هدایت شده از شادی و نکات مومنانه
303.5K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ماساژ درمانی 🍀💚
👇کانال دکتر گیف🧑⚕️ 👇
«دکتر گیف متخصص مغز و اعصاب از دانشگاه کمبریج »
🍃#کلیپ #گیف #حاج_قاسم #فاطمیه #صاحب_زمان #طنز #مناسبتی #نوزاد
#انگیزشی_موفقیت #روز_مادر🍃
بهترین ویدیو و گیف های رایگان ایتا این جاست 📍
👇👇👇👇👇👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1135870225C1f4ab49dc1
https://eitaa.com/joinchat/1135870225C1f4ab49dc1
💠#داستان
👈شفاي عالمي وارسته توسط امام هشتم عليه السلام و اعطاي كرامت به وي
آيه الله وحيد خراساني نقل كرد : مدت بيست سال در مدرسه حاج حسن مشهد تحت سرپرستي مرحوم حاج شيخ حبيب الله گلپايگاني - كه سالها در مسجد گوهر شاد امام جماعت بود - بودم . ايشان روزي به من فرمود :
« مدتي در تهران مريض و بستري شدم . روزي به جانب حضرت رضا عليه السلام رو كرده گفتم : آقا ! من چهل سال تمام پشت در صحن، در سرما و گرما ،سجدهي عبادت پهن كرده ،نماز شب و نوافل مي خواندم و بعد خدمت شما شرفياب مي گشتم حال كه بستري شدهام، به من عنايتي بفرماييد . ناگاه در همان حال بيداري ديدم در باغ و بستاني خدمت حضرت رضا عليه السلام قرار دارم ايشان از داخل باغ گلي چيده به دست من دادند من آن گل را بوييدم و حالم خوب شد جالبتر آن كه دستي كه حضرت رضا عليه السلام به آن دست گل داده بودند، چنان با بركت بود كه بر سر هر بيماري ميكشيدم، بيدرنگ شفا مييافت ! البته در همان روزهاي نخست با يك مرتبه دست كشيدن بيماريهاي صعب العلاج بهبود مي يافت، ولي بعد از مدتي كه با اين دست با مردم مصافحه كردم، آن بركت اوليه از دست رفت و اكنون بايد دعاهاي ديگري را نيز بر آن بيفزايم تا مريضي شفا يابد .»
آنان كه خاك را به نظر كيميا كنند
آيا بود كه گوشهي چشمي به ما كنند؟.
#خواندنی
#شهادت_امام_رضا
#امام_رضا
کانال #داستان و #طنز حال خوش 👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
سلام عزیز
دیروز متوجه شدم که بجه هام با مشکل
حافظه من دارن رشد و عادت میکنن😊
آخه زمانی که صداشون میکنم یادم میره
اسمشون 😄
هر بار هر سه تا رو باهم میگم
علی . ریحانه . رقیه
بعد جواب میاد
جالب اون جاست که خودشون میفهمن
کدوم صدا کردم بعد جواب میدن
حتی اگر یکیشون نباشه اسمش هست😁
برای خودم سوال از کجا میفهمن 😂😂😂
#طنز
࿐჻ᭂ⸙჻⸙🔵👶👧🔴⸙჻⸙჻ᭂ࿐
@farzandbano
دل نوشته يك زن
بعد از این که زایمان کردم 40 روز خونه مادرم موندم
روز چهلم همسرم تماس گرفت و گفت میخوام بیام دنبالت برای این که خونه بدون تو هیچ ارزشی نداره
خواستم ناز کنم 4 تا خواهر مجردم هم تشویقم کردن بنابراین گفتم نه نمیام میخوام دو هفته بیشتر بمونم
البته این حرف خواهرام بود منم حرف گوش کن
ناراحت شد و تلاش کرد قانعم کنه ( این جمله رو نمیدونم چیه )
عصر دوباره زنگ زد و ازم خواست که برگردم خونه اما من بر نظر خودم اصرار کردم
دیگه با من حرف نزد و سراغمو نگرفت تا دو هفته بعد اومد منو از خونه مادرم برد
تو راه بهم گفت : من خواستم بیام ببرمت اما تو لج کردی
منم نتونستم تو خونه تنها بمونم زن دوم گرفتم
و طبقه بالای خونمون جاش دادم
تلاش کردم باهاش حرف بزنم سرم داد زد :
👊اگر میخوای خونه پدرت بمونی بمون اگرم میخوای با من بیای بیا
مطمئنا انتخاب من این بود که باهاش برم 👫 و قیافه زن دوم رو ببینم و حالشو بگیرم 😈
وقتی وارد خونمون 🏡 شدم از غصه و حرص سوختم چون می شنیدم صدای کفش پاشنه بلندش 👠 رو که مدام تو خونه حرکت می کرد این صدا گوشامو کر میکرد و از غصه می کشت😡
همسرم هرساعت میرفت بالا پیشش
چیزی که خونمو بجوش می اورد 😡 صدای کفشش👠 بود
یعنی 24 ساعته ⌚ بخاطر همسرم بخودش رسیده 💃و تو خونه راه می ره
دو روز بعد همسرم اومد و گفت میخوام آماده بشی تا بریم بالا به عروس👰 خانم یه سلامی کنی اینم اجباریه
بهترین لباسامو 👗 پوشیدم 🕶 و باهم رفتیم بالا و دم در ایستادیم که کلید رو در بیاره و بذاره تو قفل در 🗝
در همین حین تا شنید کسی در 🚪 رو داره باز میکنه اومد سمت در
منم که صدای کفشش👠 رو. شنیدم داره میاد
تعادلمو از دست دادم و از هوش رفتم
به هوش نیومدم تا این که دیدم همسرم بهم آب می پاشه 💦 صدام کرد و گفت پاشو ببین👀
وقتی نگاه کردم دیدم گوسفندی که سم هاش تو قوطیه 🛢
گفت این قربونیه سلامتی تو و نی نی 👶👸
فقط اشتباهی که کردی نمیخوام دیگه تکرار بشه
گوسفند بیشعور این همه وقت یه صدا نداد بگه بعععععععع🐏😂😂😂
#داستان
#طنز
࿐჻ᭂ⸙჻⸙🔵👶👧🔴⸙჻⸙჻ᭂ࿐
@farzandbano
هدایت شده از سابقه گسترده طلایی💛
از هوش مصنوعی سوال کردن اگه #نقی_معمولی شهاب سنگ رو میفروخت وضع مالیشون چطور میشد؟؟؟ 🧐
جواب هوش مصنوعی 😄☝️
کلیپش خیلی دیدنیه😁😂
فقط #هما با گربه تو بغلش تو کاخش🤡😹😹
#جوک #طنز #خنده🤣
https://eitaa.com/joinchat/2918907968Ce858c64686
https://eitaa.com/joinchat/2918907968Ce858c64686
💠#داستان
✅غش در معامله
✍️در تاريخ نوشته اند: در كربلاى معلى عطارى بود شديدا مريض می شود،
جميع اجناس دكان و اثاث البيت منزل خود را به جهت معالجه فروخت، خرج كرد، اثر نكرد، روز به روز بدتر شد و اثر خوبى مشاهده نمیكرد، جميع اطباء اظهار يأس نمودند،
راوى گفت: يك روز من رفتم به عيادتش ديدم بسيار بد حال است و به پسرش میگويد: فلان ظرف را بردار، ببر بازار بفروش و پولش را بياور كه به مصرف خود صرف نمايم، شايد راحت بشوم به مردن يا خوب شدن،
گفتم: معنى اين حرف را نفهميدم و ندانستم چه چيز است،
ديدم آهى كشيد، گفت: فلانى من سرمايه زيادى داشتم و جهت ترقى من اين بود كه در فلان سال مرضى در كربلا شايع شد كه اطبا علاج آن را منحصر كردند به آبليموى شيرازى
از اين جهت آب ليمو خيلى گران شد و كمياب هم شد من قدرى آب ليمو داشتم، دوغ زيادى مخلوط كردم به او بوى آب ليمو از آن فهميده میشد و آن را به قيمت آب ليمو خالص میفروختم تا آن كه منحصر شد وجود آب ليمو به دكان من،
من هم غش زيادى میزدم و میفروختم و سرمايه من زياد شد. و در ميان صنف خودم مشهور شدم به ابوالالوف، پدر ميليونها،
تا اينكه مبتلا شدم به اين مرض و هر چه داشتم فروختم و از براى من چيزى باقى نماند بغير همين متاع،
گفتم اين را هم بفروشند شايد خلاص شوم يا بميرم و يا خوب بشوم.
💥اين هم اثر و نتيجه غش و خيانت به مردم كه عاقبت چنين است كه ملاحظه فرموديد، هيچ چيزى براى خودش نماند الا بدبختى و عذاب اخروى.
📚جامع الدرر ج ۲ ص۶۸
#خواندنی
🔵کانال #داستان و #طنز حال خوش👇
https://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
12.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 #داستان تکان دهنده
دختری که زشت بود و شب عروسی به امام حسین( علیه السلام ) متوسل شد. و باعنایت آن حضرت سفید بخت شد.
لطفا ببینید
#استاد_قرائتی
#دیدنی
کانال #داستان و #طنز حال خوش,
http://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
💠#داستان
👈گریه حضرت زهرا علیها سلام در مجالس عزاداری حضرت #امام_حسین علیه السلام
نقل شده از حاج شيخ محمّد طاهر روضه خوان شوشترى كه از متديّنين و موثّقين در نجف اشرف است كه من در طفوليت كه به سنّ دوازده سالگى بودم در شب دوشنبه اى ساعت شش از شب گذشته بود به اتّفاق پدرم به مجلسى از مجالس عزادارى امام حسين علیه السلام رفتيم كه پدرم روضه بخواند .
چون وارد آن مجلس شديم، صاحب مجلس (كه مشهدى رحيم نام داشت) اعتراض كرد به پدرم كه چرا دير آمدى مردم در اين وقت نمى آيند و بايد ابتداء مجلس را زودتر قرار دهيم.
از اعتراض او پدرم دلش شكست و گفت اى مشهدى رحيم بدانكه پيغمبر (ص) على و حسن و حسين عليهم السلام حاضرند و سوگند ياد مى كنم كه بى بى فاطمه زهرا سلام اللّه عليها و فرزندان معصومش (عليهم السلام) حاضرند شما غم نخوريد. انشاءاللّه تا هفته آينده مجلس شما بهتر و مرتب تر از اين خواهد شد.
پس پدرم با دل شكسته (از سخنان صاحب مجلس) منبر رفت و مشغول به خواندن مصيبت شد تا شروع به خواندن مصيبت كرد و رسيد به خواندن اشعار دعبل ابن على خزاعى در آن وقت من در طرف راست منبر نشسته بودم كه ناگاه پدرم رسيد به اين بيت:
افاطم لو خلت الحسين مجدلا
و قد مات عطشانا بشط فرات
يك وقت ناله ضعيفى از طرف راست منبر بلند شد و به گوشم رسيد كه گويا زنى زمزمه مى كند
چون گوش دادم شنيدم كه گريه مى كرد و سخنانى مى فرمود كه: از جمله سخنانش اين بود كه مى فرمود:
(يا ولدى يا حسين )
يعنى اى فرزندم اى حسين (ع )
چون من متوجه سمت چپ و راست شدم كسى را نديدم از اين مسئله تعجب نمودم !!
آنگاه يقين نمودم اين صداى بى بى عالم زهراى اطهر سلام اللّه عليها مى باشد پس بى اختيار شدم و بر سر و سينه خود چنان زدم كه پدرم از بالاى منبر متوجه من شد و گفت چه رسيده است تو را؟
من ساكت شدم. ولى صداى ناله پى در پى مى آمد تا اينكه پدرم از منبر فرود آمد و آن ناله قطع شد.
