eitaa logo
رسانه (۱۵ تا ۲۱ سالگی)
858 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
1.4هزار ویدیو
69 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم ارتباط با ادمین: @labaick کانال طبیب جان @Javaher_Alhayat استفاده از مطالب کانال آزاد است.
مشاهده در ایتا
دانلود
رسانه (۱۵ تا ۲۱ سالگی)
فَهیَ سَيِّدَةُ نِسَاءِ العالَمین... دختر پیامبر(ص) هـمسـرِ علی(ع) و مادر حســنین بود ❪ او اُلگوی تمام زن‌های عالم تا به قیامت است.❫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رسانه (۱۵ تا ۲۱ سالگی)
🌹سلام بر ابراهیم 🌹 #پارت97 هیچکس نفهمید آن شب چه اتفاقی افتاد! در آن سجده عجیب، چه چیزی بین آنها
🌹 سلام بر ابراهیم 🌹 مجروحیت مرتضی پارسائیان، علی مقدم: همه گردان ها از محورهای خودشان پیشروی کردند. ما باید از مواضع مقابلمان و سنگرهای اطرافش عبور می کردیم. اما با روشن شدن هوا کار بسیار سخت شد! در یک قسمت، نزدیک پل رفائیه کار بسیار سخت تر بود. یک تیربار عراقی از داخل یک سنگر شلیک می کرد و اجازه حرکت را به هیچ یک از نیروها نمیداد. ما هر کاری کردیم نتوانستیم سنگر بتونی تیربار را بزنیم. ابراهیم را صدا کردم و سنگر تیربار را از دور نشان دادم. خوب نگاه کرد و گفت: تنها راه چاره نزدیک شدن و پرتاب نارنجک توی سنگره! بعد دو تا نارنجک از من گرفت و سینه خیز به سمت سنگرهای دشمن رفت. من هم به دنبال او راه افتادم. در یکی از سنگرها پناه گرفتم. ابراهیم جلوتر رفت و من نگاه می کردم. او موقعیت مناسبی را در یکی از سنگرهای نزدیک تیربار پیدا کرد. اما اتفاق عجیبی افتاد. در آن سنگر یک بسیجی کم سن و سال، حالت موج گرفتگی پیدا کرده بود. اسلحه کلاش خودش را روی سینه ابراهیم گذاشت و مرتب داد میزد: می کشمت عراقی! ابراهیم همینطور که نشسته بود دستهایش را بالا گرفت. هیچ حرفی نمیزد. نفس در سینه همه حبس شده بود. واقعا نمی دانستیم چه کار کنیم؟ چند لحظه گذشت. صدای تیربار دشمن قطع نمی شد. __________ آهسته و سینه خیز به سمت جلو رفتم. خودم را به آن سنگر رساندم. فقط دعا می کردم و می گفتم: خدایا خودت کمک کن! دیشب تا حالا با دشمن مشکل نداشتیم. اما حالا این وضع بوجود آمده. یکدفعه ابراهیم ضربه ای به صورت آن بسیجی زد و اسلحه را از دستش گرفت. بعد هم آن بسیجی را بغل کرد! جوان که انگار تازه به حال خودش آمده بود گریه کرد. ابراهیم مرا صدا زد و بسیجی را به من تحویل داد و گفت: تا حالا تو صورت کسی نزده بودم، اما اینجا لازم بود. بعد هم به سمت تیربار رفت. چند لحظه بعد نارنجک اول را انداخت، ولی فایده ای نداشت. بعد بلند شد و به سمت بیرون سنگر دوید. نارنجک دوم را در حال دویدن پرتاب کرد. لحظه ای بعد سنگر تیربار منهدم شد. بچه ها با فریاد الله اکبر از جا بلند شدند و به سمت جلو آمدند. من هم خوشحال به بچه ها نگاه می کردم. یکدفعه با اشاره یکی از بچه ها برگشتم و به بیرون سنگر نگاه کردم! رنگ از صورتم پرید. لبخند بر لبانم خشک شد! ابراهیم غرق خون روی زمین افتاده بود. اسلحه ام را انداختم و به سمت او دویدم. درست در همان لحظه انفجار، یک گلوله به صورت داخل دهان) و یک گلوله به پشت پای او اصابت کرده بود. خون زیادی از او می رفت. او تقريبا بیهوش روی زمین افتاده بود. داد زدم: ابراهیم! با کمک یکی از بچه ها و با یک ماشین، ابراهیم و چند مجروح دیگر را به بهداری ارتش در دزفول رساندیم. ابراهيم تا آخرین مرحله کار حضور داشت، در زمان تصرف سنگرهای پایانی دشمن در آن منطقه، مورد اصابت قرار گرفت. بین راه دائم گریه می کردم. ناراحت بودم، نکند ابراهیم... نه، خدا نکنه، از طرفی ابراهیم در شب اول عملیات هم مجروح شده بود. خون زیادی از بدنش رفت. حالا معلوم نیست بتواند مقاومت کند. لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry15_21 ═══••••••○○✿ 🔚5052🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رسانه (۱۵ تا ۲۱ سالگی)
