قرص ماه کامل شد آرام و یواشکی کنار بوته برود و از آن میوه ها بخورد. شب که شد کرمولک آرام و بی سرو صدا از خانه بیرون رفت تا رسید به بوته. کمی به این طرف و آن طرف نگاه کرد و بعد به سختی از بوته بالا رفت ، تا این که رسید به اولین میوه زیبا. چشم هایش را بست و با خوش حالی دهانش را تا ان جا که می توانست باز کرد و یک گاز بزرگ به آن زد اما ... به محض گاز زدن به آن میوه دهانش سوخت ، انگار آتش گرفته بود ، از شدت سوزش قرمز شد و شروع کرد به جیغ کشیدن. چون در خانه کرمولک باز بود ، پدر و مادرش صدایش را شنیدند و به کمکش رفتند. آن ها دیدند کرمولک یک فلفل قرمز بزرگ را گاز زده و دارد می سوزد ، مادرش برایش آب آورد ، اما کرمولک آن قدر دهانش سوخته بود که اشک چشمانش تمام نمی شد ، پدر و مادرش او را به خانه بردند. مادرش او را دوباره به تختش برد و به او گفت : « تو امشب کار بدی کردی که بی اجازه از خانه بیرون رفتی ، اگر برایت اتفاقی می افتاد من و پدرت خیلی غصه می خوردیم. » کرمولک گفت : « مامان جونم آخه من چند روزی بود میوه های این بوته را می دیدم و خیلی دلم می خواست از آن ها بخورم ، واسه همین دیگه طاقتم تمام شد. » مادر کرمولک گفت : « تو باید سوال می کردی! اگر از من یا پدرت می پرسیدی ما به تو می گفتیم که این بوته ، بوته فلفله و نباید به اون نزدیک بشی ، یادته بهت می گفتم آن قدر شکمو نباش ، کمتر هله هوله بخور و کمی ورزش کن ، اگر به حرفم گوش می دادی به درد سر نمی افتادی ، اما شکمو بودن تو باعث شد به آن قدر اذیت بشی ، ولی حالا اشکالی نداره. به جاش یاد گرفتی از این به بعد هر چیزی رو که نمی دونی ، بپرسی و در مورد کاری که می خوای بکنی خوب فکر کنی. »
کرمولک کوچولو اشکها شو پاک کرد و به مادرش گفت : « مامان جونم قول می دم از این به بعد پسر خوبی باشم و هله هوله کمتر بخورم و هر چیزی هم که نمی دونم از شما بپرسم. قول می دم از فردا ورزش کنم و دیگه شکمو نباشم. »
کرمولک از فردای اون روز به قولش عمل کرد و شروع کرد به ورزش کردن ، او دیگر هله هوله نمی خورد. به جایش غذا هایی می خورد که مقوی و سالم بودند. در کنار همه این ها کرمولک لاغر شده بود و حالا که دیگر خیلی تپل نبود ، می توانست با دوستانش بازی کند.
🎈 #فرزندان_علی
💌 #نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
https://eitaa.com/joinchat/1643118685Cec1629cd59