چون از آن مجلس خارج شديم پدرم به من فرمود به تو چه رسيده بود كه در وقت مصيبت خواندن من تو بى طاقت شدى و حال اينكه اين نحو اشعار را تو مى دانى.
قصه را براى مرحوم پدرم نقل كردم
آن مرحوم بى طاقت شده و مشغول بگريه كردن شد و مرا دعا نمود كه با محمّد و آل او صلوات اللّه عليهم اجمعين محشور شوم آنگاه فرمود: منهم با تو باشم .
چون هفته ديگر شد در همان وقت هفته گذشته به آن مجلس رفتيم
ناگاه ديدم مملو از جمعيت است كه من ايشان را نمى شناختم و نور از صورت هاى ايشان متصاعد بود. پس تعجب نمودم !!!
با خود گفتم: اينها مردمان نجف نيستند. و يقين نمودم كه اينها انوار اللّه اند كه براى خوشنودى صاحب آن مجلس حاضر شده اند. و بعد از آن قضيه تمام هفته هائي كه آن مشهدى رحيم روضه داشت، ازدحام كثيرى مى شد تا اينكه بانى مجلس فوت شد مجلس تعطيل گرديد. و من اين سرگذشت را مى گويم در حالي كه شاهد مى گيرم بر خود خدا را كه در گفتار خود صادقم.
مقتل از مدينه تا مدينه، ، ص 764.
#محرم
#خواندنی
کانال #داستان و #طنز حال خوش,
http://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
💚با عرض سلام و ارادت حضور نجف آبادی های عزیز
🍃#داستان شیرین خانم نجف آبادی
یه پیرزن از نجف آباد با کاروان میره کربلا تو بین الحرمین گم میشه،
رئیس کاروان میره اطلاعات کربلا میپرسه میگه شما پیرزنی با این نشان پیدا. نکردین؟؟؟؟؟؟
ماموره میگه: والا یکی پیدا کردیم ،مترجم عرب ، فارس، انگلیسی، ترکی ، آوردیم ولی نمیتونن ترجمش کنن زبان سختیه!!!!
ریس کاروان بهش میگه: مگه چه میگه؟؟؟
میگه: جام هَشتَن خیر ندیدا..😂
رییس کاروان میگه: خودشه جُسیمش 😂😂😂
#طنز
@hal_khosh
✍️#داستان
🍃حكايت لباس انيشتين
انيشتين زندگي ساده اي داشت و در مورد لباس هايي كه به تن مي كرد بسيار بي اعتنا بود.
روزي يكي از دوستانش از او پرسيد: استاد چرا براي خودتان يك لباس نو نمي خريد؟
انيشتين لبخندي زد و پاسخ داد: چه احتياجي هست؟ اينجا همه مرا مي شناسند و مي دانند من كه هستم.
تصادفا پس از چند ماه همان دوست در شهر ديگري با انيشتين رو به رو شد و چون همان پالتوي كهنه را به تن او ديد با حيرت پرسيد: باز هم كه اين پالتو را به تن داريد.
انيشتين جواب داد: چه احتياجي هست؟ اينجا كه كسي مرا نمي شناسد.
#طنز
#خندیدنی
@hal_khosh
✍️#داستان
مردی خواست دزدکی زن دوم بگیرد.
می ره صحبتهایش رو میکنه میگه روز جمعه میام برا عقد.
زن اول میفهمه.مرد شب جمعه شامش رو میخوره و میگیره میخوابه،
صبح پا میشه بهترین لباسش رو میپوشه.بهترین عطرش رو میزنه.
تا می خواد بره بیرون، زنش بهش میگه کجا؟
میگه من میخوام برم نماز جمعه،ضمنا دیر میام خـونه!!
زنش بهش میگه بیا بشین امروز دوشنبه است.
من قرص خواب بهت دادم چهار روزه خوابیدی!!!!!
اگه دوباره هوس کنی.قرصی بهت میدم که وقتی پا شدی روز قیامت باشه😂😂😂😂
#طنز
#خندیدنی
@hal_khosh