چطور مطالعه با کیفیتِ عالی و سرعتِ مناسب داشته باشم ؟!⏱ برای یادگیریِ بهتر و نمره‌یِ خوب تـو امتحا
بچها باید کاری که شروع کردید رو تموم کنید، بـاید انقدر سمج باشیـد که سختی‌ ها در مقابـلِ تلاش شمـا کم بیارن !😌 فراموش نکنید که برای رسیدن به موفقیت، باید با سختی‌ها مبارزه‌ کنید💚. حتی رتبه اولِ کنکور هم یه جایی کـم میـاره، خستـه میـشـه. امـا راز برنده شدنش اینه که بلند میشه و ادامه میده تا آخرین لحظه..🌱 47 لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry15_21 ═══••••••○○✿ 🔚5053🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ 💕💕 دل‌بہ‌زنجیرِتُوگرمن‌نڪنم‌پس‌چہ‌ڪنم سروجان‌رابہ‌فـدایت‌نڪنم‌پس‌چہ‌ڪنم..!؟ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🤲 سلام رفقا✋ 😊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رسانه (۱۵ تا ۲۱ سالگی)
🌹 سلام بر ابراهیم 🌹 #پارت98 مجروحیت مرتضی پارسائیان، علی مقدم: همه گردان ها از محورهای خودش
🌹سلام بر ابراهیم 🌹 پزشک بهداری دزفول گفت: گلولهای که به صورت خورده به طرز معجزه آسائی از گردن خارج شده، اما به جایی آسیب نرسانده. اما گلوله ای که به پا اصابت کرده قدرت حرکت را گرفته، استخوان پشت پا خرد شده. از طرفی زخم پهلوی او باز شده و خونریزی دارد. لذا برای معالجه باید به تهران منتقل شود. ابراهیم به تهران منتقل شد. یک ماه در بیمارستان نجمیه بستری بود. چندین عمل جراحی روی ابراهیم انجام شد و چند ترکش ریز و درشت را هم از بدنش خارج کردند. ابراهیم در مصاحبه با خبرنگاری که در بیمارستان به سراغ او آمده بود گفت: با اینکه بچه ها برای این عملیات ماهها زحمت کشیدند و کار اطلاعاتی کردند. اما با عنایت خداوند، مادر فتح المبين عملیات نکردیم! ما فقط راهپیمائی کردیم و شعارمان یا زهرا خالی بود. آنجا هر چه که بود نظر عنایت خود خانم حضرت صدیقه طاهره عالی بود. ابراهیم ادامه داد: وقتی در صحرای بچه ها را به این طرف و آن طرف می بردیم و همه خسته شده بودند، سجده رفتم و توسل پیدا کردم به امام زمان (عج) از خود حضرت خواستیم که راه را به ما نشان دهد. وقتی سر از سجده برداشتم بچه ها آرامش عجیبی داشتند، اکثر خوابیده بودند. نسیم خنکی هم می وزید. من در مسیر آن نسیم حرکت کردم. چیز زیادی نرفتم که به خاکریز اطراف مقر توپخانه رسیدم. در پایان هم وقتی خبرنگار پرسید: آیا پیامی برای مردم دارید؟ گفت: «ما شرمنده این مردم هستیم که از شام شب خود می زنند و برای رزمندگان می فرستند. خود من باید بدنم تکه تکه شود تا بتوانم نسبت به این مردم ادای دین کنم!» ابراهیم به خاطر شکستگی استخوان پا، قادر به حرکت نبود. پس از مدتی بستری شدن در بیمارستان به خانه آمد و حدود شش ماه از جبهه ها دور بود. اما در این مدت از فعالیت های اجتماعی و مذهبی در بین بچه های محل و مسجد غافل نبود. لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry15_21 ═══••••••○○✿ 🔚5054🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا