#ط_اکبری
(مامان #رضا ۶ساله، #طاها ۴/۵ساله، #محمد ۲ساله)
یادم میاد مغزم سوت میکشه❗️
که برای انتخاب #مدرسه_دولتی خوب یا #مکتب_اسلامی یا #مدرسه_در_مسجد و از طرف دیگه، انتخاب محل زندگی، مدتهاااا درگیر و بلاتکلیف بودیم❗️
اما دیگه بعد از ثبتنام، خیالم راحت بود! پسرم در حد خواندن و نوشتن کلاس اول بلده.👌🏻
پس دیگه سال سختی پیش رو نداریم.☺️
(هدفم از ثبتنام، #مؤدب، #مقید و #منظم شدن پسرم بود.)
همه در تکاپوی سفارش روپوش و خرید کیف و... و من همچنان خیالم راحت بود میخوام مجازی شرکتش بدم.😉
روز پنجشنبه خبردار شدیم از شنبه کلاسها دایر هست و حضوری❗️البته ما موافق با شرکت حضوری نبودیم و قرار شد نبریمش.
روز شنبه فرا رسید و من با گل پسر کلاس اولیم صحبت میکردم و براش خاطره مینوشتم.☺️
که یکهو دیدم از گروه مجازی کلاس، فیلم پشت فیلم! پیام پشت پیام! متن و صوت، رسید❗️
حقیقتا دستپاچه شدم.😱
هیچی آماده نبود به جز مداد، پاک کن، تراش، دفتر و کتاب!
بابا آخه یه «آب» و «بابا» این همه قر و فر و سرود و نمایش میخواد؟
نمیدونم حتما معلم محترم با سابقه ۲۸ سال تدریس یه چیزی میدونه دیگه.👌🏻
اول باید خودم همممه فیلمها رو میدیدم، توصیهها رو به خاطر میسپردم و بعد برای پسرم میذاشتم و از نحوه حضور در کلاس و پاسخگوییش فیلم بازخورد میگرفتم و همراه تکالیف میفرستادم.
سعی کردم مسلط بنمایم😌
_پسر گلم رضا جان! بیا خانم معلم مهربونت درس داده😍
اتاق رو مرتب کردم میز و دفتر و... آماده!
_پیراهن بپوش! شونه بزن به موهات! مرتب و منظم سر کلاس حاضر شو.😊
کلاس درس رسما آغاز شد اما نه با یه گل پسر بلکه با سه قند و عسل❗️
تیله و توپ رنگی، نقاشی و کتاب، خاک بازی، آب بازی، اسباببازیهای نهفته در انبار و... هیچکدوووم جذابیت کلاس درس رضا رو نداشتند😄
طاها جان! رضا نیاز به تمرکز داره حواسش پرت بشه باسواد نمیشه ها!
رضا جان به سروصدا توجه نکن! سرت رو ثابت نگهدار فقط خوب به خانم حکیم گوش کن! اینجوری تمرکزت زیاد میشه👌🏻
طاها: رضا من اصلا واسه این اومدم اتاقت که تمرکزت زیاد بشه😜
نه! انگاری باید باهاشون به توافق میرسیدم.🤔
رفتم یه کاغذ بزرگ از باطلهها آوردم و زدم رو دیوار و گفتم: بفرمایید نقاشی😍 ولی بی سروصدا!
انگار جواب داده!
منم شعر و مطالب رو مرتب با هیجان برای رضا تکرار میکردم، فیلم میگرفتم و موقع نوشتنش هم کتاب خودمو میخوندم😃
آخرشم برای تشویق زیر هر تکلیف یه نقاشی خوشگل میکشیدم😚
الان، محمد ۲ساله حین بازیهاش میخونه:
از اون بالا بکشم پایین پامو نکنی تو زمین (سرود حرف ا)
پ.ن: رضا از حدود دو سال پیش وقتی خاطرهنویسی من رو میدید، خیلی به نوشتن و خواندن علاقهمند شد و اصرار داشت بهش یاد بدم. منم خیلی آهسته و پیوسته تا جایی که خودش راغب بود، حروف، صداها و کلمات رو یادش دادم. البته سعی داشتم طبق اصول باشه تا بعد به مشکل نخوره.
#مدرسه_مجازی
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif